┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_جعفر_خانی🕊🌹
#زندگینامه
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
✍️انشاالله در #نظر داریم درکانال #یادگاه_شهدای نیروهای ویژه #صابرین (بهترین فرمانده) بااستفاده از مطالبی که به همت #گروه امنیتی دفاعی خبرگزاری #فارس که درسالروز این عملیات تهیه گردیده سلسله مطالبی #تحت عنوان «فتح قلههای امنیت» به #بررسی جنبههای مختلف و #اقدامات صورت گرفته در جهت ایجاد #امنیت در این مناطق شمالغرب بپردازیم:
#امنیتی که نه با زور اسلحه، بلکه با رویکرد بکارگیری #توان مردم منطقه و سازندگی و آبادانی مناطق، بومی شده است.
#آنچه در زیر میخوانید روایت سردار #محمدتقی_اوصانلو فرمانده قرارگاه #حمزه(ع) سپاه در شمالغرب از درگیری با گروهک تروریستی پژاک است؛ #قرارگاهی که در این عملیاتها در خط #مقدم درگیری حاضر بود.
✨✨✨✨🚩
* #شهیدجعفرخان جلوی دهانه تونل ضدانقلاب #ایستاد تا ارتفاع را تصرف کردیم
در گوئیدزه #مسایلی دستمان آمد. #اول اینکه توانمندیهای بچههای ما #فوقالعاده بود. از حیث آمادگی جسمانی و آمادگی روحی روانی بچههای ما دستبردار نبودند. 3 بار قله را از دست دادیم #ولی دوباره برگشتند که این خیلی موضوع مهمی بود.
#بعداز 3 بار متوجه خلاءها شدیم.
#شهیدجعفرخان 🕊🌹خیلی خوب عمل کرد. چون #متوجه مسیر عبوری آنها شد و #جلوی دهانه تونل عبورشان ایستاد تا اینکه ساعت 3 بعدازظهر ارتفاع گوئیدزه #تصرف شد. #دشمن حدود 38 نفر تلفات داشت. ما هم روی هم رفته 3،4 مجروح و #یک_شهید🌹 داشتیم.🕊
#ادامه_دارد،،
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
هدایت شده از دال فاء
۰۰۰:
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش 1️⃣
📝به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،
در میان بچه های #صابرین برخی با یکدیگر آنقدر #نزدیک بودند که #عقداخوت می بستند تا در صورت شهادت یکی، شفاعت دیگری را در صحرای محشر برعهده بگیرد.
در این میان اما #دوشهید، چنان به یکدیگر وابسته شدند که نتوانستند دوری هم را حتی برای #چندلحظه تحمل کنند.
این دو آنقدر با هم #اخت بودند که ماجرای شهادت آنها بنا بر شنیدهها، می تواند بسیار #جالب باشد:
آنطور که گفته شده در #آخرین ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت، #گلوله ای به #پهلوی آقا محمد اصابت می کند. او با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. #امادوست و در حقیقت #برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان برای #نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در #همان_لحظه که کنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله #خمپاره_ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا #روح آسمانی #محمدومصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید.🕊🕊😭
#ادامه_دارد••
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 🚩صابرین🚩 #شهید_محمد_محرابی_پناه #یگان_نیرو_ویژه_صابرین #زندگینامه بخش
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش4️⃣
#پدر:
گفتیم خوب اختیار با خودته. چی کار می خوای بکنی؟❓
#گفت فعلاً می روم کشاورزی تا ببینم چه طور می شه. چون مقداری کشاورزی و دامداری هم داشتیم، #یکسالی رو توی کشاورزی گذروند. اتفاقاً همون سالی هم بود که خیلی سرد بود هوا و برف سنگینی هم آمده بود. قسمت این پیرمردها بود که این صحرا بماند. شاید به ده نفر از این #پیرمردها می گفت نیازی نیست بیایید صحرا؛ همه گوسفندهاشون رو علوفه می داد تا شب و بر می گشت.
این مدت گذشت تا یه روز آمد و گفت: #دانشگاه امام حسین(ع) ثبت نام می کنه و من هم ثبت نام کرده ام.
#گفتم به امید خدا، اشکال نداره.
شروع کرد یه مقداری درس ها رو خوند و دانشگاه قبول شد.
وقتی جواب آمد که قبول شده، گفت یه #خواهشی ازت دارم. گفتم چی؟ گفت: وقتی از سپاه برای تحقیقات می آیند به دوستانت #سفارشم را نکنی. بگذار واقعیت را بگویند. آن چیزی که حقم هست. #نمی خواهم خدای ناکرده پارتی بازی بشه. بگویند چون پسر فلانیه قبول شده. بینی و بین الله بگذار هرچی که باشه. قبول کردیم.
🌱در کنار شهیدان مصطفی (کمیل) صفری تبار و علی بریهی🕊🕊
توی اون مرحله هم قبول شد و با دوستانش رفتند دانشگاه امام حسین علیه السلام. توی دانشگاه هم #اولین کاری که کرده بود دوستی به نام آقای صفری (شهید مصطفی صفری تبار) پیدا کرده بود که با هم شهید شدند.🌹🕊🕊
#محمد با تعدادی از همشهریانش می رفتند تهران و می آمدند. یک روز یکی دو نفر از این همراهانش آمدند پیش من گله. گفتند محمد یک مقداری کمتر نزدیک ما می آید. من از او جویا شدم گفتم #علتش چیه؟ گفت اگر حرف هایی که در جمع دوستانه زده می شود #تهمت و #غیبت نباشد مشکلی نیست. متوجه شدم که اگر مقداری فاصله می گیرد می خواهد دچار #گناه غیبت نشود.
آقای #میریان (فرمانده سابق صابرین) می گفت ما رفتیم دانشگاه صحبت کردیم برای جذب داوطلب و چند تا از اون ها رو برای تیپ #صابرین انتخاب کنیم. ده نفر را قبول می کنند که بروند توی این جمع.⏯
#ادامه_دارد،،
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🔻نــــــام : بمانعلی 🔻نام خانوادگی : شهميروند 🔻نــام پــدر : پاپی 🔻تاريخ تولــد : ۱۳۲۹/۰۴/۰۳ 🔻تار
🌷🍂🌷🍂🌷🍂🌷
💠 #پسرت_مبارکت_باشه
#شهید_بمانعلی_شهمیروند
🔹دوازده ساله بودم که با بمانعلی ازدواج کردم. خانوادۀ بمانعلی با خانوادۀ عمویش یکجا زندگی میکردند و کارهای خانه را هم زنعمویش انجام میداد، چون من هنوز در حال و هوای کودکی بودم و از کارهای خانه چیزی بلد نبودم.
🔹چند ماه بعد از ازدواجمان بمانعلی در سد دز نگهبان شد و رفتیم سد دز. در آنجا خانه ساختیم. هنوز هم بلد نبودم کارهای خانه را انجام دهم. کمکم از زنان همسایه درست کردن نان را یاد گرفتم. اکثر کارها را هم خود بمانعلی به من یاد داد و در کارهای خانه به من کمک میکرد.
🔹سال۱۳۴۹ بود که به اندیمشک نقل مکان کردیم و در کوی شهدا ساکن شدیم. کمکم زمزمههای انقلاب شنیده میشد و بمانعلی هم با تمام وجود برای به ثمر رسیدن اهداف انقلاب فعالیت میکرد. سنگری روی پشتبام درست کرده بود تا با نیروهای رژیم شاه مبارزه کند. وقتی تانکهای شهربانی ریختند توی شهر، بمانعلی اسلحه را دستش گرفت و پله گذاشت که برود روی پشتبام به آنها تیراندازی کند. من میترسیدم که او را با تیر بزنند. لباسش را گرفتم و او را کشیدم پایین، اما بمانعلی اصرار داشت که برود پشتبام و با مأمورهای رژیم مقابله کند. در این حین یکی از بچهها پیش ما بود، فکر میکردیم ما داریم دعوا میکنیم و شروع کرد به گریه کردن. بمانعلی وقتی دید بچه دارد گریه میکند، اسلحه را کنار گذاشت و نشست.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
#فیلم_را_با_دقت_ببینید 👇👇👇 اون فردی که داره زیپ کاور پیکر شهدا رو باز میکنه تا پژ
#قسمت_اول
تولد سید
سال 1338 در جنوب تهران حوالی میدان خراسان، خداوند فرزندی به خانواده طباطبایی مهر عطا کرد و نامش را حمید گذاشتند تا با تولدش و زندگی اش قدمی در راه خدمت رسانی به دین و نظام اسلامی بردارد. خانواده ای مذهبی و شیفته اهل بیت (علیه السلام) بودند و سید حمید در این خانواده قد کشید و بزرگ شد در سالهای انقلاب همزمان با نوجوانی و جوانی سید بود که در روزهای پر شور انقلاب حضوری فعال داشت. در سال 62 به خاطر علاقه به تربیت و آموزش دوره های مربیگری را در پادگان امام حسین (علیه السلام) گذراند و عازم مناطق عملیاتی کردستان می شود و به خاطر شایستگی هایی که از خود نشان می دهد مسئولیتهای متفاوتی از جمله: فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات در مناطق غرب کشور به ایشان واگذار می شود. و تا پایان جنگ در مناطق جنگی حضور دارد.
#ادامه_دارد...
#شهید_سید_حمید_طباطبائی_مهر
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
#قسمت_اول تولد سید سال 1338 در جنوب تهران حوالی میدان خراسان، خداوند فرزندی به خانواده طباطبایی م
زندگی مشترک سید
سال 64 در یکی از عملیاتهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سید حمید حال خوشی پیدا می کند و از خداوند سه آرزو دارد، ملاقات حضوری با حضرت امام(ره)، زیارت حضرت زینب (سلامالله علیها) و همسری که کنیز حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) باشد و چه زود سید به هر سه خواسته اش رسید. فردای روز عملیات با مادرشان تماس تلفنی داشته اند و می گویند دختری را معرفی کرده اند که ما به خواستگاری اش برویم. و ملاقات حضوری حضرت امام ( ره ) هم خیلی زود روزی شان می شود و به فاصله بسیار کوتاهی بعد از مراسم عقدش راهی سوریه برای زیارت می شود و همیشه افسوس می خورد که چرا آن موقع در آن حس و حال خوب رزق شهادت را از خداوند نخواسته است.
#قسمت_دوم
#ادامه_دارد....
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌹#مهمان_خانواده:
🔸شب قبل تولدش برف شدیدی در همدان شروع به باریدن کرده بود،از خود میدان امام(ره) تا خیابان مهدیه وارتفاعات شهرتاچشم کارمیکرد همه جاسفیدپوش شده بود..
🔸قدیمی ها میگفتند سرمای زمستان همدان از سال های دور معروف بوده،اما سوز وسرمای نفس گیر آن سال در شادی و انتظار خانواده غفاری خللی ایجاد نکرده بود..
🔸آنهادورازاحساس سرمای آن سال،با دیدگان گرمشان منتظرمهمان جدید خانواده بودند،خدا در آخرین روز دیماه سال ۶۳ به آنها 💚محمد💚 را هدیه دادفرزندی سالم وصالح که آرزوی پدرومادربود...👌
#ادامه_دارد ...
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹#مهمان_خانواده: 🔸شب قبل تولدش برف شدیدی در همدان شروع به باریدن کرده بود،از خود میدان امام(ره) تا
🌹#محمدنامیده_شد...
🔸سال ۱۳۶۲ باهمسرم ازدواج کردیم محدود یک سال بعد فرزند اولمان به جمعمان اضافه شد.
🔸روایتی از علما شنیده بودم با این مضمون که اگر کسی سه فرزند پسر داشته باشد ونام یکی را «محمد» نگذارد،بر پیامبر(ص) جفا کرده است.برای همین هم نام فرزند تازه متولد شده را محمد گذاشتیم.
#ادامه_دارد...
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹#محمدنامیده_شد... 🔸سال ۱۳۶۲ باهمسرم ازدواج کردیم محدود یک سال بعد فرزند اولمان به جمعمان اضافه شد.
🌹 #بازی_های_خاص_محمد
🔸از بچگی علاقه زیادی به اسباب بازی های خاص داشت،هروقت می خواستیم برایش چیزی بخریم،گزینه اولش اسلحه وتفنگ بود؛انواع واقسام تفنگ های پلاستیکی هم در خانه ما یافت می شد.یک فانسقه ی نظامی داشت که آن را به کمرش می بست و اسلحه ها را به آن آویزان می کرد ودرمنزل وکوچه بازی می کرد.
🔸خیلی فرزند پرشوری بود ولی هیچ وقت همسایه ها گلایه ای از محمد نداشتند،چون آزارش به کسی نمی رسید و حواسش جمع بود.
#ادامه_دارد...
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #بازی_های_خاص_محمد 🔸از بچگی علاقه زیادی به اسباب بازی های خاص داشت،هروقت می خواستیم برایش چیزی بخ
🌹 #خردسالی_درجنگ
🔸محمددرمیانه جنگ تحمیلی چشم به دنیا بازکرده بود،همان روزی که شهر همدان نیز مانند بسیاری از نقاط کشور،موردهجوم هواپیماهای عراقی واقع می شدوهر زمانی از گوشه ای خبرشهادت تعدادی از مردم بی گناه به گوش می رسید
🔸صدام بمباران شهر را آغاز کرده بود،هرزمان صدای آژیرخطردرشهر می پبچید،مادر «محمد» را در آغوش می گرفت وبه سمت پناهگاه حرکت می کرد.این حالت ، اوضاع و احوال بسیاری از مردم در آن زمان بود.محمد در این شرایط دوران خردسالی اش را پشت سرگذاشت.
#ادامه_دارد...
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #خردسالی_درجنگ 🔸محمددرمیانه جنگ تحمیلی چشم به دنیا بازکرده بود،همان روزی که شهر همدان نیز مانند ب
🌹#جنب_وجوش_کودکی
کنجکاو بودوپرجنب وجوش،در مدرسه خوب درس میخواند همیشه جزو نفرات اول به شمار می آمد،خانواده محمد مذهبی بودندوهمین امر باعث شده بودند او نیز بارگ وریشه مذهبی و انقلابی بزرگ شود.
🔸راه اندازی هیئت های حسینی و فعالیت های او در بسیج نیزازهمین شاخصه نشأت می گرفت،درکنار فعالیت های فرهنگی،علاقه زیادی نیز به مسائل نظامی داشت و بسیاری از دوره های رزمی را در بسیج طی کرده بود.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹#جنب_وجوش_کودکی کنجکاو بودوپرجنب وجوش،در مدرسه خوب درس میخواند همیشه جزو نفرات اول به شمار می آمد
🌹 #عاشق_مسجدوبسیج
🌹 #پدرشهید:
محمد از بچگی عاشق مسجدوبسیج وهیأت بود؛هر وقت می خواستم به جلسه قرآن یا مسجد بروم همراهم می شد،عشق وعلاقه خاصی به شرکت در این جور برنامه ها داشت ،شش یا هفت ساله بود که یک شلوار بسیجی برایش خریدیم،باذوق خاصی آن را می پوشید وتسبیح به دست می گرفت و به مسجد می آمد...
🔸بعداز آن هم که هیئت ابوتراب(ع)را راه اندازی کرد تمام هم وغمش آن هیأت بود.هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد تا هیأت ائمه اطهار(علیهم السلام) پر رونق باشد.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #عاشق_مسجدوبسیج 🌹 #پدرشهید: محمد از بچگی عاشق مسجدوبسیج وهیأت بود؛هر وقت می خواستم به جلسه قرآن ی
🌹 #گردوهای_باغ_همسایه
🌹#پدرشهید👇
🔸باغ کوچکی در همدان داشتیم که تابستان ها وبهار به آنجا می رفتیم،محمدکم سن و سال بودودرباغ برای خودش بازی می کرد،همسایه ای داشتیم که در باغش تعدادی درخت گردوداشت،شاخه یکی از درختان نیز وارد حیاط ما شده بود،یک روزمن در باغ مشغول کار بودم محمدبه سمتم آمد و گفت:
«بابامن از درخت گردوهای همسایه که وارد حیاط ماشده خوردم،میشه شما ازش حلالیت بگیری؟» گفتم:هر کس گردو خورده خودش هم بره وحلالیت بگیره...
🔸محمدکم سن بودورویش نمی شد تا با مشهدی علی،صاحب باغ صحبت کند،من هم زیربارنرفتم،آخرسرمجبورشد خودش حلالیت بگیرد.
🔸وقتی صاحب باغ رادیدموضوع را مطرح کرد،مشهدی علی که از دقت محمد در حلال وحرام خوشش آمده بود به داخل باغ رفت وتعدادی گردوی دیگر برای او آورد،بعد هم با خوشرویی به محمدگفت:« این گردوها قابل تو را ندارد همه باغ مال شماست»
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #گردوهای_باغ_همسایه 🌹#پدرشهید👇 🔸باغ کوچکی در همدان داشتیم که تابستان ها وبهار به آنجا می رفتیم،مح
🌹 #دو_دوست
🌹 #پدر_شهید:
💠بیشتر از این که رابطه پدرفرزندی داشته باشیم،باهم دوست بودیم.اصلا به چشم یک پسر کم سن و سال به اونگاه نمی کردم.یکبار هم در این سالها نیاز نشدتا حرفی را با تحکم وزوز به او بگویم.
اگردرخواستی بود منطقی برایش توضیح میدادم و خیلی خوب آن را قبول میکرد.
💠 از وقتی هم که نمازخواندن را شروع کرد همینطور عمل کردیم.زور واجباری درمیان نبود.
خودش علاقه زیادی به آداب واعمال دینی داشت وآنهارا باجان مدل انجام میداد.
💠وقتی که کوچکتر بود،سحرهای ماه رمضان کنار ما بیدار میشد وبعداز اذان صبح باهم قرآن می خواندیم و احکام را برایش توضیح
می دادم .
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #دو_دوست 🌹 #پدر_شهید: 💠بیشتر از این که رابطه پدرفرزندی داشته باشیم،باهم دوست بودیم.اصلا به چشم یک
🌹 #فرزندی_باهوش
🌹 #مادر_شهید👇
زمانی که محمد را باردار بودم همواره وضو داشتم.زمانی هم که به دنیا آمد سعی می کردم با وضو شیرش بدهم.همه این مراقبت ها باعث شده بود تا محمد فرزندی باهوش وبا استعداد بار بیاید.
💠زمانی که او را به پیش دبستانی فرستادیم،مدت زمان زیادی طول نکشید که از مدرسه با ما تماس گرفتند؛ مدیر مدرسه گفته بود نیازی نیست فرزند شما اینجا باشد.
هر مبحثی را که ما می خواهیم به بچه ها یاد بدهیم محمد از قبل بلد است!
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد....
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #جمعه_های_خاطره_انگیز 🌹 #برادر_شهید:👇 💠 صبح های جمعه همراه محمد به کلاس قرآن می رفتم.برنامه هر هف
🌹 #پایگاه_شهدای_تفحص
🌹 #دوست_شهید:👇
💠 محمد به شهدای تفحص علاقه زیادی داشت«شهیدسیدامیرتشت زرین» ازشهدای تفحص شهر همدان بود که در حین تفحص به شهادت رسیده بود.محمد رابطه خوبی با این شهید داشت؛ وقتی هم که دبیرستان بودیم با همدیگر پایگاه بسیج دانش آموزی شهدای تفحص را راه انداختیم.
💠 غبارروبی مزارشهدا، برگزاری زیارت عاشورا و برگزاری هیأت از جمله کارهایمان بود. در کنار این کارها درس را هم خوب می خواندیم.اصلا اینطور نبود که بگوییم چون مشغول این کارها هستیم پس از زمان درس خواندن کم کنیم. محمد شاگرد درس خوانی بود که توانست برای رشته دندانپزشکی در دانشگاه دولتی پذیرفته شود
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #پایگاه_شهدای_تفحص 🌹 #دوست_شهید:👇 💠 محمد به شهدای تفحص علاقه زیادی داشت«شهیدسیدامیرتشت زرین» ازش
🌹 #خادم_افتخاری
🌹 #مادرشهید:👇
💠 علاقه زیادی به شهدا داشت،زمانی که فهمید سپاه همدان قرار است تا برای شهدا شناسنامه تهیه کند خیلی خوشحال شد،به عنوان خادم افتخاری با آنها همکاری میکرد.
💠حدودا چهل تا از پرونده های شهدا را به محمد سپرده بودندتا آنها را تکمیل کند،شب ها ک به خانه می آمد پرونده ها زیر بغلش بود،آنهارا دراتاق پهن می کرد و درباره هرکدام حرفی می زد،نحوه شهادت وخاطرات وخیلی چیزهایی که برایش جالب بود را نیز باذوق وشوق برای ما تعریف میکرد،خیلی از رفتارها واخلاق های محمد ازشهدا تأثیر گرفته بود.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد....
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #آغازعاشقی 🌹 #دوست_شهید:👇 💠 خیلی وقت بود که محمد دلش می خواست یک هیأت عزاداری راه بیاندازد.ایده ا
🌹 #یک_عشق_وچندهیئت
🌹 #دوست_شهید:👇
💠هرکاری از دستش بر می آمد برای هیأت انجام می داد.مسئول سیستم صوت بود اما از کارهای دیگر هم غافل نمی شد.
💠وقتی وارد مقطع دبیرستان شد،هیأت یا عباس(ع) رابادوستانش به راه انداخت.
به هیئت محبین الحسن(ع) وچند هیأت دیگر هم به صورت ثابت رفت و آمد داشت،هرجا ذکر توسلی به ائمه می دید خودش را می رساند .محمد عاشق ائمه اطهار ( علیه السلام) بود.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد....
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #یک_عشق_وچندهیئت 🌹 #دوست_شهید:👇 💠هرکاری از دستش بر می آمد برای هیأت انجام می داد.مسئول سیستم صوت
🌹 #بوی_شهادت
🌹 #دوست_شهید:👇
💠 با بچه های هیئت رفته بودیم جمکران،محمد نماز میخواند وغرق در توسل بود.بچه های هیئت به شوخی می گفتند:
« محمد نماز جعفر طیار می خواند که اینقدر طول کشیده است.»
اما او غرق در از ونیاز خودش بود.به قول معروف محمد از همان زمان،نوربالا می زدوبوی شهادت می داد.
💠 بعضی وقت ها زمانی که محمد وارد جمع دوستان می شد به شوخی می گفتیم: « چهره او ۱۰ دقیقه قبل از شهادت است!»
اواخر هم با شوخی به محمد میگفتیم :
« محمدجان هیأت اومدن وضجه زدن ها داره نتیجه می ده! کمکم مثل اینکه رفتنی شدی ها..!»
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #بوی_شهادت 🌹 #دوست_شهید:👇 💠 با بچه های هیئت رفته بودیم جمکران،محمد نماز میخواند وغرق در توسل بود
🌹 #راهی_که_رفت
🌹 #دوست_شهید:👇
🔸محمد همیشه دوست داشت تا شهید شود.بارها در قنوت نمازش می شنیدم که این دعا را می خواند:
🌷اللهم الرزقناتوفیق الشهادهٔ فی سبیلک🌷
🔸یکبار که باهم صحبت می کردیم با حالتی جدی گفت « اگر شهید نشدم دوست دارم در هیأت وموقع روضه از دنیا بروم » محمد عاشق راهی بود که می رفت وآخر هم به آرزویش رسید.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد.....
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
پیامبر رحمت (ص) فرمودند:
ولایت من و ولایت اهل بیت من سبب ایمنی از آتش جهنم است. 😇
(امالی شیخ صدوق، جلد۸، صفحه ۳۸۳)
مقصود این حدیث چیست؟!
چرا باید ولی و ولایت پذیری در زندگی وجود داشته باشه؟!
اصلا ولی کیست و ولایت چیست؟!
💠 زمانی که وصیت نامه شهدا را میخوانیم متوجه میشویم که شهدا تأکییدات فراوانی بر ولایت پذیری داشته اند؛ به نظر شما دلیل این تاکییدات چه میتواند باشد؟!
#ادامـه_دارد✌️
#هم_پای_عمار
#فرازی_ازوصیتنامه_شهیدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝