✍ سیاه نمایی چیه
یعنی خوبی های یک دولت ندیدن وفقط نقاط ضعف گفتن و رفتن به سراشیبی ونا امید کردن بقیه ...
در فضای مجازی اگه سواد رسانه نداشته باشی یعنی کور کور.. سواد رسانه یعنی شناخت دشمن..زمان شناسی..امام شناسی .بصیرت کافی...
مطالبهگری یعنی ایراد نقاط قوت سپس بیان نقطه ضعف وارایه تحلیل وراه کار مناسب ...
رهبر انقلاب: مردم در کنار دولت باشند تا ریل گذاری مبارزه با فساد به اتمام برسد ..
🇮🇷📲
و اما ما به شما میگوییم:
میدانید در دلهایمان چه کاشتید ؟
بیشتر از غم ، غرور نصیبمان کردید .
ما از میان ملتی هستیم که شهادت
در آن ، بالاترینِ دلخواستههاست و
شما ثابت کردید چه اندازه از این واژه
بیم دارید ، همین بس که شهامت
رویارویی مستقیم با سردار را نداشتید
و اکنون پس از گذشت چهار سال
میبینید که خونش ، زندهتر ،
جاریتر و حیاتبخشتر است .
حقارتتان همین بس که از زائرانش
نیز دلهره دارید و گمان میکنید با
جنگ سخیفتان ، میتوانید امنیت
را زیر سایه ببرید ، یقین داشته باشید
که با وجود مکتب هماره ساری و
جاریِ امام حسین علیهالسلام ،
این شمایید که در سایهها خواهید
ماند و شاید گاهی بتوانید سرتان را
از دخمهی بزدلیتان بیرون آورید ، اما
شک نکنید که سرتان را به باد خواهید
داد ، دست و پا بزنید ؛ در باتلاقی که
در جایجایِ جهان اسلام برای خود
مهیا ساختهاید. نزدیک است فرورفتن
و محوشدنتان از صفحهی روزگار .
گوشهایتان را خوب باز کنید ؛
سالگرد سردار دلهایِ ما ، تا ابد
باشکوه و جبروت جاوید خواهد ماند
و شما تنها و تنها به سمت درهی
هلاکتتان نزدیک و نزدیکتر
خواهید شد ، خوب بشنوید ؛
شما ای طبلهای تهی
' هیچ غلطی نمیتوانید بکنید. '
- وَقُل جَاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ البَاطِلُ
إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا . . !
#شهید_القدس
#نسل_قاسم
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶ
جنایتکارانِ سنگدل بدانند که سربازانِ راه
روشن سلیمانی ، رذالت و جنایت آنان را
تحمل نخواهند کرد !
- مقام معظم رهبری .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥به پایان سلام کنید
💥این جنگ را شما شروع می کنید اما پایانش را ما ترسیم می کنیم
#انتقام
📙 کتابِ #عزیز_زیبای_من
✍ نویسنده: #زینب_مولایی
📜 ناشر: #مکتب_حاج_قاسم
📑 تعداد صفحات: ۱۷۶
🔅 کتاب «عزیز زیبای من» روایت مستندی از هفتاد و دو ساعت پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی و برگرفته از #خاطرات اعضای خانواده، چند تن از فرماندهان #جبهه_مقاومت و رفقای قدیمی ایشان است. این کتاب علاوهبر نگرانیها و دغدغههای اطرافیان سردار در روزهای میانی دیماه ۱۳۹۸، به شرح روحیات و منش #حاج_قاسم پیش از شهادت نیز میپردازد........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا نماز نخون!
کی ضرر میکنه:)
#تلنگر
--------•|💚🌱|•-------
@sabkeshohadaa
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
حالا نماز نخون! کی ضرر میکنه:) #تلنگر --------•|💚🌱|•------- @sabkeshohadaa
برای اونایی که میگن:
-چرا پولم برکت نداره
-چرا سالم نیستم
-چرا شاد نیستم
-چرا از خدا دور شدم
-چرا شبا راحت خوابم نمیبره...(:
نماز سکوی پرواز 04.mp3
4.02M
#نماز 4
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣تا زنده ای؛ از نردبان نماز، بالا برو.
وگرنه،بعد از تولدت به برزخ
برای دو رکعت نماز، التماس می کنی.
💓تا دیرنشده
خودتو درآغوش خدا رها کن
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت چهارم》
باز هم من وسجاد هوای شمال را داشتیم🕊.....
🇮🇷تا پایان دبستان، هنوز #امتحانهای ثلث سوم تمام نشده میرفتیم مخابرات و به عزیز خبر میدادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و #بابابزرگ را بفرست دنبالمان.😍
عزیز هم از پشت #تلفن قربان صدقه مان میرفت و چَشم چَشمی میگفت و #قول میداد بابابزرگ را راهی کند. ☎️
بابابزرگ میآمد، یکی دو شب میماند، بعد من و سجاد را برمیداشت و با خودش میبرد #شمال.😊
🇮🇷باز خانهٔ مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و #تخممرغ دوزرده و نانهای داغ تنور و بازی با غازها و اردکها و خواندن #کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی میکرد و #عطری غریب به سینه مان میپاشید.🌧🌺
" خونهٔ مادربزگه، هزار تا قصه داره!"
خانهای که فوقش هفتاد متر بود و #حیاطش به زور دوازده متر، اما برای ما #باغ_بهشت بود.🏡
🇮🇷تابی فلزی گوشهٔ حیاط بود که وقتی سوارش میشدیم، ما را با خود تا دل #ابرها میبرد. ☁️🌥
بازی ما بچهها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. #عصرها زنها روی ایوان خانهها مینشستند و بساط چای به پا میکردند. ☕️🫖
مادربزرگ هم گاه خانهٔ یکی از آنها میرفت یا دعوتشان میکرد که بیایند.
در این دورهمی های زنانه روی #چراغ خوراک پزی، گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی میپختند.🍪
🇮🇷خانهٔ مادربزرگ همیشه از تمیزی برق میزد. این تمیزی از او به مادرم هم #ارث رسیده و حالا من هم سعی میکنم این #موروثه را حفظ کنم.😊🌸
مادربزرگ برای #نماز صبح که بیدار میشد دیگر نمیخوابید. حیاط را آب و جارو میکرد، سفرهٔ صبحانه را میانداخت و با #چای و نان و پنیر خانگی و گردو و حلوا اردهٔ مغزدار، از همه پذیرایی میکرد. 🧀🍞☕️
🇮🇷بعد موهایم را آب و شانه میزد. انگار با بافتنشان آرام و قرار میگرفت. این #عادتش بود. مادربزرگ سفره باز بود و #مهربان. روزی نبود که خانهٔ کوچکش رنگ مهمان را نبیند.
شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از #روستا برای کار و خرید میآمد، خانهٔ سید ابراهیم #ایستگاه_استراحتش میشد. 💚☺️
پدربزرگ اهل #شعر_و_شاعری هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت. بعدها هم که تو او را شناختی، بابابزرگم را میگویم، مریدش شدی. میرفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران.
🇮🇷به قول خودت شده بود ﷼مرادت. چقدر از رفتار و کردارش تعریف میکردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست میکند، چطور گوشتها را در اناردان می خوابانَد، چقدر ضربالمثل بلد است و #دکانش چه دود و دمی دارد!💙💜
🇮🇷آنقدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی #سید_ابراهیم.
اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از #سوریه آمده بودی. گفتم:" تو که اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی، حداقل فامیلی ش رو هم میگذاشتی! چرا گذاشتی سید ابراهیم احمدی؟ خب میگذاشتی سید ابراهیم #نبوی!" 😊💚
خندیدی، از همان خندههای....
باز هم من وسجاد هوای شمال را داشتیم🕊.....
🇮🇷تا پایان دبستان، هنوز #امتحانهای ثلث سوم تمام نشده میرفتیم مخابرات و به عزیز خبر میدادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و #بابابزرگ را بفرست دنبالمان.😍
عزیز هم از پشت #تلفن قربان صدقه مان میرفت و چَشم چَشمی میگفت و #قول میداد بابابزرگ را راهی کند. ☎️
بابابزرگ میآمد، یکی دو شب میماند، بعد من و سجاد را برمیداشت و با خودش میبرد #شمال.😊
🇮🇷باز خانهٔ مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و #تخممرغ دوزرده و نانهای داغ تنور و بازی با غازها و اردکها و خواندن #کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی میکرد و #عطری غریب به سینه مان میپاشید.🌧🌺
" خونهٔ مادربزگه، هزار تا قصه داره!"
خانهای که فوقش هفتاد متر بود و #حیاطش به زور دوازده متر، اما برای ما #باغ_بهشت بود.🏡
🇮🇷تابی فلزی گوشهٔ حیاط بود که وقتی سوارش میشدیم، ما را با خود تا دل #ابرها میبرد. ☁️🌥
بازی ما بچهها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. #عصرها زنها روی ایوان خانهها مینشستند و بساط چای به پا میکردند. ☕️🫖
مادربزرگ هم گاه خانهٔ یکی از آنها میرفت یا دعوتشان میکرد که بیایند.
در این دورهمی های زنانه روی #چراغ خوراک پزی، گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی میپختند.🍪
🇮🇷خانهٔ مادربزرگ همیشه از تمیزی برق میزد. این تمیزی از او به مادرم هم #ارث رسیده و حالا من هم سعی میکنم این #موروثه را حفظ کنم.😊🌸
مادربزرگ برای #نماز صبح که بیدار میشد دیگر نمیخوابید. حیاط را آب و جارو میکرد، سفرهٔ صبحانه را میانداخت و با #چای و نان و پنیر خانگی و گردو و حلوا اردهٔ مغزدار، از همه پذیرایی میکرد. 🧀🍞☕️
🇮🇷بعد موهایم را آب و شانه میزد. انگار با بافتنشان آرام و قرار میگرفت. این #عادتش بود. مادربزرگ سفره باز بود و #مهربان. روزی نبود که خانهٔ کوچکش رنگ مهمان را نبیند.
شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از #روستا برای کار و خرید میآمد، خانهٔ سید ابراهیم #ایستگاه_استراحتش میشد. 💚☺️
پدربزرگ اهل #شعر_و_شاعری هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت. بعدها هم که تو او را شناختی، بابابزرگم را میگویم، مریدش شدی. میرفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران.
🇮🇷به قول خودت شده بود ﷼مرادت. چقدر از رفتار و کردارش تعریف میکردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست میکند، چطور گوشتها را در اناردان می خوابانَد، چقدر ضربالمثل بلد است و #دکانش چه دود و دمی دارد!💙💜
🇮🇷آنقدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی #سید_ابراهیم.
اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از #سوریه آمده بودی. گفتم:" تو که اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی، حداقل فامیلی ش رو هم میگذاشتی! چرا گذاشتی سید ابراهیم احمدی؟ خب میگذاشتی سید ابراهیم #نبوی!" 😊💚
خندیدی، از همان خندههای....
#ادامه_دارد...
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
رفقا بابت امشب معذرت نرسیدم محفل رو بذارم
فرداشب که هیئت هفتگیمونه سه شنبه شب حتما میذارم 😁♥️✨
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
-
سلام امام زمانم 🌸
در انتظار ظهوریم و خوب میدانیم
سپاه مهدی ما لشکر شهیدان است
#سعید_تاج_محمدی
#امام_زمانم❤️🩹
#صبحتونمهدویـ✋