ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود. خيلی با پدرش حرف ميزد.
☑️در مورد بچهها چه سفارشی داشتند؟
🎙️همسرم ميگفت دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد. عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه ميكرد دست بر سينه ميگذاشت و ميگفت: جان❤️ ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم🤚🏻.
*سفارش كرد كه ميخواهم بچهها را زينبوار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبی باشد. رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند.*
يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمی دانستم چه كار كنم. عبدالمهدی قبلتر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن.
توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنجشنبه است و من ميدانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند.😭 گفتم به عبدالمهدی بگويند اگر برای دخترش اتفاقی بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچهاش نگهداری كنم. آنها امانت هستند دست من.
رفتم بالای سر ريحانه ناگهان بوی عطری در خانه پيچيد.😭 عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد. ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنيدم😭
گفت همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتی بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب ميخواهد.
حس كردم كه عبدالمهدی در كنارم است. حسش ميكردم. همه حرفهايم را با عبدالمهدی زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند،😭 بحق فرمودهاند كه شهدا عند ربهم يرزقونند(زنده اند ونزد پروردگار روزی میخورن).
بعد از آن شب تا مدتها هر كسی وارد خانه ميشد متوجه آن بوی خوش ميشد. لباس ريحانه بوی اين عطر را گرفته بود.
☑️حتماً شما طعنه برخی از افراد ناآگاه را شنيدهايد؟
🎙️بله؛ خيلی ها به من ميگويند چرا اجازه دادی كه همسرت برود و برای عربها بجنگد؟
ميخواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم.
*👈🏼عبدالمهدی رفت تا از مرز اسلام دفاع كند.*
*👈🏼رفت تا نامحرمی وارد حريممان نشود*
*👈🏼مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگی كنيم.*
👈🏼هدف اصلی تروريستها ايران است.
اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم.
ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و برای همين بايد ادامهدهنده راهشان باشيم؛ شهدای از صدر اسلام تا امروز.
خواننده گرامی امیدوارم بحق شهید گرانقدر مجتبی علمدار وشهید عالی مقام عبدالمهدی کاظمی با ذکر سه صلوات هدیه به روح مطهرشان وسه صلوات برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام به حاجت شرعی دلت برسی..
*تصمیم بگیر در مسیری که شهدا قدم برداشتنقدم برداری تا قیمتی بشی...*
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
تعبیر خوابــــــ ...🌙
🌷شهید عبدالحسین یوسفیان
تاریخ تولد: ۱۵ / ۴ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: سوریه
*🌷راوی← شبی مادر در خواب میبیند شخصی به او سکهای میدهد که روی سکه نام حسین نوشته شده🍃و در عالم خواب به او میگویند نام فرزندت را (عبدالحسین) بگذار💫همسرش← سال 88 با پدر و مادرم به سوریه رفتیم🌙 در حرم عمه سادات از حضرت زینب خوشبختی ام و یک همسفر و همراز خوب را از ایشان خواستم🌱 تا قبل از سفر هر خواستگاری میآمد رد میکردم🥀آنجا از حضرت زینب خواستم وقتی برمیگردیم اولین خواستگاری که برایم میآید، میفهمم که فرستادهی شماست💫 و جواب بله را میدهم🌱 از سفرمان دوماه گذشت، یک شب خواب دیدم که داخل یک حرم نشستم💫و یک خانم قد بلند و نورانی آمدند کنارم و گفتند: سوره انعام را همین حالا بخوان، تو به آرزویت رسیدی.»💫 فردای آن شب با مادرم نماز جمعه رفتیم📿همان جا سوره انعام را خواندم، بعد از نماز جمعه عموی عبدالحسین به پدرم زنگ زدند📞و اجازه خاستگاری گرفتند‼️و خاستگار هم عبدالحسین بود💫 خلاصه به دلم نشست و عقد کردیم🎊 شش سال و نیم در کنار هم بودیم و خداوند دختری به نام زینب به ما هدیه داد زینبی که از صد کلمه ۹۹ تای آن بابا بود🥀 آقا عبدالحسین سپاهی بود که داوطلبانه به سوریه رفت🕊️و عاقبت با اصابت تیر به قلب، دست، پهلو، پا و چشم🥀به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
ایستاد پای امام زمان خویش
امروز ۲۹آذر ماه سالروز شهادت
شهید امیر سیاوشی
#عاشقانههای_شهدا
وقٺے پیڪر #شهیدسیاوشے را آوردند، همسرش مبهوٺ؛ دسٺ نوازش به رویش ڪشید و اشڪ چشمان شهید سیاوشے پاسخے شد براے وداع...
💠 خاطرات شهدا
براي امير، غريبه و آشنا فرقي نداشت.
او با همه مهربان بود.
يكبار داخل ماشين امير نشسته بوديم و غذا ميخورديم كه كودك فالفروشي به شيشه زد.
امير شيشه را پايين داد و پرسيد كه
غذا خورده اي؟
و كودك فال فروش جواب داد نه.
امير غذاي خود را نصفه گذاشت و رفت تا براي كودك فال فروش از همان رستوران غذا بخرد.
كودك فال فروش وقتي همراه امير از رستوران برميگشت ، ميخنديد و حسابي خوشحال بود...
به روایت همسر
🌹شهید مدافع حرم امیر سیاوشی🌹
#بهمناسبت_سالروزشهادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
*به نقل ازيك فرمانده درحلب*
. .
به سید گفت چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت برو پیش
سیاوشی باهاش صحبت کن نیروی خوبیه , رفت سراغش
گفت بیا کمکمون خیلی نیاز به کمک داریم و دست تنهام,کم
حرف بود وبا حیا ,سینه ستبر , قامت استوار , چهره نورانی ،مبهوتش شده بودم , قند تو دلم آب شده بود ,اگه قبول کنه
و بیاد چی میشه یگان و زیرورو میکنه تو جوابم گفت بزا
فکر کنم جوابش رو با شهادتش داد اون از قبل فکراشو
کرده بود.
#شهید_امیر_سیاوشی🌹
#سالروزشهادت...🕊🕊🌹🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ *به نقل ازيك فرمانده درحلب* . . به سید گفت چند تا نیرو زب
•┈┈••✾•🍃🌸🌼🌸🍃•✾••┈┈•
🌹🕊#نحوه_شهــادت
🌷ساعت تقریبا، پنج و نیم یا شش صبح بود ڪه هوا روشن شده بود.یڪ کیلومتر، دو ڪیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی ڪه بچهها [درحال] درگیرے بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یڪ خونه بود،و در ڪنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت.همین جورے این خونه روبگیر پاڪسازی کن، این یڪی رو بگیر،اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاڪسازی کردیم.
🍀حالا خواست خدا بود، چے بود، با اون همه خستگے، با اون همه داستان. رفتیم هفت ڪیلومتر جلو.رسیدیم به شهر "خان طومان". یڪی از گروههای عراقے که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادےبرگشته بودند. یڪ تعداد درگیرے هنوز تو شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سے، سے و پنج نفر زدیم تو اون شهر.شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یڪ شهر ڪوچڪتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد مترے هدف.
☘یڪدفعه یڪ بارون آتیشی از روبرو
مون شروع شد ڪه ما حتے نفهمیدیم از ڪجا داریم میخوریم.از چپمون داریم میخوریم،از راستمون داریم میخوریم.
بالاخره هر ڪسی یڪجا پناه گرفت.یڪ سرےها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه. ما هنوز موقعیتمون را پیدا نڪرده بودیم که از ڪجا داریم تیر میخوریم،من ڪه داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر تو دهنه یڪ مغازه ایستادم.امیر هم پشت یڪ ماشینے، پشت یڪ ماشین ... بود. فڪر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من تا اومد سمت من که گفت میلاد چےشده؟ پاش تیر خورد.امیر خورد زمین.😔
🌷گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع ڪرد لی لی ڪردن به سمت بچهها بیاد ڪمک کنه.
🍃چون تیر بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها داشت میریخت ، تڪ تیر اندازهای اونا زدنش
تڪ تیر اندازها با قناسه زدنش
🕊امیر همون جا آسمانی شد....😭
✏️#راوی:همرزم شهید
#پاسـدار_مدافـع_حــرم
#شهید_امیر_سیاوشی
#سـالروز_شهـادت....🕊🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شهید_مدافع_حرم_امیر_سیاوشی 🕊🌺
#شـــــهدا_از_شهادت_خود_خبر_دارند...
امیر قبل از اربعین با کاروانی از بچههای چیذر به کربلا رفته بود.
اما ماموریت آخرش با همه #فرق داشت.
در مسیر #کربلا،
امیر در گروه مجازی اعلام می کند که به #سوریه میرود
و حلالیت می طلبد.
دوستانش سر به سرش می گذارند.
کسی می گوید:
"امیر نکند که بدون پا برگردی".
امیر پاسخ می دهد:
"برگشتی در کار #نیـــــست.
میروم و با یک #تیر در #پیشانی برمیگردم."
#شهادت۹۴/۹/۲۹
#سالروزشهادت.......🕊🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#سیره_شهدا🦋
✨تشريفات ازدواج...
🍃زمان خواستگاری پدرم از ايشون خواستن مراسم ازدواجی بگيريد در شان دو خانواده!نه كمتر و نه بيشتر.ولی به دليل خريد خانه كه با توكل به خدا و كمگ امام حسين(ع) و همراهی يكديگر خريده شد، براي اينكه برگزاری مراسم عروسی و خريد عروسی و...فشار و سختی به همسرم و بالطبع به زندگيمون وارد نكنه از گرفتن عروسی صرف نظر كرديم و قرار شد بدون هيچ تشريفاتی زندگی مشتركمون رو شروع و تنها با زيارت امام رضا(ع) اين وصلت رو بيمه كنيم.
✍راوی:همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی
#سالروز_شهادت...🕊🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
مشاور عالی حاج قاسم سلیمانی حجت الاسلام کاظمی در یادواره شهدای شهر بندر لنگه فرمودند:
زمانیکه در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به شهید سیاوشی گفتند محاسنت را کوتاه کن اگر دست داعش اسیر شوی
محاسنت را میگیرند سرت را میبرند
شهید سیاوشی گفت این اشک هایی که برای امام حسین گریه کردم به محاسن من ریخته شده من محاسنم رانمیزنم و خود ارباب نمیگذارد این سرمن دست داعشی ها بیوفتد...
شهید مدافع حرم امیر سیاوشی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ مشاور عالی حاج قاسم سلیمانی حجت الاسلام کاظمی در یادواره
روایتی است از زندگی عاشقانه شهید امیر سیاوشی شاهعنایتی از زبان همسرش ریحانه قرقانی
زندگی به رسم شهدا
من انتخاب خود شهید بودم. در محله من را دیده و پسندیده بود. هر دو ساکن محله چیذر بودیم. یک محله سنتی و مذهبی. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. امیرم متولد ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۷بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود. همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد.
امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ ۱۳خرداد ماه ۱۳۹۲با هم عقد کردیم. دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگیمان را شروع کنیم که به شهادت رسید. یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان آسمانی شد.
من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و تشریفات، بعد از یک سفر مشهد و زیارت امام غریب زندگیمان را شروع کنیم. یک زندگی ساده به رسم و سبک زندگی شهدا. همیشه میگفتیم کیفیت بهتر از کمیت است و آرامش در زندگی از هر نعمتی بالاتر است.
شاگرد ممتاز
امیر از تکاوران نیروی دریایی سپاه بود و از شاگردان شهید محمد ناظری. یک شاگرد نمونه و ممتاز. امیر از طرف بسیج اسلامشهر به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اعزام شد. این راهی بود که خودش انتخاب کرد. بعضی وقتها نیاز نیست تا عزیزت حرفی بزند باید حرف دلش را بیصدا بشنوی. باید گوش جان بسپاری.
گارد حفاظت کشتیها
شغل امیر طوری بود که به عنوان گارد حفاظتی کشتیها به مأموریتهای برون مرزی میرفت. همیشه احتمال شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن با من حرفی نمیزد اما چند ماه آخر گاهی حرفهایی میزد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبهرو میشد. چند باری که گفت دوست دارد شهید شود من دلخور میشدم و میگفتم حق نداری زودتر از من بروی.
وقتی بیتابی من را میدید، میگفت: بسیار خب! شهادت لیاقت میخواهد، پس خودت را ناراحت نکن. سرش را خم میکرد و میگفت اصلاً با هم شهید میشویم و میخندید. من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب میکرد، ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت میرفت امکان نداشت دو ساعت از هم بیخبر باشیم. همیشه یا زنگ میزد یا پیام میداد که حالش خوب است و نگرانش نباشم.
من ماندم با همه بیتابیام
ما هر شب با هم بیرون میرفتیم. اگر نمیتوانست شب بیاید یا هیئت داشت، حتماً ناهار به دیدن من میآمد و با هم ناهار میخوردیم. یک روز با هم بیرون رفتیم. در راه بودیم که امیر گفت میخواهد به هند برود و این سفر یکباره پیش آمده است. در اصل میخواست به سوریه برود و نمیخواست به من بگوید که قرار است کجا برود. با هم رفتیم تا با ماشین کمی بگردیم. دراین میان من بودم و امیر و همه داشتهام که حالا داشت به سفر کاری میرفت و من بودم با همه بیتابی زنانهام😞😞
#رفیق_شهیدم
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
تازه داماد بود و قرار بود
مراسم عروسیاش برگزار شود
خودش در سوریه بود ؛
به خانواده گفت:
کارت مراسم را پخش کنند ...
وعده داد که خودش را میرساند!
خانواده هم کارتهای عروسیاش را
پخش کردند . راست می گفت ؛
خودش را رساند ، اما چگونه ...!
پاسدار مدافع حرم
شهید امیر سیاوشی عنایتی🌷
سالروز شهادت...
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#به_جایِ_رَختِ_دامادی....❓
شهید محمد رضا فخیمی هریس🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۱۰ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۲۸ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: شهرستان هریس/ تبریز
محل شهادت: حلب / سوریه
🌹شهيد محمدرضا فخيمي، دلير مرد ۲۴ ساله از اهالي شهرستان هريس و ساكن تبريز بود
💫که باوجود قبولی در آزمون پزشکی میتوانست پزشک شود اما دفاع از حرم حضرت زینب (س) را به پزشک شدن ترجیح داد💫
از زبان مادرش↓🌺
هنگام خداحافظي با برادر كوچكش حرف هایی درگوشش زد كه بعدها فهميدم به برادرش سپرده بود كه من ديگر باز نخواهم گشت، مراقب پدر و مادرمان باش، اين رفتن برگشتي نخواهد داشت...🕊
💫او شب ها دعای عهد و زیارت عاشورا را ترک نمیکرد و حتی همرزم هایش میگویند او هرشب در سوریه این کارها را انجام میداد..💫
🔹هوای حلب سرد بود که محمدرضا در این هوا، مشغول راز و نیاز با خدا بود و صبح نیز با این حال بدون صبحانه عملیات را آغاز کرد که موشک هدایت شده، سمت تانکش شلیک کرد🖤 او به شدت مجروح🖤 و پس از ۲ روز ماندن در کما در سن ۲۴ سالگی🖤 به فیض شهادت نائل شد🕊🕋
به حجله می روم شـادان🎊
ولی زخمی به سر دارم🖤
به جایِ رَختِ دامــادی💐
لبــاسِ خـون به تن دارم . . .🖤
شهید محمد رضا فخیمی هریس
شادی روحش صلوات💙🌹
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم محمدرضا فخیمی
📀راوے: پدر شهید
☂محمدرضا در پنجسالگی آموزش قرآن را آغاز کرد و در هشتسالگی قرآن را به سهزبانِ عربی، فارسی و ترکی مسلّط بود و در یازدهسالگی، یادوارههای شهدا و کلاسهای احکام و قرآن در مسجد برگزار میکرد.
☂یکبار مدیر مدرسهی محمدرضا بهم گفت:«روزی محمدرضا یکبسته دفتر، خودکار و مداد به مدرسه آورده بود و میگفت پولِ تویجیبیهایم را جمع کردهام و برای دانشآموزان نیازمند خودکار، دفتر و مداد خریدم؛ این درحالی است که من میتوانم گرسنگی را تحمل کنم ولی نمیتوانم نیازمندی بقیهی دوستان را تحمل کنم.»
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🍀اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🍀
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌹شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی🌹
🍂مولاجان...
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام،
اما به آن امید جان میدهم که در آن روز موعود که ندا میدهند از قبرهایتان بیرون آیید و به یاری مولایتان بشتابید، من هم به اذن شما در حالی که شمشیر به کمر بسته ام، از قبر بیرون آمده و پای رکاب شما سربازی کنم، آرزوی بزرگی است، اما
آرزو بر جوانان عیب نیست.
در دوران زندگی ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی و دنیایی را از شما نخواهم و شما را قسم ندهم،
اما الان در حرم جدتان امام رضا (ع) شما را به مادرتان قسم میدهم که همۀ جوانان این انقلاب اسلامی و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار گیرید.🍂
#پند_نامه_شهداء
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
✍فرازی از #وصیتنامه
🟠شهید مدافعحرم حمیدرضا اسداللهی
ای کسی که
در مجلس اهلبیت علیهمالسلام
خدمت میکنی!
اگر این خدمــــت،
به خدمت انقلاب اسلامی منتهی نشود،
مسیر را اشتباه رفتهای!
چه زیبا گفت آن امام حکیم ما:
«اسلامِ ناب محمدی و اسلامِ آمریکایی»
پــــس بدانیــــم کــــه
«هیئتِ ناب محمدی و هیئتِ آمریکایی»
هــــم داریــــم!
#بهمناسبتسالروزشهادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🌹اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#حمیدرضا_اسدالهی ، #مدافع حریم عشق💚...
.
کسی که رفت. تا نگذارد حریم عاشقی❤️ به دست خونخواران و وحشی خویان عالم بیفتد.
.
#مدافعی که طاقت دیدن #اشک های مادران 😭میهنش را نداشت ، رفت تا نگذارد ناموسش را به تاراج ببرند.
.
او....از همه چیزش گذشت ، از خانواده اش😔 ، از فرزندانش😞 ، گذشت تا میراث #فاطمه_زهرا«س»🥀 از سر دختران میهنش نیفتد.
.
از جانش💔 گذشت تا قهقهه های سرزمینش ، به هق هق گریه😭 تبدیل نشود.
.
اما...
حالا ما برای تو چه کردیم؟😓
#میراث مادرمان را جدی نگرفتیم ، یادگار فاطمه زهرا را کنج خانه گذاشتیم و خاک میخورد😭.
.
تو سرت را دادی🌺 تا روسری هایمان از سرمان نیفتد 😞، تا امنیتمان حفظ شود 😔، در اوج بی خبری #هوشیار بودی تا مبادا حتی یک وجب از خاک میهنت ، از حریم عمه سادات ، به دست آن #اهرمن_خویان بیفتد.
.
#شهید_حرم_آل_الله تو خود دستمان را بگیر و ما را بلند کن ، این روزها در هیاهوی #زمانه گم شدهایم😔 ، تو راه را نشان بده.
.
می آید آن روزی که ما هم دلیر مردانی چون تو را پرورش دهیم و به خاک میهنمان هدیه کنیم💐 ، میآید آن روز اما به شرط یاری تو☘...
🔷تاریخ تولد❤️ : ۱۳۶۳/۱۱/۱۵
🔷تاریخ شهادت 🖤: ۱۳۹۴/۹/۲۹
🔷محل شهادت ❣: حلب سوریه
🔷محل دفن🥀: بهشت زهرا تهران
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
راوی،استاد پناهیان
#بسیار_جالب_خواندنی
روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم در محضر رهبر انقلاب...که بغض های رهبری را به چهره اش نشاند...
🌷🌷من این شهید رو میشناسم
یک فعال فرهنگی
یک مدیر تمام عیار جهادی
یک فعال در راه اندازی اردوهای جهادی...
وقتی به من گفتن ایشون رفت سوریه شهید شد من تعجب کردم...
گفتم اینجا این همه کار رو زمین مونده بود...کجا رفت...
واقعا انسان کاری بود
انسان باعقیده...
باعقیده هم رفت سوریه وشهادت رو انتخاب کرد...
اما انگار این شهادت یک مرگ اختیاریست من نمیفهمم...
وقتی که میخواست بره سوریه دوسال نشست زبان عربی اونم لهجه ی سوری رو یاد گرفت..
وقتی میرفت همراه خودش باپول شخصی کلی دارو میخرید...
گاهی میگفت به خیلی ها بدهکارم اما بازم برم از آبروم مایه بذارم تا پول جمع کنم که داروهای بیشتری بخرم ان شاا..حقوق گرفتم پولاشونو پس میدم...
چندبار اینطوری از آبروت برای خدا گذشتی؟؟؟
چندبار؟؟
من در محضر رهبر عزیز قسمتی از وصیت نامه ی این شهید رو میخونم...
رهبرم؟ آن زمانی که شنیدم رضایت شما در آن است که سوریه نباید سقوط کند
من نیز آمدم اینجا تا در اجرای این فرمان شما سهمی داشته باشم
رهبرم؟
لبیک به فرمان شما لبیک به حج است
همان لبیک به رسوال الله است
همان لبیک به یاحسین است
واین را امام بزرگوار به ما یاد دادند...
برایم دعا کنید واز من راضی باشید...👆
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی
شهادت... سوریه...
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
*روایت هلاڪ 34 تڪفیرے به دست شهید*🕊️
*شهید امیر لطفی*🌹
تاریخ تولد: ۲۷ / ۷ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← یکی از دوستان ما زخمی شد و تیر به بالای قلبش خورد🥀همگی فکر کردیم شهید شده اما امیر اصرار داشت به او کمک کند🌙بالاخره توانست دوستش را به داخل گودالی در نزدیکی ساختمان ببرد💫 تا از تیررس دشمنان دور بماند🍂 سپس به ساختمان برگشت و از محفظهای که جای کولر بود، به سمت تروریستها شلیک کرد💥 2 نارنجک به داخل ساختمان افتاد💥 که امیر توانست زود به خارج از ساختمان بیندازد💥در همین زمان تیر به کنار گوشش خورد🥀و با همان وضع به مبارزه ادامه داد🥀تا اینکه ترکش خمپاره به قلب و کلیههایش اصابت کرد🥀و سنگریزهها بهصورتش خورد🥀 امیر با رشادت زیاد به شهادت رسید🕊️و همان دوستی که نجات داده بود، الان زنده است و خودش را مدیون امیر میداند🌷برادرش← امیر برای رفتن به سوریه خیلی تلاش کرد🌙و اوایل که او را اعزام نمیکردند آنقدر گریه میکرد که چشمانش پف میکرد🥀خلاصه او اعزام شد🕊️و یکروز در سوریه با رجز خوانی نحن حیدریه، نحن شیعه علی بن ابی طالب» بالغ بر 34 نفر از تکفیریها را به هلاکت رساند💥تا اینکه تکفیریها به پشت درب اتاق سنگر ایشان میرسند🍂و یک نارنجک به داخل اتاق پرتاب میکنند💥 برادرم نارنجک اول را به سمت خود تروریستها بازپرتاب میکند💥اما با انفجار نارنجک دوم🥀💥او به شهادت میرسد*🕊️🕋
*شهید امیر لطفی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
شهیدی که هر روز صبح پای مادرش را می بوسید...
🌹مدافع حرم
شهید امیر لطفی🌹
🌷🌷🌷 امیر خیلی با معرفت بود، جلوی درب مسجد ایستاده بودیم، یه چرخی هم که بارش میوه ی طالبی بود جلو مسجد داشت میفروخت، یه آقایی که داشت سوا میکرد یه طالبی از دستش افتاد و له شد، بدون اینکه فروشنده ببینه گذاشت رو چرخ و بقیه رو خرید و رفت.
امیر که این صحنه رو دید رفت جلو همون طالبی له شده رو خرید، اون طالبی رو خرید بدون اینکه فروشنده متوجه بشه.🌷🌷
🌷شهیدیکه هر روز صبح
پای 🌾مادرش را میبوسید...
#شهید_مدافع_حرم_امیر_لطفی
شهادت ۹۴/۹/۲
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#الگـــــو_برداری_از_شهـداء
امر به معروف به روش رفتاری
📌شهید عبدالحسین از کودکی حیا خاصی داشتند و به همه توصیه میکردید که حجابشون را حفظ کنند
📌طبق گفته مادرشون وقتی کلاس اول بودند خانم معلمشون در بهار مقنعه اش را برمیداشته و #شهیدعبدالحسین که از این کار معلم ناراحـــــت میشد سر کلاس درس حاضر نمیشدند و پشت در کلاس می نشسته و نقاشی میکشدند که از طرف مدیر مدرسه مادرش را احضار میکنند و جویای این کار او می شوند.❗️
📌وقتی مادر از عبدالحسین دلیل کارش را میپرسند عبدالحسین اعتراض به بی حجـــــــابی معلم سر کلاس می کنند و از آن روز معلمش خانم متدین و با حجابی میشوند و متوجه می شوند که حجاب خودشون را جلوی بچه ها هم رعایت کنند
شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان🌹
#تاریخ_شهادت۹۴/۱۰/۲۹
#روزشهادتامامحسنعسکریع💔
#محل_شهادت #خالدیهجنوبحلبدرعملیاتنصربه
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم عبدالحسین یوسفیان
♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشیــــد؛ وضو میگرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز میخواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم😍
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را میخوانیــــم»🤨
در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً میگفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»😏
#بهمناسبتسالروزشهادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🌿اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🌿
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان🕊️🌹
1365/4/15 :تاریخ تولد
محل تولد شهر دستگرد از توابع شهرستان برخوار
1394/9/29 :تاریخ شهادت
حل شهادت خانطومان سوریه
شهید عبدالحسین یوسفیان در تاریخ 1365/4/15 در شهر دستگرد از توابع شهرستان برخوار اصفهان متولد شد.
بعد از پایان دوران تحصیل وارد دانشگاه افسری امام حسین (ع) شد و وارد سپاه شد
عبدالحسین یوسفیان از شهر دستگرد برخوار و از اعضای گردان 104 امام حسین (ع) شاهین شهر بود
در تاریخ 1388/8/8 مصادف با ولادت امام رضا علیه السلام عقد کرد و در تاریخ 1389/3/30 (13) (رجب) مصادف با ولادت امام على عليه السلام در جوار خانه خدا در سفر حج ازدواج کرد
زینب یادگاری است که از شهید یوسفیان به یادگار مانده است که در تاریخ 1392/2/2 متولد شد
زینب زمانی که پدرش در سوریه بود در تمام تماسهای تلفنی از پدرش درخواست عروسک میکرد اما در دو هفته آخر فقط برگشتن پدرش را آرزو داشت و عروسک را فراموش کرده بود.
و پدرش هم به قول خود وفا و عروسکی که برای دخترمان را خریده بود به دوستانش داده بود و آنها هدیه پدر را برایش آوردند.
تیر ماه سال 1394 بود عبدالحسین برای دفاع از حرم ثبت نام کرده بود و 14 آبان ماه 1394 به او اطلاع دادند که برای این سفر انتخاب شده است. سه روز بعد هم در 17 آبان ماه بود که به صورت داوطلبانه راهی سوریه شد. این اولین و آخرین اعزامش بود.
ده دقیقه ای با زینب حرف زدن و زینب به باباش میگفت: « بابایی پاشو بیا دلم خیلی برات تنگ شده آخرش هم گفت بابایی من دیگه عروسک نمی خواهم فقط بیا
و این آخرین تماسشان بود
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•