جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
قسمت(۱۲۳) #دختربسیجی آرام توی عکس روسری بنفش سرش بود و نه تنها لباش خندون بودن که چشمای رنگیش هم
نرگس:
قسمت (۱۲۴)
#دختربسیجی
روی پاش وایستاد و من هم به طبعش از جام برخاستم و او گفت : همیشه دعا
می کنم من از مخالفتم پشیمون باشم تا آرام از انتخابش .
چیزی نگفتم که به سمت در رفت ولی قبل اینکه در رو باز کنه در باز شد و مش
باقر با سینی چای توی چارچوب در قرار گرفت.
بی توجه به مش باقر روبه من گفت :نمی خوام آرام از اومدن من چیزی بدونه.
با گفتن این حرف از کنار مش باقر گذشت و از اتاق خارج شد.
رو به مش باقر که هنوز توی چارچوب در بود گفتم چایی نمی خورم، و خودم رو روی مبل رها کردم و صدای بلند پرهام رو از داخل سالن شنیدم و حدس زدم دوباره
داره ناراحتیای که این چند وقته باهاشه و با کسی در موردش حرفش نمی زنه رو
سر کسی خالی می کنه.
خیلی پاپیچش شده بودم که بدونم چشه ولی او خیال حرف زدن نداشت و من هم
دیگه چیزی ازش در این مورد نپرسیدم.
*کنار آرام که زیر لب آیه ای رو زمزمه می کرد و سر سفر ه ی عقد نشسته بودم و
عاقد برای بار سوم از آرام اجازه خواست تا صیغه رو بخونه که آرام قرآن رو بست و
قبل اینکه چیزی بگه خانم جوونی که حدس می زدم دوستش باشه گفت :عروس
زیر لفظی می خواد.
مامان جعبه ای که از قبل آماده کرده بود رو با در باز روی میز گذاشت و من منتظر
بله گفتن آرام به سرویس طلای توی جعبه چشم دوختم که عاقد دوباره گفت :حالا
عروس خانم اجازه میدن صیغه رو بخونم؟
آرام به آرومی جواب داد: با توکل به خدا و اجازه ی پدرم و بزرگترا بله!
با جواب آرام! صدای هلهله و دست و سوت فضا رو پر کرد که با تشر عاقد سر و
صدا کم شد و عاقد صیغه ی عقد دائم رو خوند.
با تموم شدن صیغه، عاقد و مردایی که موقع خوندن صیغه حضور داشتن از اتاق
عقد خارج شدن و من می بایست چادر رو از روی سر آرام بر میداشتم.
من برای این لحظه، لحظه شماری میکردم ولی حالا که به خواسته ام رسیده
بودم عرق کرده بودم و اینکار برام مثل کوه کندن سخت بود.
در میان سوت و دست بقیه چادر رو از روی سرش برداشتم و به چشماش که حالا
با خط چشم و آرایش بزرگتر و رنگی تر به نظر میرسیدن خیره شدم.
او هم که به چشمام خیره بود به روم لبخند زد که دستش رو توی دستم گرفتم و
حلقه ی ساد ه ای رو تو ی انگشتش جا دادم.
باورم نمی شد که این دختری که جلوم وایستاد ه و توی لباس قرمز بهم لبخند
می زنه همون آرامی باشه که همیشه جلوم حجاب و اخم داشت.
حالا منظور خانم بزرگ رو میفهمیدم که همیشه می گفت دختر باید جوری
لباس بپوشه و رفتار کنه که شب عقدش برای شوهرش تازگی داشته باشه!
نرگس:
قسمت(۱۲۵)
#دختربسیجی
با آموزشای فیلم بردار و جلوی چشمای خیره بهمون انگشت پر از عسلم رو توی دهن آرام گذاشتم که یه گاز کوچولو از انگشتم گرفت و من متعجب به چشمای
خجالت زده اش خیره شدم و لبخند بد جنسانه ای تحویلش دادم که لبش رو گاز
گرفت و پر اضطراب انگشت عسلیش رو توی دهنم گذاشت.
قبل اینکه انگشتش رو از دهنم بیرون بیاره دستش رو توی دستم گرفتم و جوری
که کسی متوجه نشه و خیلی نامحسوس انگشتش رو بوسیدم.
بعد انداختن سرویس طلایی که مامان به آرام هدیه داده بود به سر و گردن آرام،
خانم هایی که حضور داشتن بعد دادن هدیه هاشون از اتاق عقد خارج شدن و
عکاس توی چندین ژست مختلف ازمون عکس گرفت .
ژستایی که عکاس نشونمون میداد باعث می شد بیشتر به آرام نزدیک بشم و من از خدا خواسته تمامشون رو اجرا میکردم تا اینکه عکاس از آرام خواست به مدل
های مختلف بمونه بعد* **
من برای بوسیدن آرام لحظه شماری می کردم ولی نه توی این وضعیت و جلو ی چشم یه غریبه!
به چهر ه ی آرام خیره شدم که با التماس بهم نگاه کرد و من بی خیال شونه ای بالا
انداختم ولی با چشمای گرد شده ی آرام و نگاه هشدار دهنده اش رو به عکاس
گفتم : دیگه کافیه!
عکاس مخالفت کرد و گفت : ولی من فقط چندتا عکس انداختم .
_گفتم کا فیه! شما می تونی بری.
عکاس که دید مرغ من یه پا داره و لحنم کاملا جدیه با کلافگی لوازمش رو
جمع کرد و از اتاق خارج شد.
با رفتن عکاس و بسته شدن در پشت سرش به چشمای آرام که معلوم بود از اینکه
از دست عکاس خلاصش کردم خوشحاله!
خیره شدم و گفتم : اگه یکی ازم بپرسه قشنگترین شب زندگیت چه شبیه بی برو
و برگرد می گم شب یکی شدن دنیام با دنیای قشنگ توئه!
امشب قشنگترین شب زندگی منه.
لبخندی روی لبش نشست که بهش نزدیک شدم و گفتم : تو امشب می خوای همه اش ساکت با شی؟ نمی خوا ی بهم بگی....
_می خوام بگم که احساس میکنم من خوشبخت ترین عروس روی کر ه ی زمینم
چون.... تو داماد این عروسی!
خواستم نزدیک تر برم و بغلش کنم که با باز شدن ناگهانی در خودم رو عقب
کشیدم و به مبینا که سرش رو از لای در داخل کرده بود عصبی نگاه کردم که با
تعجب و لحن شیطونی گفت :به این زودی دست به کارش دین؟!
در جوابش لبخند زدم و به آرام نگاه کردم که مبینا ادامه داد:بقیه ا ش رو بزارین
برای بعد! الان همه ی مهمونا منتظر شماین.
با این حرفش دست آرام رو توی دست گرفتم و با هم میان دست و سوت و جیغ
دخترای جمع شد هی جلو ی در از اتاق خارج شدیم و دست توی دست هم به
مهمونامون خوش آمد گفتیم.
قسمت(۱۲۶)
#دختربسیجی
بعد خوش آمد گویی ما به درخواست فیلمبردار روی صندلی وسط سالن
نشستیم
گردنبندی رو از جیب کتم در آوردم و وقتی به سمتم برگشت گردنبند رو
مقابلش گرفتم که صدای دست و سوت جمعیت حلقه زده دورمون فضا رو پر کرد و
من گردنبند رو به گردنش انداختم و به هر زحمتی که بود قفل زنجیر ش رو بستم.
بعد بستن قفل گردنبند که حسابی نفسم رو بند آورده بود آرام دستش رو توی
دستم گذاشت و مجبورم کرد باهاش برقصم.
دست توی دست آرام و خیره به چشماش مدتی رو با هم رقصیدیم تا اینکه به
سمت جایگاه عروس و دوماد رفتیم و روی مبل نشستیم.
چشمم به آیدا بود که با لباس مجلسی کوتاه ی که تنش بود به همراه دخترا ی فامیل می رقصید و خوشحال به نظر می رسید.
با صدای آرام که یواش کنار گوشم گفت به کی نگاه می کنی؟ نگاهم رو از آیدا
گرفتم و در حالی به اخمای درهمش نگاه می کردم و با لبخند از حس حسادتش،
گفتم : به آیدا.
اخماش از هم باز شد و با لبخند گفت : آها!.... می گم تو نمی خوای بری پیش
آقایون ؟
برای اولین بار بود که از حسادت کسی نسبت به خودم لذت می بردم و این همه
برام خوشایند بود و بهم حس غرور می داد.
به حسادتش خندیدم گفتم: یعنی تو دوست دار ی من برم؟!
_من نه! و لی دخترایی که با وجود تو نمی تونن برقصن دارن برای تو میخونن که
بری.
مامان که حسابی به خودش رسیده بود و توی لباس مشکی بلندش قدش بلند تر
به نظر میرسید به سمتمون اومد و رو به من گفت :آراد تو نمی خوای بر ی
پایین!؟
به آرام نگاه کردم و با گفتن من میرم ولی خیلی زود بر می گردم. از جام
برخاستم و برای رفتن به طبقه ی پایین ازش فاصله گرفتم.
ولی بر خلاف گفته ام تا آخر وقت توی طبقه ی پایین موندم و با امیر حسین و
بقیه گفتیم و خندیدیم.
توی جمعمون جای پرهام رو حسابی خالی می دیدم، بدون اینکه دلیل
نیومدنش رو بدونم.
همیشه فکر می کرد پرهام اولین کسیه که توی جشن نامزدیم حضور پیدا می کنه و تا آخر کنارم می مونه ولی او نیومده بود که هیچ! حتی بهم زنگ هم نزده بود
و کاملا ازش بی خبر بودم.
آخرای شب بود و من بی حوصله به حرفای عموی آرام و بابا گوش میدادم که
امیرحسین کنارم وایستاد و گفت: دیگه هر چی اینجا نشستی و غمبرک زدی
بسه پاشو که می خوایم بریم بالا .
نرگس:
قسمت(۱۲۶)
#دختربسیجی
بعد خوش آمد گویی ما به درخواست فیلمبردار روی صندلی وسط سالن
نشستیم
گردنبندی رو از جیب کتم در آوردم و وقتی به سمتم برگشت گردنبند رو
مقابلش گرفتم که صدای دست و سوت جمعیت حلقه زده دورمون فضا رو پر کرد و
من گردنبند رو به گردنش انداختم و به هر زحمتی که بود قفل زنجیر ش رو بستم.
بعد بستن قفل گردنبند که حسابی نفسم رو بند آورده بود آرام دستش رو توی
دستم گذاشت و مجبورم کرد باهاش برقصم.
دست توی دست آرام و خیره به چشماش مدتی رو با هم رقصیدیم تا اینکه به
سمت جایگاه عروس و دوماد رفتیم و روی مبل نشستیم.
چشمم به آیدا بود که با لباس مجلسی کوتاه ی که تنش بود به همراه دخترا ی فامیل می رقصید و خوشحال به نظر می رسید.
با صدای آرام که یواش کنار گوشم گفت به کی نگاه می کنی؟ نگاهم رو از آیدا
گرفتم و در حالی به اخمای درهمش نگاه می کردم و با لبخند از حس حسادتش،
گفتم : به آیدا.
اخماش از هم باز شد و با لبخند گفت : آها!.... می گم تو نمی خوای بری پیش
آقایون ؟
برای اولین بار بود که از حسادت کسی نسبت به خودم لذت می بردم و این همه
برام خوشایند بود و بهم حس غرور می داد.
به حسادتش خندیدم گفتم: یعنی تو دوست دار ی من برم؟!
_من نه! و لی دخترایی که با وجود تو نمی تونن برقصن دارن برای تو میخونن که
بری.
مامان که حسابی به خودش رسیده بود و توی لباس مشکی بلندش قدش بلند تر
به نظر میرسید به سمتمون اومد و رو به من گفت :آراد تو نمی خوای بر ی
پایین!؟
به آرام نگاه کردم و با گفتن من میرم ولی خیلی زود بر می گردم. از جام
برخاستم و برای رفتن به طبقه ی پایین ازش فاصله گرفتم.
ولی بر خلاف گفته ام تا آخر وقت توی طبقه ی پایین موندم و با امیر حسین و
بقیه گفتیم و خندیدیم.
توی جمعمون جای پرهام رو حسابی خالی می دیدم، بدون اینکه دلیل
نیومدنش رو بدونم.
همیشه فکر می کرد پرهام اولین کسیه که توی جشن نامزدیم حضور پیدا می کنه و تا آخر کنارم می مونه ولی او نیومده بود که هیچ! حتی بهم زنگ هم نزده بود
و کاملا ازش بی خبر بودم.
آخرای شب بود و من بی حوصله به حرفای عموی آرام و بابا گوش میدادم که
امیرحسین کنارم وایستاد و گفت: دیگه هر چی اینجا نشستی و غمبرک زدی
بسه پاشو که می خوایم بریم بالا .
💠اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج 💠
🍀السَّلامُ علیکَ یا بقیه اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🍀
💠السلام علیک یااباعبدالله💠
✨اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾◈__◆--💎--◆__◈__◆--💎--◽
💠السلام علیک یاامام الرئوف💠
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
◾◈__◆--💎--◆__◈__◆--💎--◽
✨سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يارَبَّ العالَمين✨
◾◈__◆--💎--◆__◈__◆--💎--◽
🔽💎دعای غریق💎🔽
💎دعای تثبیت ایمان درآخرالزمان💎
🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔸
🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷ِ
🔸ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸
🔴انهم یرونه بعیداونراه قریبا🔴
🔰 صلوات خاصه بر حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام 🔰
اَلٰلهُمَّ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَه ِ فٰاطِمَهَ الزَّکِیَّه حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّک َ وَ اُمِّ اَحِبّٰاءِکَ وَاَصْفِیٰاءِکَ اَلَّتِی انْتَجَبْتَهٰا وَ فَضَّلْتَهٰا وَاخْتَرْتَهٰا عَلٰی نِسٰاءِ الْعٰالَمینَ اَلْلّٰهُم َ کُنِ الطّٰالِبَ لَهٰا مِمَّنْ ظَلَمَهٰا وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهٰا وَکُنِ الثّٰائِرَ اللّهُّم َ بِدَمِ
اَوْلٰادِهٰا اَلْلّٰهُم وَکَمٰا جَعَلْتَهٰا اُمِّ اَئِمَّهِ اَلْهُدیٰ وَ حَلیلَةَ صٰاحِبِ الّلِوٰا ءِ وَ الْکَریمَهَ عِنْدَ الْمَلَا ءِ اَلْاعْلٰی فَصَلِّ عَلَیْهٰا وَ عَلٰی اُمِّهٰا صَلٰوهً تُکْرِمُ بِهٰا وَجْهَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّٰه ُ عَلَیْه ِ وَ اٰلِهِ وَتُقِرُّبِهٰا اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهٰا وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّی فی هٰذهِ السّٰاعَه ِ اَفْضَل َ التَّحِیَّه ِ وَ السَّلام. 🔅🔅🔅
✦🔸
✨✦ 🔸
🔶✧✨🔸✦✨✧🔸✨✦✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌾
🌾🌾🌾🌾🌾🌷🌾🌾🌾🌷🌾🌾🌾🌷
💐بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💐
دوشنبه مان را پر خير وبركت مي كنيم با:
السَّلامُ عَلَيْكَ يٰا صٰاحِبَ الْزَّماٰنْ عَجَّلَ الله تَعٰالي فَرَجَهُ
الشَّريفْ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا امام حسن مجتبی و رحمة الله و برکاته
الَسَلامُ عَلَيْكَ يا ابا عبدالله الحسین و رحمة الله و برکاته
اَللّهمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عجل فرجهم
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الْفَرَج.
يا عَلي (ع)
🌾🌾💐🌾🌾💐🌾🌾💐🌾🌾💐🌾🌾
🍎 آیت الله #جوادی_آملی :
✅دائماً با وضو باشيد اين خيلی اثر دارد.
🍎 اينكه اهل بیت (علیهم السلام) گفتند: «دُم علي الطهارة يوسع عليك رزقك» یعنی دائماً با وضو باشيد روزی شما زياد می شود .
🍎 تنها روزی به معنای نان و آب و اينها نيست ، علم روزی است ، اخلاق روزی است ،عقل روزی است ، فضيلت ها روزی است ، روزی های ظاهری هم روزی است.
🍁 فرمود: «دُم علی الطهارة» دائماً با وضو باشيد اين خيلی اثر دارد از همين راهها شروع می شود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「﷽」
💢حضرت علامه #طباطبایی «قُدِّسَ سِرُّه» :
🔸گره از کار دیگران باز کنید تا خداوند متعال گره از کار شما باز کند . و اگر گره به کار دیگران بندازید، در کار و زندگی شما هم گره خواهد افتاد .
🔴 روزی تمام زنان دنیا محجبه بوده اند
🔶 باید خاطر نشان کنم غرب فقط با حجاب زنان مبارزه نمیکند او در حافظه تاریخی ملت ها دست برده و حجاب را که بخشی از فرهنگ و تاریخ وپوشش زنان است را حذف کرده است گویی که تمام دنیا از اول بی حجاب بوده اند .
🔶امروز هر فیلمی در هر جای جهان از گذشته ساخته میشود، یا حجاب ندارند یا حجاب های خیلی کم رنگی گاها در فیلم دیده میشود
🔶اما مستندات تاریخی از همین دویست سال قبل،قبل از آنکه جنگ غرب با حجاب و زن عفیفه شروع شود، دوربین ها تصاویری از فرهنگ های مختلف را ثبت کرداند که زنان حجاب های بسیار محکمی هم دارند.
◀️برای اثبات ادعای خود شش تصویر از حافظه تاریخ را در این پست قرار داده ایم که نشان دهیم حجاب و عفاف لباس همگانی تمام زنان جهان بود.دو تصویر از زنان ژاپن، یک تصویر از کره، یک تصویر از زنان سرخ پوست، یک تصویر از پوشش زنان روسی، و یک تصویر از پوشش زنان اروپایی که در سینه تاریخ هست ولی در تولیدات رسانه ای جدید دیگر دیده نمیشود.
✍عالیه سادات
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
امروز خدا رو شکر به همت دوستان قسمتمون شد خیلی از آقا ببینیم و بشنویم
جا داره این رو هم بنده بگم
با خامنه ای دلم چقدر آرام است
با حضرت ماه ، امتم همگام است
راهی نمانده تا به سوی مهدی (عج)
با رهبر ما خصم جهان ناکام است
#رهبرم_سیدعلی_خامنهای