eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
682 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 زیبــــاترین هندسه‌ی زندگی این است که پلــی از امیــــــد بســـازی روی دریـــــای ناامیدی. 🌊 آقای روان‌شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹✼═══┅┄
🌳🍃🍁🍃🌲 🍂 پاییز زیبا  🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺  ‎‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✈️ فرود در فرودگاه مهرآباد را از اتاقک خلبان ببینید. 🌱 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔 توپ می‌خواین یا دیگ‌غذا؟ 🔹 داستانی از دوران صدارت امیر کبیر 🌱 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 🪼 عروس دریایی 🌊 آقای روان‌شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
هدایت شده از ارج
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏼 سلام‌هایی از قلب معرکه‌ی جنگ 💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج 💠 http://eitaa.ir/arj_e_ensan
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۸۷: از جا پریدم. یعنی سیما پشت سر من آمده بود؟ به سینه کوبیدم و دوید
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۸۸: وقتی به کرمانشاه رسیدیم، به بیمارستان طالقانی رفتیم. هراسان از ماشین پیاده شدم. ابراهیم و رحیم را دیدم که جلوی بیمارستان ایستاده‌اند و گریه می‌کنند. حالشان خیلی بد بود. وقتی آن‌ها  را با آن حال دیدم، من هم شروع کردم به شیون. پاهایم بی‌حس شده بود و نمی‌توانستم جلو بروم. از دور شیون کردم و فریاد زدم: «براگم، براگم... » (برادرم) برادرهایم که گریه‌های مرا دیدند، روی زمین نشستند و های‌های گریه کردند. بعد دوتایی جلو آمدند، دستم را گرفتند و دلداری‌ام دادند. مرتب می‌گفتند: «چیزی نیست، نگران نباش.» وقتی رفتم کنار تخت جبار و دستش را دیدم، فهمیدم دستش قطع شده است. دست چپش از آرنج قطع شده بود. دندان‌هایش شکسته بود. تمام بدنش پر از ترکش بود. ترکش‌های سیاه توی بدنش، دلم را به درد می‌آورد. جبار بی‌هوش بود. پرستارها مرتب می‌آمدند و می‌رفتند. پرستاری نزدیک آمد و با ناراحتی گفت: «خواهرم ناراحت نباش. وقتی عمل بشود و خوب که شد، می شود برایش دست مصنوعی گذاشت.» (اما جبار تا وقتی که زنده بود، دست مصنوعی نگذاشت. می‌گفت این یادگاری جنگ است، دلم می‌خواهد همین طوری بماند.) پرستار که این‌ها را گفت، قلبم از جا کنده شد. کنار تخت جبار زانو زدم و دست دیگرش را که سالم بود، بوسیدم و گریه کردم. سرم را به تخت جبار چسباندم و دعا کردم: «خدایا، جبار به هوش بیاید، خدایا کمکمان کن.» سه شب و سه روز جبار به هوش نیامد. ناراحت بودم و با خودم می‌گفتم زنده ماندنش چه فایده دارد. بدون دست، بدون دندان، با این همه زخم در بدن... پرستارها می‌آمدند و دلداریمان می‌دادند. مرتب ناله می‌کردم و می‌گفتم: «درد انگشتان کوچکت به جانم. درد دستت به جانم. درد مظلومیتت به جانم. فدای تکه تکه گوشت تنت که زخمی شده است. فدای دندان‌هایت که سفیدیشان با سرخی خونت قاطی شده.» وقتی برایش می‌خواندم و ناله می‌کردم، برادرهایم از خشم چشم‌هایشان کاسه‌ی خون می‌شد. به آن ها می‌گفتم: «اگر انتقام انگشت‌های برادرتان را نگیرید، صدام به ما خواهد خندید.» برادرهایم قول دادند به محض این که برگردند، سعی می‌کنند همه‌ی مین‌ها را جمع کنند. سه شب و سه روز جلوی بیمارستان طالقانی منتظر نشستم. نگهبان‌ها بیرونم می‌کردند، می‌رفتم دم در، کنار دیوار می‌نشستم و به ماشین‌هایی که می‌آمدند و می‌رفتند، نگاه می‌کردم. بعد آن قدر به نگهبان التماس می‌کردم تا دوباره راهم دهد. بالأخره دست برادرم را عمل کردند. دستش قطع شد. وقتی به هوش آمد و چشم‌هایش را باز کرد، اول به دست‌هایش نگاه انداخت. قربان صدقه‌اش رفتم و گفتم: «خدا را شکر که زنده‌ای!» سعی کردم دلداریش بدم. با مظلومیت به زخم‌های بدنش نگاه می‌کرد و چیزی نمی‌گفت. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🙄 تو به چی می‌نازی؟ 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
از بزرگی پرسیدند: سخت می گذرد، چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت «می گذرد» سخت که «نمی ماند»! امروزت خوب یا بد، سهل یا سخت، «گذشت» و فردا روز دیگری است. 🌷 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba