eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
781 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 نورا سر به زیر انداخت و چادرش را کمی جمع تر کرد و گفت:《در وصف شما شنیده ام که به دشمنی با علی ابن ابی طالب افتخار می کنید؛ اما از نوشته هایتان هم نفهمیدم که این دشمنی برای چیست. مگر علی امیرمومنان نیست؟ مگر نخستین کسی نبود که به رسول خدا ایمان آورد؟》 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ابراهیم ابن خالد آشکارا لبش را جوید و پس از لحظاتی نگاهی به جمعیت کرد و گفت:《می دانم؛ می خواهی بگویی که علی در کودکی از همه زودتر به رسول خدا ایمان آورد اما اشتباه تو دقیقا همین جاست! علی آن روز بچه ای دوازده ساله بود و ابوبکر مردی چهل ساله! ایمان یک بچه هیچ فایده ای ندارد اما ایمان ابوبکر چهل ساله ارزش دارد...》 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 _ اگر ثابت کنم که همین ایمان علی در کودکی نیز معتبر است، به امامت او اعتراف می کنی؟ _اگر با دلایل و برهان دقیق سخن بگویی، بلی قبول می کنم! _می خواهم برایت روایتی بخوانم ؛ روایتی که پاسخ تورا هم از زبان رسول اکرم خواهد داد و هم از زبان قرآن... ابراهیم سری تکان داد و نورا ادامه داد... ⁉⁉⁉⁉⁉⁉⁉⁉⁉⁉⁉ ادامه دارد... ⏪ 📚 متن از کتاب کیمیاگر؛ نوشته ی رضا مصطفوی 🍃@sad_dar_sad_ziba🍃
...مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد و از آن آينه با آينه بالا مي رفت دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت تا شهادت بدهد عشق ولي الله است پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت پيش چشم همه دست پسر بنت اسد بين دست پسر آمنه بالا مي رفت گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم «بارها گفته ام و بار دگر مي گويم» راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست گفت ساقيِ من اين مرد و سبويم دستش بگذاريد که يک شمّه بگويم، دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سيب تعارف کرده... 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ... ابراهیم سری تکان داد و نورا ادامه داد: «گروهی از یاران نزدیک رسول خدا نشسته بودند و چند تن دیگر با چهره های آزرده آمدند. گفتند:« ای رسول خدا! به ما می‌گویند علی وقتی ایمان آورد، بچه بود. ایمانش فایده ندارد.» پیامبر فرمود :« وقتی عیسی به دنیا آمد، مردم به مریم تهمت می زدند و سرزنش می کردند که بدون همسر فرزند دار شده است. مریم اشاره کرد که در این زمینه با نوزادش سخن بگویند. مردم با تمسخر گفتند :« چگونه با نوزادِ در گهواره سخن بگوییم ؟!» عیسی به سخن آمد و گفت :« من بنده ی خدا هستم و خدا به من کتاب آسمانی داده است.» می‌بینید که عیسی در همان روز اول ولادت، پیامبر خدا بود. شما نیز بدانید خدا من و علی را هزاران سال قبل از آدم از یک نور آفرید. ما بودیم تا زمینه و زمان تولد ما که رسید از پدر و مادرمان متولد شدیم. علی در همان لحظه تولد به نبوت من شهادت داد و شروع کرد به خواندن آیاتی از سوره مومنون. یاران من! از این حرف های مخالفان اندوهگین نشوید که هیچ اعتباری ندارد و فقط شیعیان علی در قیامت رستگارند.» 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ابراهیم سر به زیر افکند و هم چنان غرق تفکر بود... نورا سکوت را شکست. رو کرد به شافعی و ابویوسف و گفت:« این روایت را قبلا دیده بودید یا نه؟!» ابراهیم همچنان ساکت بود. ابو یوسف نگاهی به شافعی کرد. پس از لحظاتی سکوت، شافعی گفت:« این حدیثی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند.» نورا گفت:« پس وقتی عیسی در گهواره، نبیّ خداست و علی هنگام تولد،وصی پیامبر است، چگونه فضیلت او را انکار می‌کنید؟! سپس رو کرد به سمتی که عالمان بغداد ایستاده بودند و پرسید:« داستان مباهله را شنیده اید یا برایتان تعریف کنم؟!» ابراهیم شتاب زده سربلند کرد و گفت:« بله بله؛ همه ی ما شنیده ایم.» شافعی پرید توی حرف و گفت:« البته باز هم بگویی، می شنویم.» ادامه دارد ...⏪ 📚 متن از کتاب کیمیاگر، نوشته ی رضا مصطفوی 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ به احترام تو از جای خود، زمیـــــن پا شد! و آسِمـــــان سرِ تعظیمْ پیش تو، تا شد! به من نگــــاه کن از ذره آفتــــــاب بساز مرا خراب کن عبــــدِ ابــــوتـــراب بساز! تو از پیــــــاده ترین ها، ســــــواره می‌سازی برای مردم بی‌چــــاره، چـــــاره می‌سازی! عــــلی(ع)نبودن و این اقتـــــدار،ممکن نیست! و ازحکـــــومتِ چَشمَت فــــرار، ممکن نیست! ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ شعر و اجرا: #صابر_خراسانی #مبلغ_غدیر_باشیم 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ‌ ... شافعی پرید توی حرف و گفت: « البته باز هم بگویی، می شنویم.» _ پیامبر گرامی ما در سال دهم هجرت نامه‌ای به سران نجران نوشت و آنان را به اسلام فراخواند. مسیحیان پس از بررسی نامه ی پیامبر پاسخ دادند:« ما تو را به پیامبری قبول نداریم. قراری بگذاریم و با یکدیگر مباهله کنیم و از خدا بخواهیم دروغ‌گو را در جا نابود کند. آیه ی مباهله نازل شد که می فرمود : «به آنان بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا بخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.» 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 وقت مباهله رسید. پیامبر طبق آیه قرآن، حسن، حسین و زهرا(س) را همراه برد اما طبق آیه ی قرآن، پیامبر می بایست یک نفر دیگر را به عنوان "خودشان" یا "نفس خود" همراه ببرد. تا اینجا را که قبول دارید؟!"» ابراهیم گفت:«بله. قبول دارم.» _پیامبر چه کسی را به عنوان "نفسِ خود" با خود به مباهله برد؟! آیا او کسی جز علی ابن ابی طالب بود؟! کسی پاسخ نداد... 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 _اسقف نجران با دیدن همراهان پیامبر گفت:« من چهره هایی را می بینم که اگر دست به دعا بلند کنند و از خدا بخواهند که بزرگ ترین کوه ها را از جای برکنَد، فوراً کنده می شود. مانباید با این چهره های نورانی وارد مباهله بشویم که شکست می خوریم و یک مسیحی هم روی زمین باقی نخواهد ماند!» نورا صدایش را کمی بلند تر کرد و ادامه داد:« با این ماجرایی که گفتم، قبول دارید که خداوند در روز مباهله، علی را "نَفْس" و یا خودِ پیامبر، دانسته است؟! ابراهیم بلافاصله گفت:« بله؛ هیچ مخالفتی ندارم. خدا در این آیه، علی را نفسِ پیامبر معرفی کرده است!» _پس خیلی بی انصافید! شما که به قرآن اعتقاد دارید و پذیرفته اید که علی(ع) نفسِ رسول خداست، پس چرا ایمان علی در کودکی را قبول ندارید و نمی پذیرید که او برترین اوصیای خداست؟! مگر خدا یحیی را درحالی که کودک بود، پیامبر خود نکرد؟! مگر شما نمی دانید که دین اسلام به دست و شمشیر علی، کمر راست کرد؟ خودِ شما آیاتی از قرآن می دانید که همگی در حقِ امیر مومنان، علی ابن ابی طالب و خاندانش نازل شده است!» ادامه دارد... ⏪ 📚 متن از کتاب کیمیاگر؛ نوشته ی رضامصطفوی 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ... نورا برگشت به سمت ابراهیم و گفت: 《شما بگویید؛ مگر فرستادن پیامبران بر خدا واجب نیست؟》 ابراهیم با حرکت سر پاسخ مثبت داد. نورا دوباره پرسید:《 آیا وقتی پیامبری از دنیا می رود، نبوت او نیز پایان می یابد و رسالتش قطع می شود؟ آیا نیازی نیست که امامی پس از او دین را زنده نگه دارد؟》 ابراهیم چند بار سرش را به نشانه ی تایید بالا و پایین کرد. _تعیین وصی به حکم خدا بوده یا از طرف خود پیامبران؟ ابراهیم، کلافه پاسخ داد:《 به حکم الهی بوده.》 _خب پس چگونه است که گمان می کنید پیامبر ما که برترین پیامبر الهی بوده، برای حفظ دینش که کامل ترین دین الهی ست ، وصیتی نکرده است؟! ابراهیم سرش را پایین انداخت و پاسخی نداد 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 نورا صدایش را بالاتر برد. _آیا می شود کسی ادعای پیامبری کند و مردم را گرد نبوت خویش جمع کند و بعد به مردم بگوید پس از من هرکاری می خواهید بکنید، من رفتم؟! خوب راحت بگویید که مردم می‌توانند هر کسی را که دلشان خواست به رسالت و امامت برگزینند! رو به حاضران کرد و گفت:《 آیا امام نباید همان صفات ابراهیم نبی را دارا باشد و از پدر و مادری با ایمان متولد شده باشد؟! آیا نباید از پرهیزگار ترین مردمان باشد؟! آیا نباید حکیم و صبور و شجاع و حلیم باشد؟! آیا نباید آگاه به اسرار الهی و تدبیر گر امور مردم باشد؟! حالا به من بگویید، علی با آن همه افتخارات و صفات به امامت سزاوار تر است یا کسی که پس از ۴۰ سال بت پرستی اظهار اسلام کرده است؟!》 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 پس از سکوتی طولانی، بالاخره صدای ابراهیم در آمد. _مگر ما منکر فضائل علی هستیم؟! دست هایش را از شدت خشم در هوا تکان می داد و آشکارا خشمگین شده بود. _ سخن این است که مردم پس از پیامبر در خلافت ابوبکر اجماع کردند. رسول خدا نیز فرمود:《 امت من هرگز بر خطا اجتماع نمی کنند و بر هر چه اجماع کنند، کار درستی کرده اند》 لبخند کم رنگی بر لبان نورا نشست... ادامه دارد ... ⏪ 📚 متن ار کتاب کیمیاگر؛ نوشته ی رضا مصطفوی 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ... لبخند کم رنگی بر لبان نورا نشست. _ مگر ماجرای غدیر خم و امر خدا بر معرفی علی به عنوان امام پس از پیامبر در کتاب‌های شما نیامده است؟! ابراهیم سر فرو افکند و پاسخی نداد. نورا رو کرد به ابو یوسف گفت:《 شما چرا ساکتید؟ شما پاسخ دهید!》 ابو یوسف به خودش آمد. با اکراه دهان باز کرد و من من کنان زمزمه کرد: _ بیشتر مفسران و صحابه گفته‌اند که آیه ۶۷ سوره مائده درباره غدیر خم نازل شده است. و پس از نزول این آیه بود که پیامبر فرمود:《 هرکس من مولای اویم ،علی مولای اوست.》 _ پس چگونه است که شما امر صریح خدا و رسول را کنار گذاشته اید و می گویید مردم بر خلافت ابوبکر اجتماع کردند؟! مگر خلیفه خدا می تواند به انتخاب مردم باشد؟! مگرمردم می توانند جانشین برای رسول‌خدا انتخاب کنند؟! 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 لحنش به حزن و اندوه گرایید. _وقتی پیامبر خدا در بستر مرگ بود، فرمود:《 قلم و دواتی برایم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که پس از من گمراه نشوید.》 کدام یک از یاران پیامبر مانع شدند و نگذاشتند که قلم و دوات بیاورند؟ شافعی که گویا از سکوت طولانی اش در رنج بود پاسخ داد:《 مشهور است که عمر بن خطاب برای اینکه پیامبر آرام تر باشد و بیماری شدت نیابد ،مانع شد.》 _عمر در پاسخ رسول خدا چه گفت؟! _می گویند که گفته: این مرد هذیان می گوید. کتاب خدا برای ما کافی است. _احکام و فرمانهای های قطعی خدا را کنار گذاشته اید، بیعت روز غدیر را نادیده گرفته اید و مانع وصیت رسول خدا شده اید و به او نسبت هذیان هم می دهید؟! پناه می برم به خدا. مگر شما نخوانده اید که خدا فرمود:《رسول خدا از سر هوس سخن نمی گوید و فقط آن چه را که وحی می شود،می گوید.》 پس با چه منطقی می گویید امت بر خلافت ابوبکر اجماع کردند؟! آیا اجماعی که مخالف نص و فرمان صحیح الهی باشد، درست است؟! ادامه دارد ... ⏪ 📚 متن از کتاب کیمیاگر؛ نوشته ی رضا مصطفوی 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ... نورا از تخت برخاست (و قصد پایان دادن به سخنانش را کرد). _در روز عید قربان، شما عالمان ، همه ی شما، در مصلای نماز حاضر می شوید و همراه با نماز عید، داستان ابراهیم و اسماعیل را بیان می کنید، و وقتی می گویید ابراهیم خنجر بر گلوی ابراهیم گذاشت، های های گریه می کنید و فریاد می کشید و دستار از سر می اندازید! (اما) آیا مگر اسماعیل قربانی شد؟ آیا مگر خداوند از قربانی اسماعیل چشم نپوشید؟ پس چرا گریه می کنید؟! 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 بغض دوباره راه گلویش را بست. صدایش به لرزه افتاد و چشم هایش دوباره بارید. _بیایید بر آن قربانی سر بریده ای گریه کنیم که نور دیده ی مصطفی و سیده ی زنان عالم بود! بیایید برای آن شهید مظلوم کربلا گریه کنیم که پیمان شکنان و بی غیرتان و لعنت شدگان، اورا با لبان تشنه، ظالمانه سر بریدند و سر مبارکش را بر نیزه کردند و حرم محترمش را به غارت بردند! بیایید برای "حسین" گریه کنیم! برای نور دیده ی رسول الله. آن حسینی که زینت دوش نبی خدا بود. چه شده است که اکنون شما، قاتلان او را امام و پیشوای خود می دانید؟! 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 جملات آخر آن قدر خش دار از گلویش بیرون آمد که آن ها که دورتر بودند، نمی توانستند بشنوند. گریه امان نورا را بریده بود. زانوهایش سست شدند و خمیدند و خمیدند تا به زمین افتاد. نشست و بی اختیار و بلند بلند گریه می کرد. دیگر کسی نبود که نگرید. حالا دیگر صدای گریه ی نورا در میان هق هق گریه ها گم شده بود! _____________________________________ ✅ پایان! 📚 متن از کتاب کیمیاگر؛ نوشته ی رضا مصطفوی 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃