eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
324 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
8هزار ویدیو
67 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ ﷽ ماجرای_خواب_حضرت_زهرا س " سوریه که بود پیام داد گفت عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با نماز میخوندم. یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت قبول نیست و منم به شک‌افتادم.بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه اومد به خوابم و گفت: ازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله تا به خودم اومدم فهمیدم حضرت_زهرا رو دیدم و از خواب پریدم ⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ @saangareshgh
❣نامت شروع فصـ🍂ــل ☆•★هر ی توست ❣حتی اگر نباشی 👤 ☆•★باران بهانه ی ❣در های تلخم ☆•★کابوس را شکستـ⚡️ـم ❣آنجا چه جای کابوس⁉️ ☆•★این آشیانه ی ❣دلتنگ💔 می نویسم ☆•★یک صفحه از دلم را ❣حتی اگر ☆•★این خانه خانه ی توست....😔 🌙 🌹🍃🌹🍃
مادرش روز میهمان امامزاده شد و در این چله پیکر پسرش را از حضرت زینب س کرد. روز چهلم از رفت...تو دید چند خانم جلوی درشون اومدن و یه خانم چادری و با کرامت که رو گرفته بود با گفت، امانتی این زن رو بهش برگردونید، نگذاشت اش پیش من بمونه...🌸 دو ماه بعد از هاشم دوباره اون روستا فتح شد و پیکر تکه تکه شده ی هاشم از گوشه و کنار پیدا شد... 🌷 پ ن: عکس از لحظه با دوقلوهایش 🍃🌹🍃🌹
🔻 روایت یک 🔹شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم است 🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از روی فرش ایستاده اند👥 🔹عباس به من گفت: به بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم. 🔸از خاله ام که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند. صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم 🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به قرآن میخوانم و میفرستم 📚 اذان صبح به وقت حلب 🌷 🌹🍃🌹🍃
★خیالت برده از ما و ❣خود آسوده می خوابی😌 ★بخواب آسوده، ❣که جز این آرزویم نیست✘ 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃
🔰روایت همسر شهید از رویای صادقه یدالله: 🔸روزی که به همراه مادرش برای آمدند. گفت می خواهد با من به تنهایی👤 صحبت کند. چند مورد از خودش و از کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. 🔹برام عجیب بود که چطور هیچ و ملاکی مطرح نکرد❌ بعد ازدواج گفت: چند سال پیش، تو رو توی دیدم که "لباس سبز" تنت بود وبهم گفتن همسر آیندت این خانم هست. 🔸اون روزی که من رفته بودم مسجد جامع و برای "اولین بار" ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادر تنم بود. قبل رفتن به سوریه هم برام لباس سبز خرید🛍 🌹🍃🌹🍃
✍ خاطره ای از شهید 🌷پس از دیپلم با کمک خواهرش وانتی خرید و ۹ ماه از صبح تا شب کار می‌کرد و هر روز که برمی‌گشت سهم خواهرش را اول می‌داد. حسین بسیار مقید به کسب مال حلال بود و از اسراف دوری می‌کرد. 🌷سال اول با پرداخت ۵۰۰ هزار تومان پیاده به کربلا مشرف شد و سال دوم نیز قرار بود ۷۰۰ هزار تومان پرداخت کند و به پیاده‌روی اربعین برود، ولی پول را برای پرداخت اجاره خانه یک مستحق پرداخت کرد. در عوض در به زیارت حرم امام حسین(ع) رفت. 🌷حسین قبل از اعزام به سوریه وانت را فروخت و در خواب دیده بود که سفرش بازگشت ندارد. در خواب دیده بود که خانمی سه ساله دست تعدادی را می‌گیرد و جلو می‌برد و یکی از این افراد حسین بود. شب شهادتش نیز خواب دیده بود که امام حسین(ع) وی را دعوت کرده است. 🌷 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات @saangareshgh 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
می خندد و باغ از نفس بارش ابر🌧 می گشاید مژه😍 و می شکند مستی ... 🌺 🌹🍃🌹🍃
👈شهیدی که پیامبر (ص) در عالم رؤیا مژده را به او داده بود؛ یک بار که برای کارهای به عراق اعزام شدیم و میانه راه به در موکب علی بن موسی الرضا(ع)😍فعالیت جهادی میکردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به مدافعان برساند. در همان کربلا هم دیده بود پیامبراعظم(ص) باغی بهشتی را به او نشان میدهد❤️و شرابی بهشتی به ایشان میخوراند. رسول گرامی اسلام در عالم رؤیا به بشارت داده بود که این باغ متعلق به تو است.😊 بعد از بازگشت از، ابوذر خودش را در میان اعزامی‌ها جا داد. میتوانم بگویم به او الهام شده بود. راوی: همسر محترم شهید 🌷شهید ابوذر غواصی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃
🌺 خواب زیبایی که بالاخره تعبیر شد... خوابِ امام‌حسین علیه‌السلام رو دیده بود.به حضرت عرض‌کرده بود: کاش من هم درکربلا بودم و شما رو یاری می‌کردم. امام فرموده بودند: ناراحت نباش! سیدی از نسل ما علیه کفر قیام می‌کنه؛ تو در اون جنگ شرکت می‌کنی و شهید میشی... چهارده سال گذشت. جنگ ایران و ارتش‌بعثِ‌عراق شروع شد. باز هم خواب امام‌حسین علیه‌السلام رو دید. حضرت بهش فرموده بود: پسرم! وقتش رسیده که به آرزوت برسی. محمدعلی عزمش رو برای رفتن به جبهه جزم کرد، و مدت زیادی از خوابش‌نگذشته بود که شهید شد. 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید محمد علی نامور 📚منبع: کتاب لحظه‌های بی‌عبور ، صفحه 85 🌴💎🍁💎🌴۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمدعلی نامور