eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
925 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌸🍀 از مادربزرگ پرسیدم: بابابزرگ تا حالا واست گل خریده؟ گفت: نه ولی تمام دامن هایی که برام خریده گلدار بوده! هنر آن است که آنچه هست را ببینیم نه این که معطل آنچه نیست بمانیم! ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔰 قانونی هست که می‌گه: اگر در منطقه ی ممنوعه شنا کردی، به غرق شدن نگو تقدیر! ‌ @sad_dar_sad_ziba 🌿 🍃
با مکمل یکدیگرند! /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
قیمت لاک غلط گیر چند برابر قیمت خودکاره. حتی رو کاغذ هم اشتباه کنی‌ برات گرون تموم می‌شه. پس دقت کن! @sad_dar_sad_ziba 🍃 🍂
گذر ڪردم به گورستان ڪم و بیش بدیدم حال دولتمند و درویش نه درویشی به عالم بی ڪفن ماند نه دولتمند بُرد از یک ڪفن بیش «باباطاهر» 👌🏼 @sad_dar_sad_ziba 💢 ❗️
ترس از این که دیگران راجع به ما چه فکری می‌کنند، بزرگترین زندانی است که انسان ها در آن زندگی می‌کنند. موفقیت تو بیرون از حصار باورهای کهنه ی نادرست توست. @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش سوم: هر چه می گذشت، حس ملس تری نسبت به معبود دانی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش چهارم: کم تر از گذشته با دانیال رو به رو می شدم، اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهره ی عجیبی که برای خود ساخته بود و برخوردهای عجیب ترش، کنجکاوی ام را بیشتر می کرد. ولی در این بین، چیزی که مانند خوره مغزم را می جوید، اختلاف عقاید و کشمکش هایش با مادر مسلمانم بود. هر دو مسلمان، با این همه اختلاف؟ پس مسلمان ها دو دسته اند: ترسوهایش مانند مادر، مهربان و قابل ترحمند؛ جسور هایش می شود دانیال. دانیالی که نمی دانستم کیست، بد است یا خوب؟ پدرم از کدام گروه بود؟ او فقط یک مجاهد خلقی مست بود؛ همین! طاقتم تمام شده بود؛ باید سر درمی آوردم از راهزنی که آرامش اندکم را با خود برد. باید آن پسر مسلمان را پیدا می کردم و دروازه های زندگیمان را به رویش می بستم. دلم فقط برادرم را می خواست. دانیال زیبای خودم، بدون ریش، با همان موهای طلایی و کوتاه. شروع شد. هرجا که می رفت، بدون این که بفهمد، تعقیبش می کردم؛ در کوچه و خیابان. اما چیز زیادی دستگیرم نمی شد. هر بار با تعدادی جوان در محله های مهاجرنشین ملاقات می کرد. جوان های که با شمایلی مسلمان نما، که هیچ کدامشان آن دوست مسلمان نبودند. راستی! آن ها هم خواهر داشتند؟ و چه قدر سارای بیچاره، در این دنیا بود. با این همه تعقیب، چیزی سر در نمی آوردم. فقط ملاقات های فوری با مردانی با ظاهر مسلمانان. چند دقیقه صحبت با افرادی دشداشه پوش. مدتی خیابان گردی و ورود به ساختمان های مهاجر نشین، که من حتی جرأت نزدیک شدن به آن ها را هم نداشتم. گاهی ساعت ها کنج دیوار، زیر آسمان منتظر می ماندم، اما جز عطر تند ادویه های عربی، چیزی مشام کنجکاوم را سیراب نمی‌کرد.‌ پس کجا بود این دزد بزرگ، که فقط عکسش را در حافظه ام مانند گنجی گران حفظ می کردم، محض محاکمه! آخرین تعقیب و گریز من و دانیال، منتهی شد به گم کردنش در پس کوچه ها و بازگشت به خانه، با تنی خسته و دست از پا درازتر. مقابل در چوبی و قهوه ای رنگ آپارتمانمان ایستادم. «شماره ی ۶» با درخششی خاص بر پیشانی در کوبیده شده بود. گاهی فکر می کردم شاید نحوست این شماره، خانه مان را کلبه ی شیطان کرده و ما بی خبریم. کلید را در قفل چرخاندم و بازش کردم. یک قدم به داخل کشیدم و در را آرام پشت سرم بستم. اوایل شب بود و نور کم جانی در ملودی شاعرانه ای از سکوت، بی رمقی تزریق می کرد. عطر چای مادر حالم را به هم می ریخت. هیچ وقت نمی فهمید که از چای متنفرم! چینی به بینی ام انداختم و برای در آوردن کفش ها خم شدم. هنوز کفش هایم را به سبک خانواده های ایرانی از پا درنیاورده بودم که صدای جیغ مادر و سپس طوفانی از جنس دانیال مسلمان به وجودم حمله ور شد. همان برادری که هیچ وقت اجازه نداد زیر کتک های پدر بروم، حالا هجوم بی محابایش، اجازه ی نفس کشیدن را هم می گرفت. چقدر کتک خوردم و چقدر دانیال، خوب مسلمان شده بود؛ یک وحشی بی زنجیر! زیر دست و پایش مانده بودم. کی خدایم را از دست دادم؟ این همان برادر بود؟ دلم برای دست هایش دل تنگی می کرد. روزی نوازش... حالا کتک! یعنی به خاطر نداشت که نامحرمم؟! رسم حلال زادگی را خوب به جا می آورد و درست مثل پدر می زد. بی نوا مادر! که از کل دنیا فقط گریه و التماس را بر بختش نوشته بودند. دانیال با صدای نخراشیده و غریب، مدام عربده می زد: - منو تعقیب می کنی؟ غلط کردی دختره ی بی شعور! فقط یه بار دیگه دور و برم بپلک، تا روزگارت رو واسه همیشه سیاه کنم! بی حال و حیران ماندم؛ جمع شده در خود، چسبیده به در، حیران و گنگ. جای مشت و لگدهایش که یقین داشتم با تمام قدرتش نزده، گزگز می کرد. خط و نشان کشید. دلشکسته و با نفس هایی که صدایشان را می شنیدم به اتاقش رفت، مادر گریه کنان، روی صورتم دست می کشید و این حالم را بدتر می کرد. نه! حتماً اشتباهی شده بود، این مرد وحشی اصلاً نقطه ی مشترکی با دانیال نداشت. نه صدا، نه ظاهر... او که بود؟ لعنت به تو ای دوست مسلمان! که برادرم را مسلمان کردی. از آن لحظه به بعد، دیگر یک دل سیر ندیدمش. از این مرد وحشی نفرت داشتم اما از خود دانیال نه. فقط گاهی مانند یک عابر درست در وسط خانه و آشپزخانه مان از کنارم رد می شد؛ بی هیچ حسی. حالا دیگر هیچ صدایی جز مستی های شبانه ی پدر در خانه نمی پیچید. درست جایی شبیه به آخر دنیا. بعد از چند روز، ما دیگر عابر بداخلاق خانه مان را ندیدیم. مادر نگران بود و من آشفته تر، هیچ خبری از حضور آن مسلمان وحشی نبود و این یعنی هراس و تلاش برای یافتنش. هر جا که ذهنم فرمان می داد به جست و جویش رفتم، ولی دریغ از یک نشانی! ⏪ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿🌷🌿 با شمایم هان! شروران شب آشوب اکباتان! اگر روزی شما فریاد دستان غریقی یا در آوار زمین‌لرزه، صدایی نیم‌جان بودید اگر جسم نزار از تصادف‌مانده‌ای در پرتگاهی یا غریب‌ بی‌پناهی زیر تیغ رهزنان بودید نمی‌آمد شما را یاری از خیل تماشاگر از آن خیل همیشه دوربین در دست ولی باری اگر از حالتان این مرد -این مرد رشید بیست و یک ساله- خبر می‌شد شتابان می‌رسید و پای‌تاسر، دست یاری بود برای التیام داغتان ابری بهاری بود ولی آنک شما ای ناجوانمردان جوانمردی چنین آیینه‌‌جان را آرمان پاک انسان را به کنج مسلخ آوردید به جرم عشق و ایمان دوره‌اش کردید شمایان چندکفتار مسلح تا بن دندان شما ای بارها وحشی‌تر از حیوان نه ایران و نه اکباتان کمی پایین‌تر آن سوتر به باغ وحش برگردید «میلاد عرفان پور» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
19.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحنه هایی ضبط شده از اغتشاشگران توسط پهپاد 🔹 درخواست مردم ایران از مسئولان اطلاعاتی، امنیتی و قضایی: 💢 با جنایتکاران @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹🔹
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 بازسازی نحوه ی شهادت شهید حافظ امنیت پس از دستگیری عوامل جنایتکار حوادث کرج ⚠️ حاوی صحنه های دلخراش @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹🔹
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 غرق شور و شینیم با پرواز تو زیر دینیم ما ملت امام حسینیم رفیق شهیدم! ای مرد غیور، رو منم حساب کن واسه ی ظهور رو منم حساب کن اصلا همه جور رو منم حساب کن 🎶 @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱
زندگی کوتاه نيست مشکل اين جاست که ما زندگی را دير شروع می‌کنیم! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃