من آرزو داشتم رقص مادرم را ببینم. مادرم هیچ وقت نمی رقصید. دلیلش مذهب نبود. مادرم متصل بود/هست به سنتی که مذهب بخشی از آن بود. مادرم شادی می دانست اما نمی رقصید با اصرار هم نمی رقصید. با خواهش و تمنا هم نمی رقصید. تا یکبار حتی درست یادم نیست کی و کجا. از آنروز معجزه آسا من تنها رقص مادرم در خاطرم است. رقصید خیلی ساده. به شیوه مرسوم بسیاری کسان که رقص بلد نیستند و می رقصند. اما من زیباترین رقص جهان را دیدم. دلم می خواست آن شب ساکن تنش شوم. یا مرا راه دهد در آغوشش. دیگر چه نیازی بود به کشف های دیگر.
#تیکه_داستان
مادرم اما تقلای مدام زنی است برای حفظ و حراست از عنان زندگی خانواده اش. مادرم اگر نبود ما نبودیم. زَندگی درست ترین کلمه یی است که در زبان فارسی خوانده ام. آنچه زن می بخشد آنچه مادرم به ما بخشید.
#تیکه_داستان