eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب «خانم مربی» روایت بسیار خوب از جریان شکل‌گیری هویت دارد و روایت‌های این کتاب نیز برای مادران برای تربیت فرزندان بسیار آموزنده است. همچنین در این کتاب روایت خوبی از جریان شکل‌گیری پرورشی در مدارس و تحولات آن ارائه داده است. کتاب «خانم مربی» با ریزبینی‌های زیادی همراه بوده است. روایت‌هایی که از شکل‌گیری و مهم‌تر از آن فرایندی که طی می‌شود تا پرورشی جنس رسمی پیدا کند و در آخر کتاب گلایه‌ها به رسمی شدن جریان پرورشی در مدارس می‌انجامد را نیز ارائه داده است. با خواندن کتاب حس کردم اثر ضرب دست امام راحل(ره) را می‌خوانم، بیش از همه هنرنمایی امام را در این کتاب ملاحظه کردم. خواندن کتاب «خانم مربی» برای همه مربیان و پژوهشگران تربیتی واجب است، لذا همه قشرها می‌توانند از این کتاب بهره ببرند. بحث زن و مادری در کتاب «خانم مربی» بسیار جامع است و در همه جوانب ورود پیدا کرده است.  این کتاب حرف‌های جدی در تحول نظام آموزش و پرورش را دارد و بحث تحول و سند تحول که یکی از مسایل جدی نظام آموزشی حال حاضر  ما است به خوبی به آن پرداخته شده است. کتاب خانم مربی، کتاب تحول است و فراز و نشیب‌های تربیتی که در سیر تحولات رخ می‌دهد به خوبی نشان‌ می‌دهد. تمام این کتاب حرفی برای دست اندرکاران نظام آموزشی دارد و  محور تحول، بیشتر در حول انسان‌ها در جریان است. #خانم_مربی #کار_فرهنگی #معرفی_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 امام علی علیه‌السلام فرمودند: 🔺 رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ 🔻 سنگ دشمن را از همان جایی كه پرت كرده، باز گردانید، كه شر را جز شر پاسخی نیست. 📚 نهج‌البلاغه ، حکمت ۳۱۴ 🌹 امام خمینی (ره): 🔺 از می‌خواهیم تا بر پایه‌های اسلامی خویش تکیه زنند و بر غرب و غرب‌زدگان که موجب نابودی فرهنگ آنان شده است پشت پا زنند. ۱۳۵۷/۰۹/۰۶ 🌹امام خامنه‌ای: 🔺 عده‌ای از ۱۰۰ سال پیش می‌گفتند اگر می‌خواهید پیشرفت کنید باید بروید ذیل و امروز هم تفاله‌های آن‌ها همین را ترویج می‌کنند. ۵۰ سال در دوره‌ی پهلوی ذیل غرب بودیم؛ چه پیشرفتی کردیم؟ 🔺صنعت کشور دچار آفت مونتاژکاری است و این باعث عدم تحقق ارتباط صنعت و دانشگاه می‌شود. باید در یک بازه‌ی زمانی ۱۰ ساله، رویکرد صنعتی کشور از مونتاژ به تغییر پیدا کند. ۹۶/۷/۲۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 وَ ایٖثٰارِ الْبٰاطِلِ عَلیَ الْحَقِّ. و پناه میبرم به تو از اینکه باطل را بر حق ترجیح دهم 💓 خداوند، بندگانش را حق شناس و حق پذیر آفرید ❇ و بندگانش بر اساس این آفرینش، حق را بر باطل ترجیح میدهند و در راه آن فداکاری میکنند. ❇ بندگان خداوند خدایشان را حق و غیر او را باطل میدانند. 💠 «من» همه اینها را میدانم ولی ای خدای «من»! تو محرم اسرار منی؛ و از آنچه در درونم میگذرد آگاهی میخواهم بگویم: ✨با وجود فطرت حق گرایی که تو برایم ساخته ای، گاهی جای حق و باطل پیش «من» عوض میشود احساسم به «من» میگوید چیزی حق است در حالیکه آن چیز باطل است 💓 خدای «من» در آن زمان «باطل» در چهره «حق»، مرا تسلیم خودش میکند ✳و گاهی حق را میشناسم ولی  نمی توانم صاحب حق را بشناسم 💖 خدای «من» بدتر از اینها زمانی است که حق را میشناسم و صاحب حق را میشناسم اما درد بزرگ آن است که: 🚫به خاطر نفسانیتم، آن را کتمان میکنم و باطل را به خاطر وسوسه های شیطان و شهوت درونی ام بر حق ترجیح میدهم خدایا شرمنده ام که بگویم گاهی سخن حقی گفته میشود؛  و چون با شأن خیالی «من» سازگار نیست، آن را نمی پذیرم ✴و توجیه میکنم ✴و باطل خود را برجسته و حق دیگری  را سرکوب میکنم. 💧💧خدایا شرمنده ام ......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅توبه یعنی در آغوش رحمت خدا... ✍امیرالمومنین علی علیه السلام: استغفار شش شرط دارد: پشیمانی و حسرت از اعمال گذشته، عزم بر ترک گناه برای همیشه، اداء کردن حقوق مردم که بر عهده اش است. اداء کردن حقوقی که از جانب خدا بر او واجب بوده و قضاء شده. ،آنچه از گوشت بدنش از حرام روئیده با گرسنگی و پشیمانی و گریه بر گناهان آبش کند تا پوست به استخوان رسیده و از نو گوشت بروید(در صورت خوردن مال حرام )،زحمت عبادت را به خود بچشاند چنانچه خوشی و شیرینی گناه را به خود چشانده است. 📚وسائل الشیعه ج ۱۱ صفحه ۳۶۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت ۴۷ - اگر هیچی نگم تا صبح حرف می زنی استارت زد. - همه دوست هام به اسم شروین بداخلاق
پارت۴۸ ✅ فصل نهم سعید نشست. - بالاخره دیشب تونستی از ترافیک رد بشی؟ - آره، چه جورم. اگه داری یه ترافیک برا امشب جور کن. گفتم این چرا تنها اومده بود. خدای شانسم - چرا تلگرافی می حرفی؟ - امشب جشنه. اومده بود منو دعوت کنه - یه جنتلمن وسط یه گله لیدی! چه شود! - لیدی؟ یه مشت عوضی رو جمع کرده که پز منو بده. افتخار نامزدی ایشون هم نصیبم شد سعید داد زد - وا ووو. چه هیجان انگیز! شروین زیر لب غر غر کرد: - چه احمقانه! در همین حین شاهرخ را دید. یکدفعه مثل برق گرفته ها بلند شد و جیغ خفیفی کشید. - وای نه! سعید هم از جا پرید. - چی شد؟ چیزی گزیدت؟ شروین که زانوهایش شل شده بود نشست. سعید هم مجبور شد بنشیند. - معلومه چته؟ - حالا اونو چه کار کنم؟ - میشه مختصات بیشتری بدی؟ - دیشب برای اینکه خلاص بشم گفتم با استاد قرار دارم. اونم گفت اگه راست می گی بیارش - با این راه حل هات. خب بگو نیومد - دیشب مامانم یک ساعت سر و صدا کرد. بو برده بود قضیه ترافیک ساختگی بوده. اگر نبرمش دخلم اومده - به خاطر یه دروغ؟ - کاری به دروغ نداره. هرکس بر خلاف میلش حرکت کنه دودمانش رو به باد می ده و من این کار رو کردم. فرقی هم نمی کنه کی باشه. کاش یه کارد بر می داشت آدمو خلاص می کرد. با فریادهاش آدمو زجرکش می کنه - تو که با این استاده ایاقی، بهش بگو، شاید اومد ... بالاخره این همه مسئله حل کردی باید یه جایی به درت بخوره مدتی به سعید خیره ماند. سعید ابرویش را بالا برد. - ترافیک خوبیه؟ * از کلاس که بیرون آمد شاهرخ را توی راهرو دید. صدایش زد. - شاهرخ؟ شاهرخ؟ شاهرخ ایستاد و برگشت. دانشجویانی که آن اطراف بودند متعجب نگاهی به هم انداختند. با هم دست دادند و کنار شاهرخ راه افتاد. قبل از اینکه حرفی بزند شاهرخ گفت: - توی دانشکده تو آقای کسرایی هستی و من مهدوی. رابطه دوستانه ما مال خارج از دانشکده است یا اتاق من نه در ملأ عام - می ترسی بگن پارتی بازی می کنه؟ - نباید خودت رو در شرایطی قرار بدی که باعث سوظن بشه. به هر حال ما بین همین مردم زندگی می کنیم. لزومی نداره الکی بهمون بدبین باشن شروین جوابی نداد. نمی دانست چطور سر بحث را باز کند. توی فکر بود که شاهرخ گفت: - ازت انتظار نداشتم - چی رو؟ - که اینجور برخورد کنی - با کی؟ شاهرخ در اتاق را باز کرد و گفت: - یادت نمیاد؟ به شروین تعارف کرد که وارد اتاق شود. شروین وارد شد و نشست: - 20 سوالیه؟ - راجع به دیروز صحبت می کنم - دیروز رو ولش، فکر امروز باش، اومدم ببرمت جشن! ادامه دارد... ✍ میم - مشکات
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۴۸ ✅ فصل نهم سعید نشست. - بالاخره دیشب تونستی از ترافیک رد بشی؟ - آره، چه جورم. ا
پارت۴۹ - جشن؟ - یه جشن خانوادگیه. می خوام تو هم بیای - اگه خانوادگیه پس من اونجا چه کاره ام؟ - همه می تونن هرکسی رو که دوست دارن بیارن - این همه رفیق داری. مثلا ًهمین سعید - آآآ... می خوام یکی رو ببرم که دک و پز درست و حسابی داشته باشه - مطمئنی؟ - اَه! چقدر گیر میدی! من حال می کنم تو رو ببرم. سعید تکراری شده شاهرخ در قفسه کتاب هایش را بست. پشت میزش نشست، دست هایش را روی میز گذاشت و در هم گره کرد. - ترجیح می دم حقیقت رو بدونم شروین مدتی در چشم های شاهرخ خیره ماند. بعد ابروهایش را بالا گرفت و گفت: - خیلی تابلو بود؟ شاهرخ لبخند زد. ! - تقریباً شروین سری تکان داد و زیر لب گفت: - خیلی خب. راستشو می گم بعد در حالی که با هیجان حرف می زد تا خودش را بی گناه جلوه دهد گفت: - باور کن تقصیر من نبود. از عمد این کار رو نکردم. فقط خواستم از شر اون جشن لعنتی خلاص بشم. همین - حالا قسمت اصلی رو بگو! شروین نفسش را بیرون داد و درحالی که سعی می کرد به خودش مسلط باشد ادامه داد: - ازم خواستن برم جشن. منم گفتم با استادم قرار دارم. یعنی تو. اونام گفتن اگه راست می گی استادت رو هم بیار. حالا من مجبورم تو رو ببرم تا زنده بمونم شاهرخ دست چپش را زیر چانه اش گذاشت. - این همه ماجراست؟ - اوهو... شاهرخ کمی سرش را کج کرد. - واقعاً؟ چرا نگفتی قرارت رو بی خیال می شی؟ شروین کلافه جواب داد: - اوکی، گفتم نمیشه، گفتم اگه نرم بیچارم می کنه یکدفعه عصبانی شد و درحالیکه دست هایش را تکان می داد داد زد: - آره، دروغ گفتم. من نمی خوام برم اونجا، نمی خوام زورکی نامزد کسی بشم. نمی خوام کسی برام تصمیم بگیره، زوره؟ از دست همشون خسته شدم، به چند نفر باید جواب پس بدم؟ دست راستش را کوبید روی دسته صندلی: - لعنتی و ساکت شد. شاهرخ کنارش نشست و لیوانی آب برایش ریخت. - نمی خوام - بگیر سرش را بلند کرد. شاهرخ دستش را روی شانه اش گذاشت و سرش را به عالمت تائید تکان داد. لیوان را گرفت. - اونا حرفت رو نمی فهمن، قبول، چرا به من دروغ گفتی؟ - نمی دونم، دیگه مخم نمی کشه. گفتم اونجوری بگم شاید بیای بعد ملتمسانه به شاهرخ خیره شد. - می آی؟ شاهرخ از کنارش بلند شد و پشت میزش رفت. - هرچند اونجور جاها به مذاقم خوش نمیاد و با روحیم سازگاری نداره اما ارزش نجات دادن جون یه آدم رو داره شروین خوشحال شد. - ساعت 6 میام دنبالت * چند دقیقه ای به 6 مانده بود که رسید. خواست در بزند که دید در روی هم است. آرام در را باز کرد و وارد شد. شاهرخ کنار حوض بود. - علیک سلام. بیا تو - مگه آماده نیستی؟ ادامه دارد... ✍ میم - مشکات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا