*بسمالله الرحمن الرحیم*
*❤️امام خامنه ای:*❤️
ما مدت هشت سال از حيثيت، ناموس، دين، تماميت ارضى، مردم، انقلاب، حكومت، نظام اسلامى و قرآن دفاع كرديم و چنين دفاعى، مقدس است.
هفته دفاع ،حماسه و ایثار
هفته دفاع ،مقاومت و پایمردی
هفته دفاع ،پایداری در مقابل همه استکبار
هفته دفاع ،حضور مردم در صحنه
هفته دفاع،دفاع جانانه
هفته دفاع ،تأسی از سیدوسالار شهیدان
هفته دفاع ،مقابله اسلام با تمامی کفر
هفته دفاع ،شکست ظلم و الحاد
هفته دفاع ،ذلت استکبار
هفته دفاع ،رسوایی متجاوزین
هفته دفاع ،سرشکستگی صدام
هفته دفاع ،عزت و اقتدار
هفته دفاع ،عظمت ایران
هفته دفاع ،قدرت اسلام و مسلمین
هفته دفاع ،مقابله با کفرونفاق
هفته دفاع ،سربلندی نظام
هفته دفاع ،عقب نشینی استکبار
هفته دفاع ،ذلت آمریکا
هفته دفاع ،تحقیر بعثیون
هفته دفاع ،اوج همکاری مردم غیور ایران،
هفته دفاع ،اوج متابعت از ولایت فقیه،
هفته دفاع ،اوج حضور تمامی اقشار ملت،
هفته دفاع،،،،،،،،،،یک کلمه
*رویارویی اسلام ناب با اسلام آمریکایی*
فرارسیدن هفته دفاع مقدس و دوران سبز مقاومت و پایمردی مردم غیور و نستوه ایران در مقابل کفر جهانی و امسال تقارن آن را با ایام اربعین حسینی گرامی میداریم
@saLhintanhamasir
31 شهریور تا 6 مهر، آغاز دفاع همه جانبه از آرمانهای انقلاب
صدام حسین در 31 شهریور سال 1359 با پاره کردن قرارداد 1975 الجزایر، آغاز تجاوز رژیم بعثی با خاک مقدس ایران را اعلام کرد و رزمندگان ایران از همان ساعات اولیه، شروع به دفاع از وجب به وجب خاک کشورشان کردند.
عراق و بهویژه صدام حسین در این جنگ تنها نبود و گویی ایران برای دفاع از خاک خود باید با همه دنیا میجنگید. در روزهای نخست تجاوز، سربازان عراقی بدون هیچگونه مانعی از مرز ایران گذشتند و حتی به نزدیکی شهرهای اهواز، خرمشهر و دزفول رسیدند.
نیروهای مردمی؛ دسته دسته بدون تجهیزات و حتی آموزشهای نظامی به دعوت امام خمینی (ره) لبیک گفتند و به مقاومت پرداختند.
پس از شکلگیری انسجام همه جانبه بین نیروهای انقلابی و مردمی، حماسه دفاع مقدس که در تاریخ ایران اسلامی بیسابقه بود، شکل گرفت. ایرانیان پا به مقدسترین جهاد گذاشته بودند، چرا که ایران آغاز کننده جنگ نبود و رزمندگان اسلام تنها برای دفاع از حقوق انسانی به پا خواسته بودند.
در زمانهای که جوانان ایرانی پشت سنگرها با عراقیها در ستیز بودند و برای وجب به وجب خاک پاک ایران جان خود را فدا میکردند، نیروهای بعثی حتی با پشتوانه ابرقدرتها هم نتوانستند ذرهای – حتی یک وجب – از این خاک را مال خود کنند. همانا آغاز جنگ حق علیه باطل، به درستی هفته دفاع مقدس نامگذاری شد.
YEKNET.IR - zamine - shabe 3 fatemie avval 1398 - motiee.mp3
8.14M
🏴 بیاد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🏴 بیاد #شهید_ابو_مهدی_المهندس
🍃دستت افتاد اما تا آسمونا پر کشیدی
🍃دنیا باید اثر خون سردارو بفهمه
🎤 #میثم_مطیعی
⏯ #زمینه
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
ساعت به وقت #دعای هفتم صحیفه سجادیه
به نیت از بین رفتن تمام موانع ظهور، موفقیت همیشگی جبهه حق و سربلندی ایران قوی به زعامت آقاجانمون "امام خامنه ای" ✅🌺
رفع بیماری کرونا و شفای بیماران کرونایی 🌷🌷
"اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم♡
صالحین تنها مسیر
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز💐 #قسمت4⃣2⃣ علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... -
اعظم:
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز💐
#قسمت5⃣2⃣
تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
- بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ...
- یادته 9 سالت بود تب کردی ...
سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ...
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ...
التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ...
- خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ...
پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ...
- برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ...
و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه.....
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ...
پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ...
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن
#ادامه_رمان_به_روایت_زینب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه..
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
👈ادامه دارد…
📱 نشر دهید📡
══•✼✨🌷✨✼•══
💕