eitaa logo
صالحین تنها مسیر
220 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ] ﻛﺴﺎﻧﻲ [ ﻫﺴﺘﻨﺪ ] ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺍم ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ، ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ! ﺩﻝ ﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺍم ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ. (سوره رعد/٢٨) 🔹🔸🔹 استادی می فرمود : این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد   این جمله یعنی خدا می گوید: جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری...!! تفاوت ظریفی است! اگر بیقراری؛  اگر دلتنگی؛  اگر دلگیری؛ گیر کار آنجاست که هزار یاد،  جز یاد او، در دلت جولان می‌دهد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️ سلام مولای مهربانم..سلام مرهم دلهای خسته ما ....سلام آقا 🔹 اِشْفِ بِهِ صُدُورَنا 🔆 خدایا با ظهور امام زمان سینه های ما را شفا ببخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ziarat-Ashura-amir-soleymanipur.mp3
12.29M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای مداح امیر سلیمانی پور، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🔸 روز سی و دوم 🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹ ◼️ @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من جان نمیدهم مگر از راه کربلا جنت نمیروم مگر از راه کربلا عشق حسین راه میانبر بندگیست عاشق نمیشوم مگر از راه کربلا با این که عاقبت به وصال خدا رسم وصلش نمیخرم مگر از راه کربلا باید شهید رفت به منت ازاین دیار منت نمیکشم مگر از راه کربلا با این همه حساب و کتاب و گناه توبه نمیکنم مگر از راه کربلا من از الست ریزه خور خوان زینبم روزی نمیخورم مگر از راه کربلا سلطان عشق نوکری اش عین سروریست آقا نمیشوم مگر از راه کربلا باید به دست بوس امام زمان رسید خدمت نمیرسم مگر از راه کربلا درپیش پای یوسف زهرابه او قسم سر را نمیدهم مگر از راه کربلا : 💔 در بزم وصالش همه کس طالب دیدار تا یار که را خواهد و میلش به که باشد سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، آدینتون معطر بنام .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 باسم رب المهدی باز هم جمعه و آرزوی ظهور عشق ذکر روز جمعه صد مرتبه اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم 🌹خدایا به برکت صلوات امام غایبمان رابرسان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روح‌روضه‌خوان‌اباعبدالله‌‌؏ دیشب‌براثر‌تصادف‌آسمانی‌شد... 💔🌱
yasfatemii - حاج‌حسن‌جمالی.mp3
3.87M
مرحوم 『 نماهنگ؛ چشم انتظار... 🖤•』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.42.mp3
679.3K
🎧 بعد از پیروزی امام زمان (عج) در عصر ظهور، هیچ نفاقی در جبهه ایمان به وجود نمی‌آید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوربین‌های فیلمبرداری زندگی 🔹هیچ می‌دانید که در هر لحظه و هر زمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند؟ 🎥 دوربین اول: خدا أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری؛ آیا انسان نمی‌داند که خدا او را نگاه می‌کند؟ (علق:۱۴) 🎥 دوربین دوم: ملائک مقرب خدا مايَلْفِظُ‌مِنْ‌قَوْلٍ إِلاَّلَدَيْهِ‌رَقيبٌ‌عَتيد؛ از شما حرکتی سرنمی‌زند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند. (قاف:۱۸) 🎥 دوربین سوم: زمین يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛ در آن روز زمین هر چیزی که دیده را بیان می‌کند. (زلزال:۴) 🎥 دوربین چهارم: اعضا و جوارح ما تُكَلِّمُناأَيْدِيهِمْ‌َتَشْهَدُأَرْجُلُهُمْ‌كانُوايَكْسِبُون؛ در آن روز دست‌ها و پاها شهادت می‌دهند که چه کاری کرده‌اند. (یس: ۶۵)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷زندگی نامه طلبه، شهید گمنام سیدعلی حسینی 🌷ازقلم همسر ودخترش براساس واقعیت 🌹🌹دوستان هرشب باماهمراه باشید🌹
صالحین تنها مسیر
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_4⃣ پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم
⃣ اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت غذا تقریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دستم ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ... تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ... با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت… غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ... - می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ... از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ... - خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ... - مسخره ام می کنی؟ ... - نه به خدا ... چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ... سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد - مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد… 👈ادامه دارد… 📱 نشر دهید📡 ══•✼✨🌷✨✼•══ 📌
⃣ هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ... علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ... اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ... 9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ... مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ... و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ... مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ... - شرمنده ام علی آقا ... دختره ... نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذر می خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ... مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد . - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ... و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ... 👈ادامه دارد... 📱 نشر دهید📡 ══•✼✨🌷✨✼•══ 📌
ساعت به وقت هفتم صحیفه سجادیه به نیت از بین رفتن تمام موانع ظهور، موفقیت همیشگی جبهه حق و سربلندی ایران قوی به زعامت آقاجانمون "امام خامنه ای" ✅🌺 رفع بیماری کرونا و شفای بیماران کرونایی 🌷🌷 "اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا