「📿」
🌷 كُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِی فِی كُلِّ الْأَحْوَالِ رَئوفًا
🌹 خدایا به عزتت سوگند با من در همه حال مهربان باش!
📚 دعای کمیل
🤲🏼 #نیایش
🌳 @sad_dar_sad_ziba
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 انتظار
معناها و مسئولیتها
#نگین 💍
🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷
۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
🌸 زندگی زیباست 🌸
💠 امام خامنهای (سایهی بلندشان پایدار): «حَربٌ لِمَن حارَبَکُم» همیشه به معنای تفنگ به دست گرفت
✔️ کارزار تمام نشدنی
#طراحی
🍀 «زندگی زیباست»
🍀 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
🪴
زندگی مانند تابلوی سفید نقاشی است و آماده شده تا تو با آبرنگهایی که در دست داری، شروع به نقاشی کنی. تلاش کن و اثری متفاوت از خود بیافرین، اثری که وقتی در پایان به آن نگاه می کنی، به آفریننده و به خودت آفرین بگویی.
«روزی که آفرید تو را صورتآفرین
بر آفرینش تو به خود گفت: آفرین
صورت نیافریده چنین صورتآفرین
بر صورتآفرین و بر این صورت آفرین»
🔹 هنرڪدهی «رو به راه»
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️ وقتی بچه ها رو به باغ وحش میبرید مراقبشون باشید!
👌 تلنگر
🌱 @sad_dar_sad_ziba
🇩🇪 دکتر قلب و عروقی که در آلمان به بیماران خود تجاوز میکرد، تنها به ۴ سال زندان محکوم شد!
این در حالی است که اگر او ادعا کند که احساس می کند که یک زن است، او را به زندان زنان منتقل میکنند.
#تمدن_نکبت!
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊 آبشار طوف
/ شهرستان اندیکا
/ خوزستان
این آبشار زیبا در دامنههای ارتفاعات «تاراز» از سلسله ارتفاعات «زاگرس» و از کوهی به نام «کما» سرچشمه میگیرد.
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۳۱: مردها که هشت نفر میشدند: رحیم و ابراهیم برادرهایم، پسر دایی ام
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۳۲:
بعضی از بمبها پنج تا پنج تا زمین میخوردند. تعجب کردم که این چه جور بمبی است. دایی ام میگفت:
«به این بمب ها میگویند خمسه خمسه.» یعنی پنج تا پنج تا.
کم کم داشتیم اسم توپها و بمبها رو هم یاد میگرفتیم!
یک شب آرام و قرار نداشتم. علیمردان پرسید:
«فرنگ، چی شده؟»
گفتم:
«دلم شور افتاده، میدانم این نمک به حرام صدام نمیگذارد سقف روی سر ما بماند.»
پرسید:
«میخواهی از این جا برویم؟ به شهر برویم یا...»
با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم:
«یعنی تو دلت میآید خانهمان را بدهیم دست عراقیها و برویم؟»
بلند شد و توی تاریکی شب، به ستارهها نگاه کرد و گفت:
«جنگ وحشتناک است. کشته میشوی، یا خدای نکرده اگر به دست دشمن بیفتی...»
رفتم کنارش نشستم و من هم مثل او سر بالا بردم و چشم دوختم به ستارهها. گفتم:
«یادت باشد آخرین نفری که از این روستا برود، من هستم. برای من، فرار کردن یعنی مُردن. از من نخواه راحت فرار کنم. یادت باشد من فرنگیسم. درست است زنم، اما مثل یک مرد میجنگم. من نمیترسم. میفهمی؟»
علیمردان توی تاریکی، با تعجب نگاهم کرد و گفت:
«چی شد زن؟! چرا ناراحت شدی؟ من به خاطر خودت میگویم. من و تو زن و شوهریم، میدانی که خیر تو را میخواهم.»
با ناراحتی گفتم:
«شوهرم هستی، به روی چشم، اما از من نخواه ترسو و بزدل باشم. مرا ببخش.»
آن شب علیمردان از این طرز حرف زدنم خیلی تعجب کرد.
روز بعد، با صدای وحشتناکی از خواب بلند شدیم. همه ی مردم گور سفید هراسان از خانه بیرون دویدند. جماعتِ متعجب، بالای سرشان را نگاه میکردند. صبح زود بود و خورشید چشم را میزد. دستم را سایبان چشم کردم و به بالا نگاه انداختم. برای اولین بار بود که چنین چیزی میدیدم. توی آسمان، پر بود از هواپیما؛ هواپیماهای سیاه.
بعضی از بچهها رفته بودند وسط میدانگاهی و با شادی برای هواپیماها دست تکان میدادند. فکر میکردند هواپیماهای ایرانی هستند که به زمین نزدیک شدهاند. هواپیماها آن قدر نزدیک بودند که میشد پرچم زیرشان را دید. وقتی خوب نگاه کردم، دیدم پرچم ایران نیست. نمیدانستیم باید چه کار کنیم. هواپیماها لحظه به لحظه نزدیکتر میشدند. یک دفعه از زیر دل هواپیماها، بمبهای سیاه رو به پایین آمد. هیچ کس نمیتوانست حرکتی بکند. وقتی زمین لرزید، شیون و داد فریاد به راه افتاد. بمبها زمین میخوردند و منفجر میشدند. هر کسی از طرفی فرار میکرد و خودش را قایم میکرد. هواپیماها چهار طرف روستا را بمباران کردند. باورمان نمیشد این همه هواپیما آمده باشد که بمب بر سر ما بریزند.
از وقتی بمبها به زمین خورد و روستا لرزید. فهمیدم چه شده. صدای جیغ و داد و فریاد مردم روستا بلند شد و شیون و واویلا هوا رفت. هیچ وقت چنین چیزی ندیده بودیم. تا آن وقت نمیدانستیم بمباران میتواند این قدر وحشتناک باشد. نمیدانستیم کجا امن است و کجا باید پناه بگیریم. توی خانهها و گوشهی دیوارها کز کرده بودیم و بچهها جیغ میکشیدند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌳🍃🐐🍃🌲
بازم کسی هست به آدم ترسو بگه بزدل؟ ☺️
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺