🌳 طبيعت رويايى و جنگل هاى انبوه «جادهی اسالم به خلخال» است كه دلنوازى شمال ايران را به تصوير میکشد.
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
واحد اندازه گیری مطالعه در هر روز کار، تعداد صفحه یا دقیقه نیست، بلکه میزان تغییری است که در شیوهی زندگی، شناخت هویت خودمان و یا ماهیت جهان اطرافمان در ما ایجاد می کند.
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
💫 شکر امروز، فراوانی فردا
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ اعتراضات نمادین ضد اسرائیلی در نروژ
🎭 «نمایش خیابانی»
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://eitaa.com/rooberaah
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
🌳 به درخت نگاه کن!
🌕 پیش از آن که شاخههایش زیبایی نور را لمس کنند، ریشه هایش تاریکی را لمس کردهاند! 🌑
🌕 گاه برای رسیدن به نور،
بایـــــــــد از تاریکی ها گذر کرد. 🌑
🌳 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
میگه:
توی این قرعهکشی که ۲۰۰ میلیون تومن جایزشه ثبت نام کنیم؟
احتمالش ۱ در ۵۰۰ میلیونه.
گفتم:
ولش کن اگه بخت و اقبالی داشتیم که وضعمون این نبود تو زندگی.
میگه:
تو رو نمیدونم ولی من قبلا بخت ۱ در ۸ میلیارد رو بردهم.
میگم:
چی؟
میگه:
تو!
😍
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
33.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 مرد پولادین
🗓 به فراخور گذر از سالگشت شهادت «شهید سید اسدالله لاجوردی» به دست گروهک منافقین
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 راهکارهایی برای درمان بیماری چاقی
🍏 #سلامت
🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎
┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۲ نمیدانستم چه طوری خبردار شده که من را بردهاند خانقین تا عروس ک
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش: ۱۳
گرگین خان که قیافه ی زار مادرم را دید مرتب میگفت:
«دیگر غم و غصه نخور. بچهات برگشته. شاد باش.»
بالأخره مادرم خندید و گفت:
«شرط باشد به اولین کسی که از راه بیاید و خواستگار فرنگیس باشد نه نگویم. حتی اگر یک چوپان فقیر باشد. هیچ چیز هم از او نخواهم و به شکرانه ی این که بچهام نزدیک من است هیچ سخت گیری نکنم.»
گرگین خان هم با خنده گفت:
«خوش به حال آن اولین نفر که از او شیربها مهریه و این چیزها نمیگیری.»
مادرم دائم بغلم میکرد و میبوسید هی میپرسید:
«فرنگیس، چی شد؟ چی کار کردی؟ پدرت چی گفت؟»
همه ی ماجرای سفر را برایش تعریف کردم. مادرم میگفت:
«در این چند روز لب به غذا نزده و همهاش گریه میکرده است. لازم به گفتن نبود از چشمهایش میشد فهمید در آن چند روز، کارش فقط گریه بوده و بس.
گرگین خان یکی دو روز خانه ی ما ماند. به مادرم و فامیل گفته بود میمانم تا پسر عمو برگردد و با او حرف بزنم. مادرم میترسید پدرم برگردد و عصبانی باشد و دعوایشان شود. بعد از یکی دو روز پدرم هم برگشت. بچهها با داد و فریاد خبر آمدنش را دادند. وقتی پای پدرم به خانه رسید گرگین خان دوباره با پدرم دعوا کرد و با هم گلاویز شدند. پدرم کمی غُر غُر کرد و بعد به اتاق دیگر رفت. مادرم برای پدرم آب و غذا برد و مدتی با او حرف زد. مادرم گفته بود به خدا فرنگیس این جا خوشبختتر میشود. به خدا نذر کردم اگر فرنگیس برگردد، به اولین نفری که به خواستگاریش بیاید، نه نگویم. هر کس که میخواهد باشد، فقط ایرانی باشد و نزدیک خودمان.
شب پدرم آرامتر شده بود. مردم روستا به خانهمان آمدند و دور پدرم نشستند. هر کس چیزی میگفت. همه میخواستند او را آرام کنند. صبح گرگین خان چای و نانش را که خورد، رو به مادر و پدرم کرد و گفت:
«بچههایم منتظر هستند. خیلی وقت است خانه نبودم. من میروم، شما هم مواظب خودتان و فرنگیس باشید.»
پدرم در حالی که سرش را پایین انداخته بود، افسار اسب گرگین خان را گرفت و آرام گفت:
«به خدا خودم هم راضی نبودم. ممنون که فرنگیس را برگرداندی. هر چه به من بگویی، حق است. من گناهکارم. چه کار خوبی کردی که با من دعوا کردی و فرنگیس را برگرداندی. خدا خیرت بدهد که مرا زدی.»
بعد به گریه افتاد. گرگین خان که گریه پدرم را دید، او را بغل کرد و سرش را به سر پدرم چسباند و گفت:
«ببخش اگر جسارت کردم. تو پسر عموی عزیز منی.»
همه ی مردمی که برای بدرقه ی گرگین خان آمده بودند به گریه افتادند. بعد به پدرم گفت:
«مرد، فرنگیس دختر ماست. باید توی مملکت خودش باشد. خودت مواظبش باش.»
گرگین خان سوار اسبش شد، از ما خداحافظی کرد و رفت. همه برایش دست تکان دادند. ما بچهها دنبالش دویدیم. نزدیک جاده ایستاد تا به او رسیدم. همان طور که روی اسب نشسته بود گفت:
«فرنگیس خدا نگهدارت! مواظب خودت باش!»
روی جاده ایستادم تا از ما دور شد. گرگین خان رفت و من او را مانند فرشتهای میدیدم که از غم نجاتم داد. سوار بر اسبی که مثل باد میرفت.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🔺 پس از اظهار ضعف و عجز و خودکمبینی «هادی ساعی» برای برگشتن «کیمیا علیزاده» به ایران، این تکواندوکار بلغارستانی که با پشت کردن به مردم و کشورش و پس از توهینها و اهانتهای مکرر به ایران و ایرانی تبعه ی بلغارستان شده است پاسخ سخنان و اظهارات نسنجیدهی هادی ساعی را داد.
❗️ آقای ساعی، اندکی تأمل!
❇️#غیرت_ایرانی
👌🏽 #تلنگر
💢 @sad_dar_sad_ziba