🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۷: ...گفتم اگه ایستادگی روی عقیده ای صرفاً به دلیل قدمت ارزش د
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۴۸ :
«حماسه ی ثـنا»
بچه ها کم کم بار و بندیلشــون رو جمع می کردن که برگردن به شهرها و کشورهاشون. خوابگاه لکنال، مثل همه ی خوابگاه های فرانسه، آداب و رسومی داره. که یکیش اینه که وقتی می خواهیم اتاق رو تحویل بدیم باید کل اتاق رو به علاوه ی کابین حموم و دستشویی، که توی اتاقــه، تمیز کنیم. وقتی صحبت از تمیز کردن حموم دستشویی می شه لطفاً چاه حموم و هواکش رو فراموش نکنید.
اون روزها همه درباره ی مواد شوینده و شستن در و دیوار و از همه مهم تر درباره ی خانم مستخدمی که کارش چک کردن نظافت اتاق در روز خروج دانشجو بود صحبت میکردن. تا امضای اون خانم، مبنی بر تحویل گرفتن اتاق با نظافت کامل نبود، چک ضمانتی رو که موقع ورود بهش داده بودیم تحویل نمی دادن.
یک روز عصر، همه جلوی یک تیکه کاغذ، که روی دیوار آشپزخونه نصب شده بود، جمع بودن. التیماتوم خانم مستخدم بود:
🔸برای تحویل دادن اتاق ها نکات زیر را رعایت کنید: ⬇️
[نظافت و شستشوی کف، سقف، و دیوارهای اتاق
شیشه ها باید کاملاً شسته شده و تمیز باشند.
همه ی کمد ها باید تمیز و شسته شده باشند.
زیر تخت باید جارو و شسته شود.
حمام و دستشویی کاملاً تمیز و شسته شده باشند.
چاه حمام و همه قطعاتش باید شسته شده باشند.
هواکش دستشویی و همه ی قطعاتش باید شسته شده باشند.
و...]
و خلاصه هر چی توی اتاق بود و نبود «باید شسته شده باشد»، حتی پره های شوفاژ و خلاصه هر جایی که فکرش رو بکنید.
بعضی از بچه ها از این وضعیت ابراز ناراحتی می کردن. بعضی ها هم که چندسالی بود ساکن خوابگاه بودن، به یاد رفتارهای خانم مستخدم در سالهای پیشین، قاه قاه میخندیدن.
کِوین که از بقیه باتجربهتر بود، به بقیه، که با دهن نیمه باز به همدیگه نگاه می کردن، هشدار داد:
«شماها قبلاً نبودید. نمی دونید این خانم چه طوری اتاق ها رو چک می کنه.»
بقیه گفتن:
«چه طوری؟»
کوین گفت:
«اُه اُه... یه دستمال سفید می آره، می کشه روی در و دیوار. کافیه دستمال یه کم خاکی یا کثیف بشه تا راحت صد یورو از پولتون رو ندن. همه جا رو بررسی می کنه... همه جا رو... چراغ می اندازه توی شیشه. نباید هیچ جاش برق بزنه. لک چربی یا حتی ردّ پارچه روی شیشه باشه، پنجاه یورو کم می کنه. دیوارها رو که نگو! اگه چیزی چسبونده باشید که رد چسب باشه...»
کوین یک طرف میز با هیجان حرف میزد و بقیه اون طرف با ناامیدی و بدبختی نگاهش می کردن. خانم مستخدم توی ذهن بچه ها تبدیل شده بود به گودزیلا؛ ترسناک و پر قدرت. بچه ها یکی یکی از کوین اجازه می گرفتن و سؤال و نکات تستی می پرسیدن!
- اگه سطل آشغال رو برق ننداخته باشیم، گازمون هم می گیره؟ خلاصه اوضاعی بود! رعب و وحشت همه جا را گرفته بود.
امبروژا پرسید:
«حالا با چی باید اتاق رو نظافت کنیم؟ موادش رو از کی بگیریم؟»
کوین با قطعیت گفت:
«خانم مستخدم خودش این مواد رو بهتون می ده.»
خب، خدا رو شکر حداقل مجبور نبودیم کلی بابت این مواد پیاده بشیم. هنوز از جواب کوین ده دقیقه نگذشته بود که یکی دیگه از بچه ها خبر آورد که خانم مستخدم گفته امسال به کسی مواد شست و شو نمی ده و همه موظف هستن خودشون مواد رو بخرن و همینه که هست و ظاهراً در پایان دندون هاش رو هم نشون داده بود!
به این قسمت ماجرا که رسید همه دادشون در اومد. کسی حاضر نبود بابت مواد شوینده پول بده. غرولند بود که به هوا بلند بود. خوش خبری که این خبر رو آورده بود اضافه کرد:
«خانم مستخدم خودش به من گفت که خودتون باید مواد رو بخرید؛ اون هم نه هر شوینده ای. گفته نبینم کسی مواد «نومغو» بخره! گفته فقط موسیو پخُپخ می خرید.»
نومغو ارزون ترین محصولات رو ارائه می ده و موسیو پخُپخ یه مارک گرونه.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 هنگام کار کردن، به #ایمنی خودتون خیلی اهمیت بدید!
خدا رو شکر این بار به خیر گذشت!
#تلنگر 👌🏼
💢 @sad_dar_sad_ziba
❗️
. بذر بدی
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃
بند نافِ بریده شده ات را به هر جایی گره نزن!
🔹 بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم.
🔸 به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم.
🔹 به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم.
🔸 به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ و... بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.
🔹 چه قدر این درس تنهایی تکرار شد و ما رفوزه شدیم.
🔸 این بند ناف را روز اول بریده بودند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم و نفهمیدیم.
🔹 افسوس نفهمیدیم که قرار است روی پای خود بایستیم، نفس از کسی قرض نگیریم و قرار از کسی طلب نکنیم.
❇️ به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم. در بند نباشیم، رها باشیم و آواز عشق سر دهیم. عزت انسانبودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم.
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
༻☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 تقصیر از #انسان است، نه #حیوان!
حیوانی که طبق غریزهاش عمل میکند، مقصر است یا انسانی که خلاف عقلش عمل می کند؟!
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞 هشدار:
حاوی صحنههای دلخراش
درگیری شدید طرفداران دو تیم فوتبال اروپایی پس از مسابقه ی پایانی لیگ اروپا
🇪🇺 این همان جایی است که به عنوان بهشت به ما معرفی کرده اند!
◼️ #فرنگِ_بی_فرهنگ
………………………………………
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
🍀🌸🍀
هدف زنان و مردان از #گفتوگو متفاوت است؛ مردها با حرف زدن، #عقاید خود را مطرح کرده، به تبادل اطلاعات میپردازند، ولی زنان با حرف زدن، #احساسات و #عواطف خود را بیان میکنند و دقیقاً به همین سبب است که زنها گاهی یک تجربه را چندبار باز میگویند.
⚠️ گاهی مرد با گفتن جملهی «این را که قبلاً گفتهای» به تندی حرف همسرش را قطع میکند. اما همسر نیاز دارد که با طرح دوبارهی موضوع، آن تنش عاطفی را که بر اثر آن تجربه در دلش پدید آمده است، تخلیه کند.
📚 کتاب «هوای فاصله سرد است» خداحافظی با اختلافات خانوادگی
نوشته ی مجتبی حیدری
رویه ی ۱۱
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه
/خانوادگی
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
↙ دوستان خود را دعوت کنید!
💐[همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما/
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان/
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما؟!
در عین بیزبانی با او به گفت و گوییم
کیفیت غریبی است در بی زبانی ما
🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba
🍂🍃
سپیده، نور توست
آسمان جلوه ی صبرت
و باران زلال کرامتت
و بهار ، نسیمی از کویَت
و من هر روز که سلامت می کنم
عطر تمامی خوبی ها،
تمامی روشنی ها
و تمامی امیدها در وجودم می پیچد.
🤲🏽 #اللهم_عجل_لولـیکـــ_الفرج
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچهای افتاد كه روی لبهی ليوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب كرد.
دقايقی به آن خيره ماندم. نکتهی جالب اين جا بود كه اين مورچهی زبان بسته دهها بار دایرهی کوچک لبهی ليوان را دور زد. هر از گاهی میایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد.
یک طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هر دو میترسید! به همين خاطر همان دايره را مدام دور میزد. او قابليتهای خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا میزد. مسيری طولانی و بیپایان را طی میکرد ولی همانجایی بود كه بود.
یاد بيتی از شعری افتادم كه میگفت:
سالها ره میرویم و در مسير/
همچنان در منزل اول اسير
📎 ما انسانها نيز اگر قابليتهای خود را میشناختیم و آن را باور میكردیم
هيچگاه دور خود نمیچرخیدیم.
هيچگاه درجا نمیزدیم.
🌱 #داستانک
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون تعارف
از اعتیاد تا نویسندگی!
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─