حتما بخوانید👇👇👇
در روایات ما از گرمای #صحرای_محشر هم زیاد سخن گفته شده است. امام صادق (ع) فرمودند:
اَرْضُ الْقِیامَهِ نارٌ ما خَلا ظِلُّ الْمُؤْمِنِ؛ زمین قیامت #آتش است، به جز سایۀ مؤمن و محلی که مؤمن ایستاده است.
هم در اثر این گرما و هم ازدحام جمعیت که به تعبیر امام صادق علیه السلام مثل تیرهای در ترکش به هم چسبیدهاند، عرق راه نفس کشیدن را میگیرد.
بعد حضرت فرمودند: میدانید آن سایهای که مؤمن در #قیامت در پناه آن از گرما محفوظ است چیست؟
فَاِنَّ صَدَقَتَهُ تُظِلُّهُ؛ صدقهای که در دنیا داده بود، بر سر او سایه میافکند.
یعنی همان #صدقه ای که در این دنیا سایهای بر سر کسی شد، در آن عالم سایهای بر سر خودش میشود.
هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
#حجت_الاسلام_عالی
#کتاب_قیامت_و_حشر
🌹صدرا🌹
▪️إن أبابكر ارسل إلي علي يريد البيعة ، فلم يبايع ، فجاء عمر و معه فتيلة . فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة : يابن الخطاب ! أتراك محرّقا عليّ بابي ؟! قال : نعم ، و ذلك أقوي فيما جاء به أبوك .
.
▪️ابو بكر به دنبال علي براي #بيعت كردن فرستاد چون #علي (عليه السلام) از بيعت با #ابوبكر سرپيچي كرد، ابوبكر به #عمر دستور داد كه برود و او را بياورد ، عمر با #شعله #آتش به سوي #خانه #فاطمه (عليها السلام) رفت. فاطمه(عليها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اي #پسر #خطّاب! آيا تويي كه مي خواهي درِ خانه را بر من آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: آري! اين كار آنچه را كه #پدرت آورده #محكم تر مي سازد .
.
📚انساب الاشراف، بلاذري، ج۱، ص ۵۸۶
┈••✾•🍃🌹🌿•✾••┈┈
این عاقبت کسانی است که با دم شیر بازی می کنند!!
تا شما باشید که چادر از سر ناموس ما نکشید!
تا شما باشید که پرچم و مسجد و مقدسات مارا به آتش بکشید !
شاهد باشید که #هستی تان را به #آتش می کشیم!
اینجا سرزمین شیران و غیرتمندان است.
این یک #هشدار است به دشمنان ما در سوراخ موش های تلاویو و باکو و آلبانی و هر کجای عالم، که اینگونه بر سرتان به یکباره آوار می شویم و در تله می افتید و راه فراری ندارید!
"و مکرو و مکرالله و الله خیر الماکرین"
#سپاه_مجکریم
"حسینی"
🌹صدرا🌹
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت...
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
🌺شهید سردار حاج حسین خرازی 🌺