eitaa logo
پناه|panah
155 دنبال‌کننده
893 عکس
88 ویدیو
1 فایل
اینجارو پناه گاه بدونید❤️🍃 لذت یادگیریِ شعر و ادب از فوروارد عاشقانه های این کانال برای بوی فرندتان، راضی نیستیم :) فرمایشات ، غرغریات، مدح و ستایش، فحش و نکوهش و تبلیغات حمایتی: @saadatkhah1
مشاهده در ایتا
دانلود
= نمی‌تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد... ،،
گاهی بی آنکه هرگز به چیزی فکر کرده باشی، خوابش را می بینی، و بعد هی از خودت می‌پرسی تعبیر این خواب چیست؟ حالت خوش نیست، بد هم نیست ولی با یک کلمه یا تصویر شبت زیبا می‌شود یا چنان از تلخی روزت مکدری که دلت می‌خواهد دوباره بخوابی و به همان خواب برگردی.
از دلتنگيت کجا فرار کنم معمار هيجان کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟ کجا بايستم که راه رفتنت را ببينم؟ کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بيايد؟ کجا بچرخم که در آغوش تو پيدا شوم؟ کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟ کجایی؟ کجایی که هيچ چيزی قشنگ‌تر از تماشای تو نيست؟ کجا بميرم که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟ کجايی؟
_ حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن، نه در نفس نفس نفس زدن، و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن!
وقتی خدا می‌خواست تو را بسازد، چه حالِ خوشی داشت، چه حوصله ای. اين موها، اين چشم ها؛ خودت می‌فهمی؟ من همه اين ها را دوست دارم.
عشق را باید با تمام گستردگی‌اش پذیرفت؛ تنها در جسم نمی‌توان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا، در آینه، در خواب. در نفس کشیدن‌ها انگار به ریه می‌رود و آدم مدام احساس می‌کند که دارد بزرگ می‌شود. سمفونی مردگان نوشته‌ی
سال‌ ها بعد فهمیدم که مردها همه‌ شان بچه‌ اند، اما بعضی‌ ها ادای آدم بزرگ‌ ها را درمی‌ آورند و نمی‌ شود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ می‌ گویند. سال بلوا صفحه۱۷۴
گاهی احساس می‌ کردم دنیا بر اساس عقل و منطق مردانه می‌ گردد که مردها شوهر زن‌ ها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بی اراده که همه جرئت و شهامتش را می‌ کشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده می‌ شد. برشی از سال بلوا نوشته‌ی
از کله‌ سحر تا بوق سگ بیدار است و نمی‌دانم دنبال چی می‌گردد. پدر پرسید: "دنبال چی می‌گردی؟ آیدین گفت: "دنبال خودم." اوایل خیال می‌کردم حتما یک همزاد دارد که آزارش می‌دهد. گاه به ذهنم می‌آمد که اجنه تصرفش کرده‌اند، اما هیچ‌کدام از این چیزها نبود. دانستم که خودش را آزار می‌دهد و هی فروتر می‌رود. همه‌چيزش وارونه بود. عاشق شدنش هم به آدمیزاد نرفته بود. در تب عشق یک دختر ارمنی موبور می‌سوخت که اسمش سورمه بود. سال‌ها در یک کارخانه‌ چوب‌بری کار کرد. هرچه پول درآورد کتاب خرید، و همه‌اش خیال می‌کرد شاعر است. پدر پرسید: "دنبال چه می‌گردی؟" گفت:"دنبال خودم." سمفونی مردگان