eitaa logo
صالحین تنها مسیر
221 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معجزهٔ انقلاب در گاز رسانی به مردم! طول خط لوله گاز ایران از اینجا تا توکیو! دو برابر اینجا تا لندن! می‌دونستید ایران پس از انقلاب در مجموع بیش از هفت هزار کیلومتر خط اصلی انتقال گاز داره؟!! یعنی حدود ۶برابر طول خط لوله نورد استریم! این غیر از گاز کشی‌های فرعی است که عددش حیرت انگیزه! حالا تو (یه فرد ضدانقلاب‌) بجای صرفه جویی با رکابی بنشین توییت چرت و پرت بنویس. اگه امثال شماها نبودید همین مشکلات کوچیک هم به زودی برطرف می‌شد. 🤔 اندکی تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
🔴داخل ایتا فقط یک هشتگ درباره گاز ترند شده اون‌هم تیکه انداختن به دولت روحانی هست درباره ذخیره سازی گاز! وقتی در صحبت و کنش درباره مشکلات مردم هم دنبال تیکه انداختن سیاسی و تسویه حساب با افراد هستیم نباید توقع کنیم مردم حرف ما رو باور کنن. سیاسی بودن و سیاست مداری و سیاست ورزی با سیاست زدگی زمین تا آسمان اختلاف دارد. ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
😄طرف با لباسی که نصف شکمش لخته میاد بیرون، بعد توئیت میزنه ایران عرضه مدیریت گاز نداره لامصب تو آبروی عرضه رو بردی با این مدیریتت، لابد میخوای مدیریت گاز کشورم بدن دست تو؟😂 ✍محتشم ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سرباز پادگان شهدا
سلام بچه ها این ویس در رابطه با کلیپ بالا هست ، در پوشش یه خانم چادری، مواضع غلط می گیرن. حواستون باشه جدیدا در این پوشش در حال نفوذ به چنین گروه هایی هستند تا عقایدشون رو تحمیل کنن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎥حضور سرزده رئیسی در مرکز کنترل شرکت ملی گاز https://eitaa.com/joinchat/1580466224Ca380cadff4
✅ شرایط مناسب نیست. این یعنی در این خدمت گسترده و بزرگ در کشور، بخشی از هم‌وطنان با مصرف بیشتر ما، دچار مشکل میشن و شاید شرایط برای خودشون و بچه‌هاشون خیلی سخت بشه. دنبال راهکارهای پیچیده هم نباشیم، همین که ما از اجاق گاز درست استفاده کنیم، شعله‌ش رو کمتر کنیم، از شعله‌های کوچک‌تر و ظروف کوچک‌تر استفاده کنیم، وقتی آب جوش میاد زیرش رو خاموش کنیم و از فلاسک استفاده کنیم، درز همه پنجره‌ها و درها رو با درزگیر بگیریم، اگه پنجره‌ها دوجداره نیستند، اون‌ها رو با پلاستیک یا یه پتو بپوشونیم، دریچه‌های کولر رو با یه پوشش ببندیم، اگه رادیاتورها زیر پنجره هستند، پرده‌ها رو پشت‌شون بندازیم و ... کلی کمک می‌کنه مصرف گاز کاهش پیدا کنه. همدلی کنیم تا خدای ناکرده خاطره بدی برای کسی ساخته نشه. فکر کنیم بچه‌ها و پدر و مادر خودمون توی اون سرما گیر کردند. الان وقت مقصریابی نیست!! وقت همدلی و درک مسئول داشتنه می‌تونیم همین پیام ساده رو برای بقیه هم بفرستیم 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨‌ ️غولِ نساجیِ ایران و خاورمیانه که سال‌ها تعطیل بود و دولت‌ها عاجز از رفع مشکلاتش بودن، چند ماهیه با صدها کارگر به مدار تولید برگشته و به زودی به دورانِ اوجِ تولیدِ خودش برمیگرده؛ 🔹‌ بله، "نساجیِ مازندران" سربازِ قدرتمندِ جبهه‌ی اقتصاد مقاومتی هم به میدون اومده ... ✍‌ حمید لشگری 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت(۱۲۳) #دختربسیجی آرام توی عکس روسری بنفش سرش بود و نه تنها لباش خندون بودن که چشمای رنگیش هم
نرگس: قسمت (۱۲۴) روی پاش وایستاد و من هم به طبعش از جام برخاستم و او گفت : همیشه دعا می کنم من از مخالفتم پشیمون باشم تا آرام از انتخابش . چیزی نگفتم که به سمت در رفت ولی قبل اینکه در رو باز کنه در باز شد و مش باقر با سینی چای توی چارچوب در قرار گرفت. بی توجه به مش باقر روبه من گفت :نمی خوام آرام از اومدن من چیزی بدونه. با گفتن این حرف از کنار مش باقر گذشت و از اتاق خارج شد. رو به مش باقر که هنوز توی چارچوب در بود گفتم چایی نمی خورم، و خودم رو روی مبل رها کردم و صدای بلند پرهام رو از داخل سالن شنیدم و حدس زدم دوباره داره ناراحتیای که این چند وقته باهاشه و با کسی در موردش حرفش نمی زنه رو سر کسی خالی می کنه. خیلی پاپیچش شده بودم که بدونم چشه ولی او خیال حرف زدن نداشت و من هم دیگه چیزی ازش در این مورد نپرسیدم. *کنار آرام که زیر لب آیه ای رو زمزمه می کرد و سر سفر ه ی عقد نشسته بودم و عاقد برای بار سوم از آرام اجازه خواست تا صیغه رو بخونه که آرام قرآن رو بست و قبل اینکه چیزی بگه خانم جوونی که حدس می زدم دوستش باشه گفت :عروس زیر لفظی می خواد. مامان جعبه ای که از قبل آماده کرده بود رو با در باز روی میز گذاشت و من منتظر بله گفتن آرام به سرویس طلای توی جعبه چشم دوختم که عاقد دوباره گفت :حالا عروس خانم اجازه میدن صیغه رو بخونم؟ آرام به آرومی جواب داد: با توکل به خدا و اجازه ی پدرم و بزرگترا بله! با جواب آرام! صدای هلهله و دست و سوت فضا رو پر کرد که با تشر عاقد سر و صدا کم شد و عاقد صیغه ی عقد دائم رو خوند. با تموم شدن صیغه، عاقد و مردایی که موقع خوندن صیغه حضور داشتن از اتاق عقد خارج شدن و من می بایست چادر رو از روی سر آرام بر میداشتم. من برای این لحظه، لحظه شماری میکردم ولی حالا که به خواسته ام رسیده بودم عرق کرده بودم و اینکار برام مثل کوه کندن سخت بود. در میان سوت و دست بقیه چادر رو از روی سرش برداشتم و به چشماش که حالا با خط چشم و آرایش بزرگتر و رنگی تر به نظر میرسیدن خیره شدم. او هم که به چشمام خیره بود به روم لبخند زد که دستش رو توی دستم گرفتم و حلقه ی ساد ه ای رو تو ی انگشتش جا دادم. باورم نمی شد که این دختری که جلوم وایستاد ه و توی لباس قرمز بهم لبخند می زنه همون آرامی باشه که همیشه جلوم حجاب و اخم داشت. حالا منظور خانم بزرگ رو میفهمیدم که همیشه می گفت دختر باید جوری لباس بپوشه و رفتار کنه که شب عقدش برای شوهرش تازگی داشته باشه!
نرگس: قسمت(۱۲۵) با آموزشای فیلم بردار و جلوی چشمای خیره بهمون انگشت پر از عسلم رو توی دهن آرام گذاشتم که یه گاز کوچولو از انگشتم گرفت و من متعجب به چشمای خجالت زده اش خیره شدم و لبخند بد جنسانه ای تحویلش دادم که لبش رو گاز گرفت و پر اضطراب انگشت عسلیش رو توی دهنم گذاشت. قبل اینکه انگشتش رو از دهنم بیرون بیاره دستش رو توی دستم گرفتم و جوری که کسی متوجه نشه و خیلی نامحسوس انگشتش رو بوسیدم. بعد انداختن سرویس طلایی که مامان به آرام هدیه داده بود به سر و گردن آرام، خانم هایی که حضور داشتن بعد دادن هدیه هاشون از اتاق عقد خارج شدن و عکاس توی چندین ژست مختلف ازمون عکس گرفت . ژستایی که عکاس نشونمون میداد باعث می شد بیشتر به آرام نزدیک بشم و من از خدا خواسته تمامشون رو اجرا میکردم تا اینکه عکاس از آرام خواست به مدل های مختلف بمونه بعد* ** من برای بوسیدن آرام لحظه شماری می کردم ولی نه توی این وضعیت و جلو ی چشم یه غریبه! به چهر ه ی آرام خیره شدم که با التماس بهم نگاه کرد و من بی خیال شونه ای بالا انداختم ولی با چشمای گرد شده ی آرام و نگاه هشدار دهنده اش رو به عکاس گفتم : دیگه کافیه! عکاس مخالفت کرد و گفت : ولی من فقط چندتا عکس انداختم . _گفتم کا فیه! شما می تونی بری. عکاس که دید مرغ من یه پا داره و لحنم کاملا جدیه با کلافگی لوازمش رو جمع کرد و از اتاق خارج شد. با رفتن عکاس و بسته شدن در پشت سرش به چشمای آرام که معلوم بود از اینکه از دست عکاس خلاصش کردم خوشحاله! خیره شدم و گفتم : اگه یکی ازم بپرسه قشنگترین شب زندگیت چه شبیه بی برو و برگرد می گم شب یکی شدن دنیام با دنیای قشنگ توئه! امشب قشنگترین شب زندگی منه. لبخندی روی لبش نشست که بهش نزدیک شدم و گفتم : تو امشب می خوای همه اش ساکت با شی؟ نمی خوا ی بهم بگی.... _می خوام بگم که احساس میکنم من خوشبخت ترین عروس روی کر ه ی زمینم چون.... تو داماد این عروسی! خواستم نزدیک تر برم و بغلش کنم که با باز شدن ناگهانی در خودم رو عقب کشیدم و به مبینا که سرش رو از لای در داخل کرده بود عصبی نگاه کردم که با تعجب و لحن شیطونی گفت :به این زودی دست به کارش دین؟! در جوابش لبخند زدم و به آرام نگاه کردم که مبینا ادامه داد:بقیه ا ش رو بزارین برای بعد! الان همه ی مهمونا منتظر شماین. با این حرفش دست آرام رو توی دست گرفتم و با هم میان دست و سوت و جیغ دخترای جمع شد هی جلو ی در از اتاق خارج شدیم و دست توی دست هم به مهمونامون خوش آمد گفتیم. قسمت(۱۲۶) بعد خوش آمد گویی ما به درخواست فیلمبردار روی صندلی وسط سالن نشستیم گردنبندی رو از جیب کتم در آوردم و وقتی به سمتم برگشت گردنبند رو مقابلش گرفتم که صدای دست و سوت جمعیت حلقه زده دورمون فضا رو پر کرد و من گردنبند رو به گردنش انداختم و به هر زحمتی که بود قفل زنجیر ش رو بستم. بعد بستن قفل گردنبند که حسابی نفسم رو بند آورده بود آرام دستش رو توی دستم گذاشت و مجبورم کرد باهاش برقصم. دست توی دست آرام و خیره به چشماش مدتی رو با هم رقصیدیم تا اینکه به سمت جایگاه عروس و دوماد رفتیم و روی مبل نشستیم. چشمم به آیدا بود که با لباس مجلسی کوتاه ی که تنش بود به همراه دخترا ی فامیل می رقصید و خوشحال به نظر می رسید. با صدای آرام که یواش کنار گوشم گفت به کی نگاه می کنی؟ نگاهم رو از آیدا گرفتم و در حالی به اخمای درهمش نگاه می کردم و با لبخند از حس حسادتش، گفتم : به آیدا. اخماش از هم باز شد و با لبخند گفت : آها!.... می گم تو نمی خوای بری پیش آقایون ؟ برای اولین بار بود که از حسادت کسی نسبت به خودم لذت می بردم و این همه برام خوشایند بود و بهم حس غرور می داد. به حسادتش خندیدم گفتم: یعنی تو دوست دار ی من برم؟! _من نه! و لی دخترایی که با وجود تو نمی تونن برقصن دارن برای تو میخونن که بری. مامان که حسابی به خودش رسیده بود و توی لباس مشکی بلندش قدش بلند تر به نظر میرسید به سمتمون اومد و رو به من گفت :آراد تو نمی خوای بر ی پایین!؟ به آرام نگاه کردم و با گفتن من میرم ولی خیلی زود بر می گردم. از جام برخاستم و برای رفتن به طبقه ی پایین ازش فاصله گرفتم. ولی بر خلاف گفته ام تا آخر وقت توی طبقه ی پایین موندم و با امیر حسین و بقیه گفتیم و خندیدیم. توی جمعمون جای پرهام رو حسابی خالی می دیدم، بدون اینکه دلیل نیومدنش رو بدونم. همیشه فکر می کرد پرهام اولین کسیه که توی جشن نامزدیم حضور پیدا می کنه و تا آخر کنارم می مونه ولی او نیومده بود که هیچ! حتی بهم زنگ هم نزده بود و کاملا ازش بی خبر بودم. آخرای شب بود و من بی حوصله به حرفای عموی آرام و بابا گوش میدادم که امیرحسین کنارم وایستاد و گفت: دیگه هر چی اینجا نشستی و غمبرک زدی بسه پاشو که می خوایم بریم بالا .
نرگس: قسمت(۱۲۶) بعد خوش آمد گویی ما به درخواست فیلمبردار روی صندلی وسط سالن نشستیم گردنبندی رو از جیب کتم در آوردم و وقتی به سمتم برگشت گردنبند رو مقابلش گرفتم که صدای دست و سوت جمعیت حلقه زده دورمون فضا رو پر کرد و من گردنبند رو به گردنش انداختم و به هر زحمتی که بود قفل زنجیر ش رو بستم. بعد بستن قفل گردنبند که حسابی نفسم رو بند آورده بود آرام دستش رو توی دستم گذاشت و مجبورم کرد باهاش برقصم. دست توی دست آرام و خیره به چشماش مدتی رو با هم رقصیدیم تا اینکه به سمت جایگاه عروس و دوماد رفتیم و روی مبل نشستیم. چشمم به آیدا بود که با لباس مجلسی کوتاه ی که تنش بود به همراه دخترا ی فامیل می رقصید و خوشحال به نظر می رسید. با صدای آرام که یواش کنار گوشم گفت به کی نگاه می کنی؟ نگاهم رو از آیدا گرفتم و در حالی به اخمای درهمش نگاه می کردم و با لبخند از حس حسادتش، گفتم : به آیدا. اخماش از هم باز شد و با لبخند گفت : آها!.... می گم تو نمی خوای بری پیش آقایون ؟ برای اولین بار بود که از حسادت کسی نسبت به خودم لذت می بردم و این همه برام خوشایند بود و بهم حس غرور می داد. به حسادتش خندیدم گفتم: یعنی تو دوست دار ی من برم؟! _من نه! و لی دخترایی که با وجود تو نمی تونن برقصن دارن برای تو میخونن که بری. مامان که حسابی به خودش رسیده بود و توی لباس مشکی بلندش قدش بلند تر به نظر میرسید به سمتمون اومد و رو به من گفت :آراد تو نمی خوای بر ی پایین!؟ به آرام نگاه کردم و با گفتن من میرم ولی خیلی زود بر می گردم. از جام برخاستم و برای رفتن به طبقه ی پایین ازش فاصله گرفتم. ولی بر خلاف گفته ام تا آخر وقت توی طبقه ی پایین موندم و با امیر حسین و بقیه گفتیم و خندیدیم. توی جمعمون جای پرهام رو حسابی خالی می دیدم، بدون اینکه دلیل نیومدنش رو بدونم. همیشه فکر می کرد پرهام اولین کسیه که توی جشن نامزدیم حضور پیدا می کنه و تا آخر کنارم می مونه ولی او نیومده بود که هیچ! حتی بهم زنگ هم نزده بود و کاملا ازش بی خبر بودم. آخرای شب بود و من بی حوصله به حرفای عموی آرام و بابا گوش میدادم که امیرحسین کنارم وایستاد و گفت: دیگه هر چی اینجا نشستی و غمبرک زدی بسه پاشو که می خوایم بریم بالا .