eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.7هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌱 همچوݩ انار خوݩ دل از خویش می خوریم غم پروریم، حوصله شرح قصه نیست(: ❤️ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمشده دارم... چه کس خبر؟ از شقایق های مفقودالاثر😔 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
✨در جمعه های حسرت دیدار آسمان هر جمعه کار دل شده الغوثُ الاَمان... ✨این هفته نیز منتظر جمعه مانده ام چشم انتظار جمعه موعود مهربان... ✨هر صبح جمعه با نوسانات این دلم می گریم از فراق تو ای ماه بی نشان... ✨بین دعای ندبه به آهنگ انتظار دارم توقّع فرج صاحب الزّمان... ✨حتما اگر وظیفه خود را عمل کنیم از پشت ابرهای جدایی شود عیان... ✨ترک گناه باشد و انجام واجبات رمز عبور دیدن روی امامِ جان... ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت ظاھر‌شهیدانہ‌داشتن‌هنر‌بزرگۍ‌نیست اگہ‌مردے‌باطنت‌رو‌مثل‌شهدا‌‌ڪن🖐🏼! 🌷 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
: ..بنده از شهدایی هستم که در قیامت حتما یقه‌ی بی‌حجابها و کسانیکه ترویج بی‌حجابی میکنند را میگیرم. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
• "میگه‌ڪہ‌ مردن‌حقِ‌من‌نیست...؛ من باید شھید بشم ...!" +صحیح‌خیلی‌هم‌خوب؛ ولی‌‌رفیق‌نما‌ز‌ِصبحی‌‌ڪہ‌ ‌نمیخونی و ڪجای دلم بذارم ؟؟
🕊♥️ ‍🕊 💌بسمـ رب الشـهدا..... |💔| 🍃🌼 تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۰۴/۰۹ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۱۶ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متأهل محل مزارشهید: بهشت‌زهرا(س) فـرازے‌ازوصیتنـامه‌شهیـد👇🍃 ✍..بارالها! از این که به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بر دارد، تو را سپاس می‌گویم؛ و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می‌گویم. در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان! فـرمانده‌تیپ‌سیـدالشهـدا •••🍁سـردارحاج قاسم سلیمانی:« رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.» https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیم گرفته و ناراحت بود... 💔 رفتم کنارش ازش پرسیدم:چی شده داش ابرام؟مشکلی پیش اومده؟ اول نمی گفت. اما بعدش به حرف اومد:چند روزه دختری تو این محله به من گیر داده و میگه تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم...! رفتم تو فکر یدفعه خندیدم! ابراهیم گفت:خنده داره؟ گفتم:داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده...با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق عجیب نیست! گفت:یعنی چی؟!یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرفو زده؟ گفتم:شک نکن…! روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خندم گرفت...😂 با موهای تراشیده اومده بود محل کار و بدون کت و شلوار... فردای اون روز با پیراهن بلند به محل کار اومد و باچهره ای ژولیده تر... حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود...😐 ابراهیم مدتی این کار را ادامه داد تا از این وسوسه شیطانی رها شد...🍃 ❤️ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
. . . وقتی شهید باکری شهردار ارومیه بود، یک شب سیل جاری شده بود و آقا مهدی میان گل و لای به مردم کمک می‌کرد. پیرزن به مهدی گفت: این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره آقا مهدی سرشو بالا نکرد بگه من شهردارم. گفت مادر دعا کنید عاقبت به خیر بشه.🌹 📎 📎 📎 』 ════════════ @rafiq_shahidam96 پیج های مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی و فالو کنید و به دوستانتون معرفی کنید ⤵️🌹⤵️🌹⤵️🌹⤵️🌹⤵️ @shahid_rahman_medadian @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @shahid__mostafa_sadrzadeh2 @esmaeil_daghayeghi https://www.instagram.com/tv/CgBwXO0I7KR/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی گفتم:«پس من برم بگم برایت حلوا درست کنن که یک مراسم خاتمی به بگیریم.» با خنده گفت: «منم باید برم به مسؤول لشکر بگم:دیگه من فرمانده ي گردان نیستم، فرمانده تیپم.»کمی بعد رادیو را خاموش کرد. قیافه ي جدي به خودش گرفت و آهسته گفت: «اخوان، یک گلوله روش نوشته بروسنی، فقط اون گلوله می آد می خوره به پیشانی زندگی من.هیچ گلوله دیگه اي نمی آید، مطمئن مطمئنم.براي گفتن بروسلی، دو تا احتمال می دادیم: دشمن یا تلفظ صحیحش را نمی دانست، یا اینکه گمان می کرد آن مرد والا مقام هم مثل قهرمانان و هنرپیشه هاي فیلمها است! چهار راه خندق سرهنگ عباس تیموري برونسی، از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشتند.بدون اغراق می توانم بگویم که حتی تجربه ي دشوار رزمی شدن را، با توسل به اهل بیت عصمت و طهارت (سلام االله علیهم)به دست آورد.عجیب ارتباطی داشت با آن بزرگواران. یادم هست قبل از عملیات رمضان، همرزم او شدم.همان وقتها خاطره اي از او سرزبانها بود که برام خیلی جاي تأمل داشت.خاطره اي که در تاریخ دقیق جنگ ثبت شده است.پیش خودم فکر می کردم: آدم چقدر باید عشق و اخلاص داشته باشد که به اذان خداوند و با عنایت ائمه ي اطهار (علیهم السلام)، تو صحنه ي کارزار و درگیري، به بچه ها دستور بدهد از میدان مین عبور کنند، مینهایی که حتی یکی شان خنثی نشده بودند! هرچه بیشتر تو گردان او می ماندم، عشق و علاقه ام به اش بیشتر می شد. حقاً راست گفته اند که نیروها را با اخلاق و ارادتش می خرید.ازش جدا نشدم تا وقتی که معاون تیپ شد و بعدهمسخنرانی هاي صبحگاهش، چند بار با گوشهاي خودم شنیدم که گفت: «دیگه نمی تونم تو این دنیا طاقت بیارم، براي من کافیه.» یک جا حتی تو جمع خصوصی تري، شنیدم می گفت: «اگر من تو این عملیات بدر شهید نشم، به مسلمانی خودم شک می کنم.» آن وقتها من فرماند ي گروهان سوم از گردان ولی االله بودم. یک روز تو راستاي همان عملیات بدر، جلسه ي تلفیقی داشتیم تو تیپ یکم از لشگر هفتاد و هفت خراسان " اسم فرمانده ي تیپ را یادم نیست. من و چند نفر دیگر، همراه آقاي برونسی رفته بودیم تو این جلسه.همان فرمانده ي تیپ یکم، رفت پاي نقشه ي بزرگی که به دیوار زده بودند. شروع کرد به توجیه منطقه ي عملیاتی که مثلاً؛ ما چه جور آتش می ریزیم، چطور عمل می کنیم، وضعیت پشتیبانی مان این طوري است، و آتش تهیه و آتش مستقیممان آن طوري. حرفهاي او که تمام شد، فرمانده ي اطلاعات - عملیات تیپ شروع کرد به صحبت.زیادگرم نشده بود که یکدفعه برونسی حرفش را قطع کرد. «ببخشین، بنده عرضی داشتم.» از جا بلند شد و رفت طرف نقشه. مثل بقیه میخ او شدم.هنوز نوبت او نشده بود. از خودم پرسیدم:چی می خواد بگه حاج آقا؟» آن جا رو کرد به فرمانده ي تیپ یکم و گفت:«تیمسار، شما حرفهاي خوبی داشتین، ولی نگفت گفت:«من از این جا گردانها رو هدایت می کنم.» برونسی گفت:«این جا که درست نیست.» «براي چی؟!» «چون شما از این نقطه نمی تونید نیرو رو هدایت کنید.» حرفهایی فیمابین رد و بدل شد.آخرش هم فرمانده ي تیپ ماند که چه بگوید. یکدفعه سؤال کرد: «ببخشید آقاي برونسی، شما از کجا می خواید نیروها رو هدایت کنید؟» دقیق یادم هست که آن جا به او حساس شدم.دوست داشتم بدانم چه جوابی دارد. آنتن را از آن تیمسار گرفت. نوکش را، درست گذشت روي چهار راه خندق!گفت: «من این جا می ایستم.» فرمانده ي تیپ که تعجب کرد بماند، همه ي ما با چشمهاي گرد شده، خیره ي او شدیم. شروع عملیات، از «پد» " 1." امام رضا (سلام االله علیه)بود و انتهاي آن، حدود اتوبان بصره - العماره بود. چهار راه خندق تقریباً می افتاد تو منطقه ي میانی عملیات که با چند کیلومتر این طرفترش دست دشمن بود! فرمانده ي تیپ گفت: «من سر در نمی آورم.» «چرا؟» «آخه شما اگه با نیرو می خواید حرکت کنید، خب باید ابتداي عملیات باشین، چهار راه خندق که وسط عملیاته!کلمه ي «پد» یک اصطلاح انگلیسی است که بیشتر به راه و مسیر معنا می شود، اما در اصطلاحات نظامی، خصوصاً در مناطقی مثل منطقه ي جزایر جنوبی وشمالی مجنون، به پرکردن آب گرفتگی ها می گویند که توسط امور مهندسی و به طور مصنوعی صورت می گیرد؛ مثلا با شن ریزي و خاك ریزي، جاده اي توي آب می کشند و یا جاي وسیعی براي پدافند درست می کنند که به اینها پد می گفتند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا