تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ (2) حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد
یکی از #نامه های #روحالله_موسوی_خمینی به همسرش
هیچوقت این طوری نشده بودم. اینقدر تلخ و بیهوده. یک چیزی را از من گرفتهاند. نمیدانم چهکسی و کجا و چرا؟ شاید اصلا پیش از تولدم آن را از من گرفته باشند.
بخشی از #نامه های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
شاهی. شاهی. شاهی. اگر داد بزنم صدایم آسمان را پاره میکند. آنقدر از عشق به تو و از میل به تو و از درد تو پُرم که اگر داد بزنم صدایم آسمان را پارهپاره میکند.
از #نامه های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
آغوشت جاییست که مرا به خواب راحت و بیدغدغه و بیاضطراب و بیغم میخواند
از #نامه های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
دوستت دارم. خدا میداند که چقدر دوستت دارم. آنقدر به تو بستهام و از تو هستم که انگار اصلا در تن تو به دنیا آمدهام و در رگهای تو زندگی کردهام و از دستهای تو سرازیر شدهام و شکل گرفتهام و از صبح تا شب در دایرهای که مرکزش یادها و خاطرات توست دارم دور میزنم، دور میزنم و هیچچیز راحتم نمیکند.
از #نامه های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
زندگی به یک چنین علاقههای کوچکی بسته شده و این علاقهها با همۀ کوچکیشان حیاتی هستند و با وجود این به دست نمیآیند. قربانت بروم. من که ترا دوست دارم. من که ترا دوست دارم. من که ترا دوست دارم.
بخشی از #نامه های #فروغ_فرخزاد
عشق عزیز من، به چهرهی شادابت فکر میکنم و این نیروی واقعی و امید من است. مراقبِ ما باش. خودت را زیبا، روشن، قوی حفظ کن. خودت را برای خوشبختی آماده کن. این یگانه وظیفهایست که ما داریم. دیگر مرا هرگز از زندگیت بیرون نکن. مرا بپذیر، نه آنطور که تقدیری محتوم را پذیرا میشویم؛ آنطور بپذیرم که انسانی را میپذیریم با همهی ضعفها و قوتهایش. منتظرم بمان. همهچیز را از نو میسازم. خودم را. عشقمان را، میان دستهای تو در امتدادِ این فراق. با کورترین اعتمادها.
مأیوس میبوسمت. ناتوان از کندهشدن از تو.
#آلبر_کامو
#نامه به ماریا
قربان لبهای عزیزت بروم. قربان چشمهای عزیزت بروم. قربان بند کفشهایت بروم. چه دوستت دارم، چه دوستت دارم، چه دوستت دارم.
از #نامه های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
پناه|panah
_
...دلم با تو در اطاق خودم بودن را میخواهد. آن بعدازظهرهای گرم بیهوشکننده و آن خوابهای تابستانی و آن عریانی سراپای ترا چسبیده به عریانی سراپای خودم میخواهد. یعنی میشود میشود که دوباره ببینمت و ببوسمت، میشود؟ شاهیجانم، باید برایم دعا کنی. قربان لبهای عزیزت بروم...
بخشی از #نامه های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
#غلامحسین_ساعدی در یکی از نامه هایش به طاهره نوشته بود:
«گذشت روزگاران اگر همه چیز را کهنه و فرسوده میسازد بر آنچه که بین من و توست، سایهی پوسیدگی و مرگ نینداخته است. همه چیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است.»
#نامه
شاعری چیز عجیبی است زیتون جان. هم شاداب و خوش برخوردی،هم پتانسیل بالایی برای جنون آنی و شقاوت لحظه ای داری. هم پر از زندگی هستی و هم اگر بخواهی، میتوانی دست ملک الموت را بفشاری و با دنیا و شعر هایت خداحافظی کنی!
#نامه