🌳🍃🥝🍃🌲
هندسهی میوهها واقعا زیباست.
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
از کی این همه بیهنر شدید؟!
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
「🍃「🌹」🍃」
🔷 اگه مدام کارهات رو عقب میاندازی، باید بدونی که:
🔹 ۱- انجام ندادن یک کار مثبت، نیروی روانی بیشتری رو از شما میگیره تا انجام دادنش.
🔹 ۲- اگه تصمیم بگیری یه کاری رو فقط پنج دقیقه انجام بدی، به احتمال زیاد تا تموم شدنش ادامه میدی.
🔹 ۳- اگه یک کاری رو زود تموم کنی، روزت پر از نیروی مثبت و انگیزه برای ادامه دادن میشه.
🔹 ۴- قانون پنج ثانیه رو فراموش نکن.
پس از اون که درمورد درستی، اهمیت و ضرورت انجام کاری خوب فکر کردی، از یک تا پنج بشمار، سریع از جات بلند شو و اون کار رو انجام بده.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱💻🖥
✔️ درخواست «جواد خیابانی» از اونهایی که اهل رسانه و فضای مجازی هستند.
🔷 #سواد_رسانهای
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍀🍁🍀
بی لشگريم! حوصلهی شرح قصه نيست
فرمانبريم! حوصلهی شرح قصه نيست
با پرچم سفيد به پيکار می رويم
ما کمتريم! حوصلهی شرح قصه نيست
فرياد میزنند ببينيد و بشنويد
کور و کريم! حوصلهی شرح قصه نيست
تکرار نقش کهنهی خود در لباس نو
بازيگريم! حوصلهی شرح قصه نيست
آيينهها به ديدن هم خو گرفته اند
يکديگريم! حوصلهی شرح قصه نيست
همچون انار، خون دل از خويش می خوريم
غم پروريم! حوصلهی شرح قصه نيست
آيا به راز گوشهی چشم سياه دوست
پی می بريم؟! حوصلهی شرح قصه نيست
«فاضل نظری»
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۰۳: حالم بد بود. از یک طرف برای بچهام ناراحت بودم، از طرفی برای بر
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۱۰۴:
برنج و گوشت را داخل مجمع ریختیم و سه نفر سه نفر از یک سینی غذا خوردند. روستا شلوغ بود و شاد. مدام دعا میکردیم هواپیماها نیایند. تمام مردم روستا خوشحال بودند. گرچه همه داغدار و زخمی بودند، اما موافق بودند که عروسی بگیریم. همهی مردم و فامیلها آمدند. عروس، خیلی کوچک بود و دوازده سال بیشتر نداشت. آن قدر کوچک بود که بین مردم گم شده بود. وقتی باید دنبال عروس میرفتیم، به ابراهیم گفتم:
«بیا برویم عروس را از روستای خودشان بیاوریم.»
ابراهیم دنبال عروس نیامد. گفت عیب است که من بروم. عروسی ایلی بود و عروس و داماد هنوز همدیگر را ندیده بودند. برادرم رحیم به جای ابراهیم رفت تا عروس را بیاورد. وقتی عروس را آوردند، مردم کِل کشیدند و ساز و دهل به پیشوازش رفت. هم گریه میکردم و هم میخندیدم.
دلم گرفته بود. در میان این همه عزاداری، حالا میتوانستیم شاد باشیم و یادمان باشد هنوز زندهایم. دلم برای همهی کسانی که رفته بودند تنگ شده بود.
عروس را که آوردند، صدای شادی مردم به هوا رفت. روی سر عروس تور قرمز بود. چند تا از زنها، عروس را میان مردم گرداندند. برادرم و خودم مرتب آسمان را نگاه میکردیم و دعا میکردیم. همه چیز با خیر و خوشی تمام شد.
چند روز از عروسی گذشته بود. برادرم را دیدم که ساک میبندد. با تعجب پرسیدم:
«به خیر! کجا میروی؟»
خندید و گفت:
«همان جا که باید بروم.»
مادرم کنارمان آمد و گفت:
«ابراهیم، برایت زن گرفتیم کمتر از ما دور شوی.»
ابراهیم سرش را بلند کرد و گفت:
«هیچ چیز نمیتواند مرا این جا نگه دارد. باید بروم.»
هر قدر پدر و مادرم اصرار کردند که ابراهیم مدتی دیگر بماند، قبول نکرد. گفت:
«یعنی شما راضی میشوید این جا بمانم و برادرهایم توی سنگرها تنها بمانند؟»
بالأخره رفت. بعد از آن، ماهی یک بار میآمد و سری میزد و میرفت. میگفت:
«تا دشمن در سرزمین ماست، ماندن توی خانه ننگ است.»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔺 #توجه:
«نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
❇️ گشادهرو
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🍀
مرد جوان فقیر و گرسنهای، دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد، در حالی که به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت:
کاش من هم یک عالمه از این ماهیها داشتم. آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران شنید و پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم. این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالی که قلاب مرد را نگه داشته بود،
ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت:
همه ی ماهی ها را بردار و برو.
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه ی بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن.
قلاب خودت را بینداز تا زندگیت تغییر کند،
زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن، تور ما را پر از ماهی نمی کند.
🍀 #داستانَک
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌊 دریاچه ی مهارلو
/ استان فارس
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌳🍃🌹🍃🌲
به ظاهر شگفتانگیز این گلهای کوهستانی نگاه کنید. انگار چند آدمفضایی خوشحال با یک سینی خالی سفید در دست به ما نگاه میکنند.
ترکیب رنگ این گل ها نارنجی مایل به زرد است و معمولاً در فصل تابستان شکوفا میشوند.
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
🌙
سرمایهی محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمیدهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی دهم
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
「🍃「🌹」🍃」
☁️ آسمان ابری
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄