سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🚩صابرین🚩 #شهید_محمد_محرابی_پناه #یگان_نیرو_ویژه_صابرین #زندگینامه بخش4️⃣ #پدر: گفتیم خوب اختی
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش5️⃣
#پدرشهید↪️
یک روز #تماس گرفت گفت می خواهم بروم #تیپ_صابرین، چه طور صلاح می بینی؟❓
#گفتم اونجا مشکلات خاص خودش رو داره؛ اگه می تونی #تحمّل کنی هرجا #دوست داری.
#گفت مثلاً؟❓
#گفتم آموزش های #سنگینی داره. دوری داره. مأموریت های بیرونی داره. #ممکنه بعضی کم و کاستی هایی هم داشته باشه.
#گفت من یه #استخاره گرفته ام که اون رو با #هیچ چیز عوض نمی کنم. فقط می خوام شما #راضی باشی.
#خب هر پدر و مادری #دوست داره خواسته بچه اش رو برآورده کنه، هرچی باشه. از اون بچه کوچیک بگیر که از شما تقاضای یه بسکوییتی یه پفکی یه اسباب بازی می کنه تا بچه بزرگ که شد تقاضای ماشین و خونه می کنه. تقاضای ازدواج می کنه، دوست داری تا اونجایی که دستت هست اونچه که #واقعاًدلش می خواد بهش برسه
🔅در کنار شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار🕊
#گفتم اگه واقعاً دوست داری #اختیار با خودته. بعد از این صحبت اونجا رو انتخاب کرد و رفت برای #آموزش تکاوری. دوستانش بعد از تمام شدن درسشون در دانشگاه امام حسین(ع) آمدند کاشان مشغول کار شدند
#اما او و یکی از اهالی کاشان با هم می روند #تیپ_صابرین آموزش تخصصی می بینند.
فرمانده گردان آموزشی در تیپ صابرین می گفت ما با توجه به شناختی که از متربیانمون داشتیم، هر #دوره تکاوری که شروع می شد، اگر 130 نفر شرکت می کردند ولی پس از پایان دوره 90 نفر طاقت آورده و مانده بودند، می گفتیم این دوره دوره خوبی بوده. علتش هم اینه که دوره ها، دوره های بسیار #سنگینی است و باید توان جسمی اش باشه که بتوانند طی کنند.
#همچنین می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه.
#گفت دوره این ها که می خواست شروع شود، #اولین کسانی که آمدند برای #ثبت_نام این سه نفر بودند: #مصطفی صفری تبار، #محمد محرابی پناه و #دوست کاشانی اش.
خودمون می گفتیم هر #سه تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام #نخواهندکرد. ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، #پنجاه کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. #تست رو که گرفتیم دیدیم بر #خلاف پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند.
#بعد از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان #ارشد انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود.
گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. #شب اول که رسیدیم، دوباره فردا #هفتاد کیلومتر پیاده روی گذاشتیم.
#ایشون اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟❓
#گفتم بله.
سگفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم #نمازمون رو درست بخونیم؟ ❓
گفتیم #بله، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد #ترخّص خارج نمی شوید.
#فرمانده گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار #حفاظتی نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد.
هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. #بعداً متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست #روزه های_مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که #احساس می کردیم اصلاً طاقت #نیاورد ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات #اضافه بر سازمان هم داشت، تازه روزه های #مستحبی هم می گرفت.⏯
پایان
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
💢همیشہ از
صبوری مادران شهدا گفتیم
ولی ...
پدرانشان عجب دلی دارند
سڪوتشان ، اشڪ پنهانےشان
زخم مےزند جگر را...
ڪی میدونہ تو دلشون چہ خبره ؟
ڪی حالشون را میفهمہ ؟
ارباب ح.س.ی.ن!
در این لحظہ یاد تُ مےافتم ...
وقتی تڪ و تنها رفتی بالای سرعلی اڪبرت
وقتی بهت میخندیدن ، وقتی نای بلند شدن نداشتی ، وقتی صدا زدی جوانان بنی هاشم بیایید ...
.
.
.
بیاد #دل_سوختہ و #صبور #پدرشهید
#شهیدمحمدغفاری🥀
#یادشهداباذکرصلوات
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
غصه نخوری ها !
جنازه پسرشونُ که آوردند
چيزي جزء دو سه کيلو استخون نبود.
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوري ها !
دقيقا وزن همون روزيه که خدا بهمون هديه دادِش ....
#پدرشهید
#مادرشهید
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
#خانه_دوست_کجاست6⃣
#واکنش_پدر این سردار شهید به خبر شهادت فرزندش #جالب است. آنجا که می گوید:
«از #افتخاراتم اینست که قبلا #میگفتند سید محمود، #فرزند فلانی اما الان میگویند فلانی، #پدر سید محمود موسوی، #پدرشهید .🕊🌹..»
#سیدمحمودموسوی از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه ( #صابرین) است که سال ۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در #ارتفاعات شمال غرب کشور به شهادت رسید
#شهید_سید_محمود_موسوی
#صلوات
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹#جنب_وجوش_کودکی کنجکاو بودوپرجنب وجوش،در مدرسه خوب درس میخواند همیشه جزو نفرات اول به شمار می آمد
🌹 #عاشق_مسجدوبسیج
🌹 #پدرشهید:
محمد از بچگی عاشق مسجدوبسیج وهیأت بود؛هر وقت می خواستم به جلسه قرآن یا مسجد بروم همراهم می شد،عشق وعلاقه خاصی به شرکت در این جور برنامه ها داشت ،شش یا هفت ساله بود که یک شلوار بسیجی برایش خریدیم،باذوق خاصی آن را می پوشید وتسبیح به دست می گرفت و به مسجد می آمد...
🔸بعداز آن هم که هیئت ابوتراب(ع)را راه اندازی کرد تمام هم وغمش آن هیأت بود.هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد تا هیأت ائمه اطهار(علیهم السلام) پر رونق باشد.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #عاشق_مسجدوبسیج 🌹 #پدرشهید: محمد از بچگی عاشق مسجدوبسیج وهیأت بود؛هر وقت می خواستم به جلسه قرآن ی
🌹 #گردوهای_باغ_همسایه
🌹#پدرشهید👇
🔸باغ کوچکی در همدان داشتیم که تابستان ها وبهار به آنجا می رفتیم،محمدکم سن و سال بودودرباغ برای خودش بازی می کرد،همسایه ای داشتیم که در باغش تعدادی درخت گردوداشت،شاخه یکی از درختان نیز وارد حیاط ما شده بود،یک روزمن در باغ مشغول کار بودم محمدبه سمتم آمد و گفت:
«بابامن از درخت گردوهای همسایه که وارد حیاط ماشده خوردم،میشه شما ازش حلالیت بگیری؟» گفتم:هر کس گردو خورده خودش هم بره وحلالیت بگیره...
🔸محمدکم سن بودورویش نمی شد تا با مشهدی علی،صاحب باغ صحبت کند،من هم زیربارنرفتم،آخرسرمجبورشد خودش حلالیت بگیرد.
🔸وقتی صاحب باغ رادیدموضوع را مطرح کرد،مشهدی علی که از دقت محمد در حلال وحرام خوشش آمده بود به داخل باغ رفت وتعدادی گردوی دیگر برای او آورد،بعد هم با خوشرویی به محمدگفت:« این گردوها قابل تو را ندارد همه باغ مال شماست»
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
#ادامه_دارد...
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #رتبه_برتردندانپزشکی 🔸با پایان دوره دبیرستان ،محمدو دوستانش خود را برای کنکور آماده می کردند.محمد
🌹 #انتخاب_سعادتمندانه
🌹 #پدرشهید:👇
💠محمد سخت درس می خواند تا در رشته خوبی قبول شود.رشته تجربی را دوست داشت و بهترین رتبه های این رشته می توانستند در آینده پزشک شوند.
وقتی جواب کنکور آمد همه خوشحال شدند،محمد رشته دندانپزشکی در دانشگاه علوم پزشکی شیراز قبول شده بود.هر کسی می شنید تحسینش می کرد.اما خودش هوای دیگری داشت.می خواست برود سپاه،استدلالش هم این بود که محیط سپاه معنوی است وکار در آنجا عبادت محسوب می شود.
💠با این که همه با انتخابش مخالف بودند اما از دانشگاه انصراف داد ورفت پاسدار شد.
بعدها زمانی که به شهادت رسید همگی به انتخاب آن روزهایش غبطه خوردیم.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌹 #محمدپاسدارشد 🌹 #مادرشهید:👇 💠 چند ماهی از آزمون دانشگاه افسری سپاه گذشته بود،اما خبری از قبولی مح
🌹 #نزدیک_تربه_شهادت
🌹 #پدرشهید:👇
💠 محمد مراحل گزینش را طی کرد و وارد سپاه شد.بعد از آن هم دوره آموزش های افسری سپاه را در دانشگاه امام حسین (ع) تهران گذراند.موقع تقسیم در یگان ها،به دلیل توانمندی های زیادی که از خود نشان داده بوده به یگان ویژه سپاه یعنی یگان صابرین اعزام شد.
💠 ابتدا نمی دانست که یگان صابرین چگونه جایی است. اما خیلی زود شیفته حال و هوای آنجا شد خودش را بیشتر از هر زمانی به شهادت نزدیک می دید.خوشحال بود که در محلی خدمت می کنند که برای انقلاب و اسلام مفید است.
💠 بعضی وقت ها که به خانه می آمد از فرط خستگی فقط می خواست بخوابد.می گفت آموزش ها و دوره های فشرده ای را در طول روز پشت سر می گذرانند و همچنین برخی روزها پیاده روی های بسیار بلند مدتی دارند.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝