eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
926 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم چون سایه عدم بود سراپای وجودم بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی وقتی که به اندازه ی حُسن تو حسودم تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست دیدی که گشودی در و من پر نگشودم من "نغمه ی نی" بودم و چون "مویه ی عشاق" با آه در آمیخته شد، بود و نبودم یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس شعری که سزاوار تو باشد نسرودم 🌱 @sad_dar_sad_ziba 🌱
مخواه راه برای تو انتخاب کنند که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند عجیب نیست همیشه در اوج فاجعه‌ها همه تجویز قرص خواب کنند سکوت ضرب در آتش شد و به خون تقسیم چطور می‌شود این داغ را حساب کنند از این قیام و از این غم سوال خواهد شد بترس روز قیامت تو را جواب کنند رسیده‌اند سپاه یزیدیان زمان که با جنایت و کودک‌کشی ثواب کنند دگر چه جای تعجب اگر را آه از این به بعد همه کربلا خطاب کنند به یمن در عزای کودکشان بگو که گریه برای دل رباب کنند در این زمانه‌ ، هرچه سقا بود به خط زدند که فکری برای آب کنند بگو به لشکر آزاده‌ها که واجب شد برای پاسخ شتاب کنند
تمام پنجره را غرق حسن یوسف کن دل اهالی این کوچه را تصرف کن قدم بزن وسط شهر با صدای بلند به عابران پیاده غزل تعارف کن و بی‌بهانه تبسم کن و نگاهت را شبیه آینه‌ها عاری از تکلف کن سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برو و چشم‌های خودت را پر از تأسف کن صدای ضبط، اتوبان، هوای بارانی به خود بیا! نرسیده به قم توقف کن سلام دختر باران! سلام خواهر ماه! بهشت را به همین سادگی تصرف کن #سید_حمیدرضا_برقعی #شعر_بنوشیم 🎊 @sad_dar_sad_ziba 🎊
شکر خدا که خیمه بر این آستان زدیم در سایه محمد و آل محمدیم در سایه سار شاخه طوبی نشسته ایم بر سفره کرامت نشسته ایم این نور چشمه چشمه در این خاک جاری است هر سو نگاه میکنم آیینه کاری است عشق از مدینه راه گرفته است ایران به یمن مقدم او جان گرفته است عطر بهار قسمت این کوچه باغ شد شیراز غرق نور ز شاه چراغ شد قبری که در مدینه شد از دیده ها نهان در نمود جلوه به چشمان عاشقان اخت الرضا که دانش احمد به او رسید میراث علم آل محمد به او رسید دلهای ماست عاشق و شیدای اهل بیت جان میدهیم پای حرمهای اهل بیت آزاد کرده اند حرم را مدافعان این *گام اول* است در آزادی جهان آزاد میکنیم زمین را وجب وجب مانند آفتاب ز چنگال شوم شب دیگر رمق به جان ستمگر نمانده است چیزی به فتح قلعه خیبر نمانده است یار ستم کشیده و غمخوار بی کسیم ما مژده رهایی فریاد و شور و تاب و تب ما همیشگی ست تبت یدا ابی لهب ما همیشگی ست ای خصم دون ندای جوانان ما شنو فریادهای *مرگ به شیطان* ما شنو بیگانه را مجال به دریای نیست این مرز سرخ، خندق سلمان فارسی ست گر بگذرد زخندق، عمروبن عبدود با ضرب زمینگیر میشود *رفت آبروی خصم چو پهبادشان به باد* پای مگس ز عرصه سیمرغ دور باد یک واژه است حرف دل ما: نه جنگ و نه مذاکره، تنها گلدسته آشنای نوای اذان ماست
از اولش هم گفته بودم که سری از من دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من دلبسته‌ات بودم من و دلبسته ام بودی اما رهایت کرد دیگری از من آتش شدی، رفتی و گفتی: «عشق سوزان است باقی نماند کاش جز خاکستری از من رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو رفتی و باقی مانده چشمان تری از من فالله خیر حافظا خواندم که برگردی برگشته ای با حال و روز بهتری از من من عاشق لبخندهایت بودم و حالا... با خنده های زخمی‌ات دل می بری از من عاشق ترینم! من کجا و ؟! حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من... توضیح: نگاره مرتبط با که پیکرش جایی حوالی خان طومان جا ماند... 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم #شعر_بنوشیم #حافظ 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
...مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد و از آن آينه با آينه بالا مي رفت دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت تا شهادت بدهد عشق ولي الله است پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت پيش چشم همه دست پسر بنت اسد بين دست پسر آمنه بالا مي رفت گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم «بارها گفته ام و بار دگر مي گويم» راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست گفت ساقيِ من اين مرد و سبويم دستش بگذاريد که يک شمّه بگويم، دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سيب تعارف کرده... 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناگهان صومعه لرزید از آن دق الباب... #شعر_بنوشیم #تحیر 📚 #سیدحمیدرضابرقعی 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌹🌹🌹 : کردم از عقل، سؤالی که مگر چیست؟ عقل بر گوش دلم گفت که ایمان، است آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست فرق مابین بنی آدم و حیوان ادب است 🌹🌹🌹 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃