فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💀 دزدان حیا و عفت عمومی
#نیشخند 🤭
ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
▒
آب انبار قوام
/ بوشهر
«آب انبار قوام» دارای معماری شگفت انگیزی است که در بخش مرکزی شهرستان بوشهر در کنار خیابان خلیج فارس واقع شده است و یکی از اماکن تاریخی و دیدنی بوشهر به شمار می آید. آب انبار قوام با مصالح محلی ساخته شده است. پوشش داخلی آب انبار، ساروج است و مقاومت بسیار بالایی دارد.
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
همان گونه که در درون هر دانه،
یک گل زندگی میکند
درونِ هر یک از ما
نیرویی برای دستیابی
به یک زندگیِ عالی و خوب وجود دارد.
خودت را دست کم نگیر!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
امیر بی گزند. محسن چاوشی .mp3
9.61M
🌿
🎶 «امیر بی گزند»
🎙 محسن چاوشی
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
🔺 زبان
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۳۷: عدهای از عزیزانمان توی جبهه بودند و ما از آنها بیخبر بودیم. ع
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۳۸:
از پشت تراکتور، خاک بلند میشد. دایی ام حشمت از همان جا روی تراکتور بلند شد و گفت:
«بیایید به پیشواز. عزیزانمان آمدهاند. عزیزانمان برگشته اند.»
حرفهای دایی ام باعث شد که همه فریاد بکشند. تراکتور که ایستاد، شیون کنان دور آن را گرفتیم. با صدای بلند میگفتیم:
«خوش هاتی، (خوش آمدی) عزیزکم. خوش هاتی...»
صورتها را میخراشیدیم و خاک روستا را به سر میکردیم. صدای وِی وِی تمام روستا را گرفته بود. جنازهها را یکی یکی روی دست میگرفتیم و پایین میآوردیم. جنازههای تکه تکه، جنازههای رشید عزیزانمان را: دایی ام محمد خان حیدرپور، الماس شاه ولیان، احمد شاه ولیان، علی مرجانی، کریم فتاحی، فرمان اعتصام نژاد، عبدالله علی خانی.
هشت نفر رفته بودند، ولی هفت جنازه برگشت. درجه داری که اسمش یادم نیست، رفت و برنگشت.
توی تاریکی شب، شیون و واویلا بود. هفت جنازه به روستا آمده بود. هفت مردی که رفته بودند عزیزانمان را بیاورند، اما خودشان از این دنیا رفتند. آن شب تا صبح کسی نخوابید. حتی بچهها هم تا صبح ناله کردند.
صبح زود از خانه بیرون رفتیم. باید جنازهها را خاک میکردیم. کنار روستا، عدهای از مردها شروع کردند به کندن قبر. عدهای هم جنازهها را کنار چشمه گذاشتند تا بشویند. غسالخانه نداشتیم. هفت دلاور روی خاک، کنار چشمه گذاشتند. مردم خودشان را روی جنازه میانداختند. صدای شیون مادرها و خواهرها و زنهای ده بلند بود. منظرهی غمگینی بود. هیچ وقت نشده بود که بخواهیم هفت نفر را با هم توی خاک بگذاریم. مادرم بیقراری میکرد و دائم از حال میرفت. چشمهایش مثل کاسهی خون شده بود. صورتش زخمی بود. موهایش را کنده بود. روی جنازه ی دایی ام از حال میرفت. اشکهایش، مثل سوزن قلبم را سوراخ میکرد. سربند بزرگش را بسته بود. دستهایش را دور میچرخاند و صدای مورش، ده را پر کرده بود: «براگم، حلالم که»
کنارش روی زمین نشستم. به جنازه ی دایی ام محمد خان، که کنار چشمه دراز شده بود، نگاه کردم. دستم روی جنازهاش گذاشتم و با صدای بلند گفتم:
«خالو، تقاص خونت را میگیرم.»
خون جلوی چشمانم را گرفته بود. زنها همه سیاه پوشیده بودند و موهایشان را میکندند.
یک دفعه صدای هواپیما آمد. مردم وحشت زده آسمان را نگاه کردند. تا آمدیم بجنبیم، بنا کردند به بمباران. خدایا از جان ما چه میخواستند؟ مردها فریاد میزدند:
«پناه بگیرید. از پیش جنازهها بروید کنار... فرار کنید.»
دست خواهر و برادرهایم سیما و لیلا و جبار و ستار را گرفتم و گوشهی چشمه دراز کشیدیم. هواپیماها بیهدف روستا را میزدند. ما را که دیده بودند جمع شدهایم، میخواستند نابودمان کنند.
هواپیماها که رفتند دور بزنند، فریاد کشیدم و به مادرم و بچهها گفتم:
«بروید کنار صخرهها. فرار کنید از این جا.»
هواپیماها، با هر آمدن و رفتن، کلی بمب روی سرمان میریختند. چون دهاتمان سوراخ و صخره زیاد داشت، خودمان را کنار صخرهها پنهان کردیم تا بروند. دائم به برادرها و خواهرهایم میگفتم:
«دستهایتان را روی سرتان بگذارید... دهانتان را باز کنید. میگویند این طوری به مغز فشار نمیآید.»
خواهرها و برادرهایم، زیر دستم میلرزیدند. به خاطر این که چیزی نبینند، دستم را روی سرشان کشیده بودم تا سرشان را بلند نکنند. مثل گوسفندی که گرگ دیده باشد، قلبشان تند میزد.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🪞همهی زندگی ما بازتاب اعمال خودمونه.
پس بیاییم دلیل آرامش همدیگه باشیم
تا بازتابش توی زندگی خودمون جاری بشه.
اگــــــر روزی
بی منت، محبت ڪردیم
بدون شرط بخشیدیم
و بی گناه لذت بردیم
اون روز واقعاً زندگی ڪردیم.
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
🔺 یک چشم، یک دست، یک پا...
او دیگر هرگز مانند دیگر کودکان جهان نخواهد زیست.
#کودکان_مظلوم
#فلسطین
#غزه
🍃 @sad_dar_sad_ziba
«ای نسخهی نامهی الهی که تویی
وی آینهی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی»
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
👶🏻👧🏻 جشنوارهی دوقلوها در مراغه
💞 خواهر برادری 😍
@sad_dar_sad_ziba
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─