سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
ذره ای دردم ده ای درمانِ من زانکه بی دردت بميرد جانِ من... #شهید_حسن_فتاحی🌷 📎سالـــــروز شھـــــا
شهید حسن فتاحی معروف به حسن امریکایی یا حسن سر طلا
پدر و مادرم اصفهانی بودند؛ در کودکی به عراق رفتند و در شهر نجف اشرف مستقر شدند؛ ما هم از کودکی در نجف بزرگ شدیم؛ همسرم مرحوم «جانمحمد فاتحی» که با برادر و پسرعمویشان به عراق برای کار رفته بودند، در منزل پدرم
ساکن شدند؛ بعد از آشنایی با وی ازدواج کردیم.
حسن فرزند پنجم خانواده بود که 20 شهریور 1348 در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال 1350 ما را از عراق بیرون کردند و زمانی که وارد ایران شدیم، با توجه به سردی هوا ما را به جیرفت استان کرمان بردند؛ برای همه ما که از عراق آمده بودیم، چادر زدند؛ اطراف مان کوه بود.
محل موقت زندگیمان به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسنآقا را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند: «بچهای با موهای طلایی پیدا شده، خانوادهاش بیایند و او را تحویل بگیرند». بعد از 3 ماه ما را از کرمان به اصفهان منتقل کردند و بعد از 2 ـ 3 سال در شاهینشهر ساکن شدیم.
او 17 سال بیشتر نداشت و در وصیتنامهاش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید»؛ دفعه آخر هم میخواست برود، گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید».
تا اینکه پسرم در 14 دی 1365 و در جریان عملیات «کربلای 4» منطقه امالرصاص به شهادت رسید و پیکرش را نتوانستند به عقب بازگردانند.
وقتی خبر شهادت حسن آقا را آوردند، آخرین عکس او که با لباس غواصی است، داخل ساکش بود و در نامهای هم نوشته بود: «وصیت نامهام در کمدم است»
پدر شهید هم بعد از 12 سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود...
📎بیسیمچی گردان غواصی نوح لشگر سیدالشهدا
🌷شهیدحسن فتاحی🌷
#سالـــــروز_شھـــــادت
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد....
گفت: چشم. هر چه تو بگویی فقط یك سوال!
میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد....
وداع یک شهید با مادرش
شهدا از همه چیز خود گذشتند
🌷شهید جواد رحمانی نیکونژاد🌷
شهادت: شهریور ۱۳۶۲
سردشت، درگیری با گروهک های ضدانقلاب
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
غم ِمجنون
تب ِلیلی
شور فرهاد ...
هر چه اینها سرشان آمده؛
یکجا دارم ....
📎صبوری دل خانواده های شهــ🌷ـدا صلوات
#پاســدارشهیـــدمحمــدغفــاری ❤️
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
جبهه یک زندگی قشنگ بود ..
بسیاری از اوقات متوجه نمیشدی لباسهایت را چه کسی شسته!!
وقتی متوجه میشدی که روی بند افتاده و یا تا کرده و مرتب روی ساک و وسایل شخصی گذاشته شده ...
اگر چه ظاهرش رختشویی ست ...
اما روح و باطنش " تذهیب نفس " بود ...
🌷عملیات خیبر ، جزیره مجنون ، سال ۱۳۶۲
📎عکاس: محمود عبدالحسینی
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
چه نمازی ست
این نماز عشق
میان کانالی پر از شهید ...
یعنی دعای قنوتتان بودیم؟!
طاعات_قبول ...
#لحظات_عاشقانه
#التماس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
هــــوا باران
دلـــم نالان
کجایید ای سبک بالان..؟
هـــوای برف؛
دهان پر حرف
شهادت با شما شد صــرف...
#شهید_سجاد_زبرجدی
#مردان_بی_ادعا
#خوشا_زبانی_که_یاد_کند_شهدا_را_با_صلوات
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته پنهانی شما
💠نامه امام زمان(عج)به شیخ مفید :
🌷اللهم عجل لولیک الفرج می شد زودتر از این ها هم اتفاق بیفتد...می شد زودتر بیایند به پیشم فقط کافی بود که پای قرارهایشان بمانند و دلشان با هم یکی شوند؛
👈 اگر می بینی این همه تاخیر افتاده و من حبس شده ام دلیلش خود آنها هستند کارهایی که می کنند خبرش می رسد کارهایی که توقعش را از آنها ندارم.
📚 بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1