✋🏽 «ما نسل به نسل در پناهت هستیم»
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش: یازدهم پدرم گوشه ی دیگری اتاق نشست. و سرش را پایین انداخت. گرگین
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۱۲
نمیدانستم چه طوری خبردار شده که من را بردهاند خانقین تا عروس کنند. بالأخره خودش به حرف آمد و گفت: «مادرت به خانهی ما آمد و از من خواست تو را برگردانم بیچاره مادرت داشت از غصه دیوانه میشد آن قدر قسمم داد که غیرتم قبول نکرد راه نیفتم.»
هوا روشن شده بود که اسب را نگه داشت کمی استراحت کنیم. رو به من کرد و گفت: «خسته که نیستی عمو؟ میخواهی یک ساعتی اینجا بمانیم؟»
سرم را تکان دادم و گفتم: «نه برویم. خسته نیستم.»
دلم نمیخواست حتی یک لحظه هم معطل کنیم. توی راه، همه اش ترس داشتم که نکند دنبالمان کنند و مرا برگردانند خانقین. دائم چشمم به پشت سر بود. فقط میخواستم از آن خاک فرار کنم. راهی را که با پا پیاده رفته بودیم، با اسب برگشتیم. هیچ جا معطل نکرد. فقط وسط راه، از زنان یکی از روستاهای بین راه، نان گرفت و به من داد. یک جا هم گفت: «این جا خطرناک است اگر نظامیهای عراق ما را ببینند، میگیرند.»
از آن جا که رد شدیم ایستادیم. گرگین خان لبخندی زد و گفت: «این جا دیگر خاک خودمان است خیالت راحت باشد فرنگیس. دیگر هیچ کس نمیتواند جلویمان را بگیرد.»
بعضی جاها آن قدر تند میراند که میترسیدم. راهی که دو روز طول کشیده بود، با گرگین خان یک روزه برگشتیم. توی راه، یادم افتاد گلونیهایم را جا گذاشتهام. اولش ناراحت شدم، اما وقتی دیدم داریم به روستا برمیگردیم و تنها چیزی که آن جا جا گذاشتهام، گلونیهایم است خوشحال شدم. باورم نمیشد دوباره دوستانم و روستا را می بینم. وقتی چغالوند را دیدم و بعد روستای آوهزین را، فکر کردم به بهشت وارد شدهام.
زنهای ده، از دور که ما را دیدند، فریاد زدند: «فرنگ... فرنگ برگشت.»
زنها و مردها و بچهها از دور برایم دست تکان میدادند. همه به سمت ما میدویدند. مادرم را دیدم که هراسان از خانه بیرون آمد. خواهرها و برادرهایم دوره اش کرده بودند. مادرم دستها را باز کرده بود و رو به آسمان گرفته بود. از شادی داد میزد و اشک میریخت. چند قدم جلو آمد و به هم که رسیدیم روی خاک افتاد و سجده کرد. گرگین خان از اسب پایین آمد و مرا بلند کرد و روی زمین گذاشت. مادرم همچنان میگریست. گرگین خان فاتحانه رو به مادرم گفت: «بیا این هم دخترت!»
مادرم از روی خاک بلند شد و دست گرگین خان را بوسید. بعد در آغوشم گرفت. مادرم هیچ وقت این طور محکم بغلم نکرده بود. گریه میکرد و روله روله (عزیزم) میگفت.
مردم هم گریه میکردند و هم میخندیدند. گرگین خان با تشر رو به جماعتی که دور ما جمع شده بودند گفت: «بس است دیگر، گریه نکنید. عوض خوشحالی، اشک میریزید؟!» خوشحالی کنید فرنگیس برگشته و دیگر جایی نمیرود. اگر این بار کسی بخواهد فرنگیس را به عراق ببرد، به خداوندی خدا خودم میکشمش.»
همراه با مادرم و همه مردم ده، به داخل خانه رفتیم. مادرم شروع به پذیرایی از مردم کرد. خانهمان شلوغ بود مردم میآمدند و میرفتند. دوستانم دوره ام کرده بودند و با شادی میپرسیدند: «فرنگیس، عروسی نکردی؟»
من هم با خنده جواب میدادم:
«نه، آمدهام توی ایران عروسی کنم!»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌙
آهسته قدم بزن، خدا میداند
جا مانده دلی به زیر پایت زائر
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
🌳 طبيعت رويايى و جنگل هاى انبوه «جادهی اسالم به خلخال» است كه دلنوازى شمال ايران را به تصوير میکشد.
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
واحد اندازه گیری مطالعه در هر روز کار، تعداد صفحه یا دقیقه نیست، بلکه میزان تغییری است که در شیوهی زندگی، شناخت هویت خودمان و یا ماهیت جهان اطرافمان در ما ایجاد می کند.
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
💫 شکر امروز، فراوانی فردا
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ اعتراضات نمادین ضد اسرائیلی در نروژ
🎭 «نمایش خیابانی»
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://eitaa.com/rooberaah
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
🌳 به درخت نگاه کن!
🌕 پیش از آن که شاخههایش زیبایی نور را لمس کنند، ریشه هایش تاریکی را لمس کردهاند! 🌑
🌕 گاه برای رسیدن به نور،
بایـــــــــد از تاریکی ها گذر کرد. 🌑
🌳 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
میگه:
توی این قرعهکشی که ۲۰۰ میلیون تومن جایزشه ثبت نام کنیم؟
احتمالش ۱ در ۵۰۰ میلیونه.
گفتم:
ولش کن اگه بخت و اقبالی داشتیم که وضعمون این نبود تو زندگی.
میگه:
تو رو نمیدونم ولی من قبلا بخت ۱ در ۸ میلیارد رو بردهم.
میگم:
چی؟
میگه:
تو!
😍
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
33.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 مرد پولادین
🗓 به فراخور گذر از سالگشت شهادت «شهید سید اسدالله لاجوردی» به دست گروهک منافقین
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─