eitaa logo
صالحین تنها مسیر
248 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر19.mp3
7.04M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۱۹ 💢میـزان رضایت ما، از زندگی مستقیماً به این بستگی داره کـه؛ چقدر اهل دیدن نعمتـ🌺ـها و شکرِ اونها هستیم! ناراضایتی و ناسپاسی، یکی از نشونه های اهل کفـــرانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋سلام فرمانده دربین الحرمین -کربلای معلی سلام بر جد شهید ومظلوم فرمانده ما"حجه بن الحسن العسکری" السلام علیک یااباعبدالله الحسین علیه السلام ♥️ عرض ارادت کنیم به ساحت والای منجی عالم که قطعا دعوت باطن پاک این کودکان ایران زمین رو پذیرفتن و از این داستان مطلع ان ✨ *الّلهُــــمَّ عَجِّـــــلْ لِوَلِیِّکَـــــ الْفَــــــرَجْ* *السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#نم‌نم‌_عشق #قسمت_پنجاه_و_یک یاسر بیچاره چقدر خوشحال شد …یه هفته اس ازدواج کردیم ولی این بچه انگار
یاسر لبخندآرومی زدم و ازسرجام بلندشدم و گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و با سرهنگ تماس گرفتم و ماجرا رو شرح دادم… قراربراین شد که تا چنددقیقه ی دیگه بچه های انگشت نگاری و لابراتوار رو اعزام کنن اینجا… وارد اتاق شدم و به دیوار زل زدم… دیواری که باخون روش نوشته شده بود… «Welcome to the game» انگارزیادی سکوت کردم… شماره اش رو گرفتم…بابوق دوم برداشت.. +جانم پسرم…. _به منم رحم نمیکنی نه؟ +چی میگی؟جای سلامته؟ _بهت گفته بودم که پای نیلا یکباردیگه توی زندگیم بازبشه قیدهمتونومیزنم…نگفتم؟ +بله گفته بودی…درضمن خودت خوب میدونی که من بااون دختره ی بدذات الان دشمنم… _غزال من پسرتم،اون زیردستای احمقت نیستم که ندونم کی به کیه توی این تشکیلات..اگه اون عقربه توام خرچنگی… باهم تفاوتی ندارین..بهش بگو باردیگه به خونه ی من نزدیک بشه و ازین تهدیدا روی درودیواربنویسه و بخواد نقشه های من رو خراب کنه کاری میکنم بره اون دنیا وردل باباجونش…متوجه؟ +اوکی…توام حواست باشه…پسرمن بودن دلیل بر پیچوندن و زیرآبی رفتنات نیست،امیدوارم بیشتر توی جلسات ببینمت.بای و تماس روقطع کرد… همون لحظه صدای آیفن اومد… بچه های انگشت نگاری بودن… دررو بازکردم ..یادم اومد مهسو روی کاناپه خوابیده… بازهم تبدیل شدم به یه پسربچه ی دبیرستانی… ای خدا چرا توهمش خوابی مهسو… بلندش کردم و بردم توی اتاق خودم خوابوندم… زنگ واحد زده شد …به سمت دررفتم و بازش کردم و با بچه های انگشت نگاری و لابراتوار سلام کردم… …. ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
یاسر یک ساعت از کارکردن بچه ها گذشته بود که سروان جاویدی به سمتم اومد… +جناب سرگرد _چی شد جاویدی؟چیزیم فهمیدی؟ +چیزخاصی که نه…ولی..یه چیزی که عجیبه این وسط اینه که برخلاف تصور من و شما نوشته ی روی دیوار با خون انسان هست… به وضوح جاخوردم و گفتم.. _انسان؟مطمئنی جاویدی؟ +بله قربان،حتی من نمونه برداری کردم تا برای مرکز دی ان ای بفرستم و نتیجه رو به یقین اعلام کنم…بااینکه باتوجه به نوع انعقادخون به راحتی میشه گفت خون انسان هست… باکلافگی گفتم _میتونی مشخص کنی خون مربوط به کدوم قسمت از اعضای بدنه؟ +مسلمااین حجم ازخون مربوط به یکی از اعضای اصلی بدن هست.ولی حتما فردا جزئیات  رو توی گزارش درج میکنم. _خوبه…به کارتون برسین… وارداتاق خودم شدم…مهسو بیداربود…و گوشه ی تخت کزکرده بود… با مهربونی کنارش نشستم و گفتم.. _سلام خانوم خرسه…بهتری؟ نگاهی بهم انداخت وگفت.. +یاسرمنوازینجاببر…تحمل ندارم.. دستی به صورتم کشیدم و گفتم _آخه این وقت شب کجابریم؟هوم؟بریم بگیم خونمون چرانموندیم؟ +خواهش میکنم یاسر…خواهش _باشه یه کاریش میکنم… گوشیم رو ازجیبم درآوردم و شماره ی امیررو گرفتم +سلام..جانم داداش… _امیربیدارید بیایم طرفتون؟ +آره.داداش چیزی شده؟ _نه،میام میگم برات…ببخشیدا داداش +این چه حرفیه…منتظریم…یاعلی _یاعلی * امیردر رو بازکرد و واردخونه شدیم… ساک دستی مهسو رو که دستش بود دید و گفت +آبجی اومدین قهر؟جریان چیه یاسر؟ واردپذیرایی شدیم و مهسو و طناز کنارهم نشستن… نگاهی به امیرانداختم و گفتم… _اومدن سراغم..فهمیدن زیرآبی میرم… +چیییی؟کدومشون؟ _عقرب… +نه؟؟؟اون که تازه رسیده ایران… باکلافگی گفتم.. _روی دیواراتاق مهسو باخون نوشته بود به بازی خوش اومدی… طناز جیغ خفه ای زد و مهسو رو بغل کرد… مهسو آروم شروع کرد به اشک ریختن… _امیر،زودتر جمع و جور کنین پس فردا از کشور خارج میشیم…فقط…میشه مهسو این دوروزاینجاباشه؟ +این چه حرفیه داداش من…من و تو این حرفا رو داریم؟قدم آبجیمون روی چشم ماست مهسو گفت +پس تو کجا میمونی؟خب من میرم خونه بابااینا _نه به جز اینجا بقیه ی جاها امن نیستن…نگران منم نباشید…من جام امنه… از جام بلندشدم و همزمان مهسو هم بلندشد … به طرف در خروجی رفتیم…بچه ها توی اتاقشون رفتن… _مهسو،متاسفم که مجبوری اینجوری سر کنی…مطمئنم جات امنه..وگرنه .. +میفهمم یاسر…فقط..خودت چی _من جام امنه…تو فقط مراقب خودت باش… نگاهش پراز بغض بود لبخندی زدم و ناخودآگاه دستاشو گرفتم و گفتم _مراقب خودت باش…نه بخاطربادیگارد بودنم…نه بخاطرشغلم…بخاطر…خودم.. سریع دستاش رو رها کردم و به سمت دررفتم که گفت +یاسر…مراقب خودت باش… بلند گفتم _خداحافظ بچه ها…. و از درخارج شدم… … ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••