فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
تصویــــــر قشنگ قــاب چشمانم باش
تنهـــــــا سبب شــــــادی پنهـــانم باش
دلواپسیام پشت سرت بی خود نیست
تو جــــــــــان منی مواظب جانم باش!
💫 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻
🌷 مدیون توییم سردار!
🚩 زیارت اربعینی کربلایمان را هم مدیون توییم که این همه بیابان ها را طی کردی تا ما بتوانیم با امنیت، حرم امام عشق را زیارت کنیم!
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزت رو از دست نده،
نگران فردا هم نباش!
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
🔸 شما هم از #آزادی، همین را می خواهید؟
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
💢 خودشان برای حجاب، ممنوعیت میگذارند اما ایران حق ندارد برای بیحجابی ممنوعیت داشته باشد.
چنین تصمیماتی در مثلاً مهد دموکراسی جهان و اعتراض همزمانشان به ممنوعیت بیحجابی در ایران اسلامی، گویای این است که غرب در حقیقت به دنبال برهنگی و اجباری کردن آن در جامعه است تا آزادی در انتخاب پوشش!
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
🏡 خانه ی تاریخی نبوی
/ قزوین
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
💪🏽 ما توانستیم
کاری را انجام دهیم که در جهان کم نظیر است!
🏗 ساخت، جابه جایی و نصب سازه ها و سکوهای غول پیکر استخراج نفت
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
🌳 «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌳🍃 🦩 🍃🌲
شکار لحظه ی شگفت انگیز شیرجه ی مرغ دریایی برای شکار
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
🌿🌸🌿
کاش افتخار ما آدم ها به این نباشه که:
«هیچ کس حریف زبون من نمیشه!»
کاش به این افتخار می کردیم که:
«هیچ کس حریف شخصیت من نمیشه.»
🌳 شخصیت، جامع افکار، رفتار و گفتارهای ماست.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخند؛
هنوز میشود
از گوشهی لبخندت
خورشیدی برداشت
برای فردا.
☘ «زندگی زیباست»
☘ @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان و درد دل یکی از شیعیان مظلوم کشور آذربایجان در جمع عزاداران حضرت اباعبدالله در شهر کربلا در مورد محدودیت های دولت آذربایجان برای شیعیان
🖤
🔷 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۵: نادر دستی بر آرایش سبیلهایش کشید و گفت: _ تا الآن ه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۱۱۶:
این قصابان دم از خلق میزدند؟! به خدا قسم که اگر دستشان به ملت میرسید، انتقام سالها حبس در اردوگاه اشرف را از یک به یک هشتاد میلیون ایرانی میگرفتند.
ـــ تازه اول راهه. شگفتی اصلی رو گذاشتم واسه وقتی که حاج اسماعیل هم تو جمعمون باشه.
اشک روی گونه ام لیز خورد. با کشیده شدن چیزی به روی صورتم، به سرعت چشم گشودم. نادر بود.
ـــ نترس، فقط میخوام اشکات رو پاک کنم.
وحشت زده صورتم را کنار کشیدم. صدای دانیال از بین دندانهای گره شدهاش بلند شد.
ـــ بهش دست نزن! لعنتی، بهش دست نزن!
نادر قدمی عقب رفت. کمی مکث کرد و با لبخندی شیطانی به تماشای من ایستاد.
ــ یه تشکر بزرگ به حاج اسماعیل بدهکارم؛ چون اگه با همکاری نکردنش چوب لای چرخ سعودیها نمیگذاشت، این فرصت به من و سازمان داده نمیشد تا انتقاممون رو بگیریم.
با آرامش یقه ی لباس دانیال را مرتب کرد.
ـــ انتقام اعتمادی که سازمان به توی حروم زاده کرد اما تو با خیانت باعث شکست ما و داعش توی منطقه شدی و سر از لشکر لجن پوشها درآوردی.
درد و هراس زبانم را فلج کرده بود.
خوب میدانستم از چه حرف میزند.
آن ها کینه داشتند، کینه ی شکست در عملیاتی که فرش قرمز سارا برای ورود به ایران شد. همان که در دفترچه ی خاطرات دخترک چشم آبی عنوان «چایت را من شیرین میکنم» گرفته بود. نادر دستش را شانه وار بر مو و محاسن طلایی دانیال کشید.
ــ تو هم مثل اون مادر عوضیت یه آدم فروشی... اما من این جا هستم تا بعد از سی و پنج سال انتقام بگیرم؛ انتقام خون ارغوان، دختری که دوستش داشتم.
به بیرمقی چشمان دانیال نگاه کرد.
خونه ی تیمیمون لو رفت. با پاسدارها درگیر شدیم و ارغوان تیر خورد. نمیتونستم با خودم ببرمش اما اون اطلاعات مهمی از سازمان داشت؛ مجبور شدم بکشمش. میفهمی؟! خودم کشتمش. با اسلحه ی خودم. چون ارغوان از مرگ میترسید. همیشه دور از چشم بقیه، کپسول سیانور رو یه گوشه قایم میکرد و این رو فقط من میدونستم.
او عشقش را فدای خونخواری به نام رجوی کرده بود. دوست داشتم بپرسم «آیا میارزید؟» که ناگهان چنگ زد به دور گلوی مرد مو طلایی.
ــ مسبب مرگ ارغوان مادر تو بود. مادر تو! فکر میکنی چرا پدرت همیشه از اون متنفر بود؟ چون مادرت خونه تیمیمون رو لو داد و باعث افشای هویت من و خیلیهای دیگه شد.
دانیال لحظه به لحظه سرختر میشد اما خم به ابرو نمیآورد و این نادر را جریتر میکرد برای فشردن بیشتر گلویش.
ــ قاتل ارغوان مادر تو بود. باعث فرارم از ایران مادر تو بود. عامل سالها زندگی کردنم توی هیبت یه مُرده مادر تود و حالا تو باید قصاص بشی؛ چون تو دانیالی، پسر اون زن، مأمور سپاه، سرسپرده ی رژیم آخوندی و دلیل کدر شدن اسم و سابقه ام تو سازمان.
حس کردم نفس مرد موطلایی قطع شد. جیغ زدم.
ـــــ ولش کن! ولش کن بی شرف! کشتیش!
نادر به خود آمد و دست از دور گلوی دانیال کشید. مرد موطلایی حریصانه نفس گرفت. هق هق هایم یک دم قطع نمی شد. ابلیس، متشنج از جنگ اعصاب، دوری در اتاق زد. این قوم یأجوج و مأجوج واقعاً قصد نجات خلق را داشتند؟! این ها که حتی به پاره های تن خود نیز رحم نمی کردند. اصلاً اسلوبشان برای حکومت چه بود؟ خون و خون و خون؟
درد سوختگی و زخم زانو چنگ بر دلم می زد اما بیشتر نگران وخامت حال دانیال بودم. ساعت بزرگ چسبیده به دیوار، فارغ از دنیا، در خواب به سر می برد. پرده های ضخیم پنجره ی رو به رویم هم اجازه ی تشخیص روز و شب را نمی داد. پس چرا پدر نمی آمد؟
سر دانیال کج روی شانه اش افتاده بود و به سختی سرفه می کرد. درد در بالا و پایین رفتن های نامنظم ریه اش به راحتی حس می شد. با چند گام بلند و آتشین، نادر خود را به برادر زاده اش رساند. به پشت گردن دانیال چنگ زد و او را روی زمین پرت کرد. چون کودکی گم شده در خیابان ضجه می زدم تا دست از سرش بردارد.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄