کاریکنایشهید
بعضیوقتهانمیدانم؛
درگردوغبارایندنیاچهکنم..
مراجداکناززمین،
میخواهمدردنیایتوآرامبگیرم💔!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
#حدیث
💠امام حسین علیه السلام: ناتوانترین مردم کسی است که از دعا کردن عاجز باشد.
📚موسوعه کلمات الامام الحسین، ۷۸۱
#محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
🥀مرد میخواهد...
✨اینکه بگذری از آرزوهایت
زنجیرهای دلبستگی را از خود رهاکنی
گفتنش آسان است
اگر عمل کردن به آن هم سهل بود به خیلی هامان واژه "شهید" اضافه شده بود.
#محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
🍃انتظار یعنی :
🎋با بند بندِوجودت،اومدنش رو بخوای
🎋انتظار فقط به دعای زبنی نیست...
🎋انتظار یعنی به عملت ،ثابت کنی که منتظری
🎋منتظر یعنی شهدا....
🎋شهدایی که در میدان و عمل ،تا پای جان ،انتظار را فریاد زدند....
🎋فریادی از جنس ،گزشتن ...
🎋گزشتن از همه چیز و همه کس ....
🌹🕊
#محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
▪️فاطمه مغنیه (خواهر شهید جهاد مغنیه) میگوید:مادرمن یک زن فوق العاده است،
▪️خبر شهادت بابا که رسید رفت دو رکعت نمازخواند... همه ی ما را مادرمان آرام کرد ، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند ، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شدیم خطاب به جنازه بابا گفت :
▪️الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند...
▪️همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد😔 که آرام شدیم .
▪️بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشیع برگزار میشد ، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند .
▪️ خبر شهادت #جهاد را هم که شنید همین طور ...
▪️دلم سوخت وقتی برادرم جهاد رو دیدم ...
▪️مثل بابا شده بود ...😭
▪️خون ها رو شسته بودند ولی جای زخم هاو پارگی ها بود ، جای کبودی و خون مردگی ها ...😞
▪️تصاویر شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بودن و ی لحظه به نظرم رسید من دیگه نمیتونم تحمل کنم ...
▪️باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی رو آروم کرد .
▪️وقتی صورت #جهاد رو بوسید ، گفت :
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ؟! ، البته هنوز به" اربا اربا " نرسیده ...✨
باز خجالت آروممون کرد😞
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
یادی کنیم ازشهید مهدی ذاکر که۵۰نفرآدمواز زیرآتیش سنگین دشمن نجات داد،همروفرستاد عقب خودش وایستاد تامحاصره نشن،زیرگوله بارون آتیش دشمن بودآخرم باموشک تاو به ساختمون زیر آوار موند جنازشم برنگشت
#امام_حسین_محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1
شرط شهید شدن !
شهید بودن است !
اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد ، شهادت نصیبش میشود.
@sadrzadeh1
#امام_حسین_محرم
#امام_زمان
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
بسم رّبّّّ اّلّشّهّـّבّاّءّ פּّّ اّلّصّـّבّیّقّیّنّ"ّ
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
با عرض سلام خدمت شما بزرگوارن🌱✨
انشاالله مصاحبه داریم با همسر شهید مدافع حرم جواد الله کرم 😍🍃
در کانال پرستوی گمنام کمیل🕊️🌷
این رزق و از دست ندین و به دوستانتون هم اطلاع دهید تا استفاده کنند💐
سه شنبه شب♥️
در مورخ : 25/مرداد/۱۴۰۱🗓
در ساعت 21🕘
ان شاءالله مصاحبه با همسر شهید جواد الله کرم در کانال پرستوی گمنام کمیل برگزار میشود.🙏🏻🌷
در خدمت شما بزرگواران هستیم.♥️🌱
⤵️⤵️⤵️⤵️
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 #رمان_عارفانه ❣ 💫شهید احمد علی نیری💫 #قسمت_هفدهم 🌸🍀دائم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
📖عارفانه
💫شهید احمد علی نیری💫
راوی: حسین حسن زاده
#قسمت_هجدهم
🌱همیشه یک لبخند ملیح برلب داشت. ازاین جوان خیلی خوشم می آمد.
وقتی درکوچه وبازار او را می دیدم خیلی لذت می بردم. آن ایام با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت اما من اینگونه نبودم.
تااینکه یکروز پدرم مرا باخودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت: احمدآقا اختیار این پسرم دست شما!
بعد به من گفت: هرچی احمدآقا گفت گوش کن. هرجا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و...
خلاصه ما رو تحویل احمدآقا داد. برای من یک نکته عجیب بود!
مگرپدرم چه چیز دیده بود که اینگونه من را به یک جوان شانزده یا هفده ساله می سپرد؟!
🔸چند شب از این جریان گذشت. من هم مسجد نرفتم. یک شب دیدم درب خانه را می زنند. رفتم در را باز کردم، تا سرم را بالا کردم باتعجب دیدم احمداقا پشت در است!
تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد!
💭یک لحظه سکوت کردم، فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟
گفتم: سلام احمدآقا، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، ببخشید.
همینطور که لبخند به لب داشت گفت: من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم. آخه دو سه روزه ندیدمت.
خیلی خجالت کشیدم. چی فکر می کردم و چی شد! گفتم: ببخشید از فردا حتما میام.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دو سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم
🌱یک شب دوباره صدای درب خانه آمد. من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت در..
تو فکر هر کسی بودم به جز احمداقا.
تا در را باز کردم از خجالت مُردم. با همان لبخند همیشگی گفت: سلام حسین اقا.
حسابی حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم. فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیدهام. برای همین گفت: بابا نیومدی که نیومدی، اومدم احوالت و بپرسم.
خلاصه آن شب گذشت..فردا زودتر از اذان رفتم مسجد واین مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان.
احمدآقا انقدقشنگ نوجوان ها را جذب مسجد می کرد که واقعا تعجب می کردیم!
با سن کمی که داشت اما نحوهی مدریت او در فرهنگی مسجد فوق العاده بود.
#ادامه_دارد
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
هرشب با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشید✨😊
#منتظرتونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇
➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖
@sadrzadeh1
#خاطره_شهدا
🔹پیش از ازدواج #حجاب کاملی نداشتم. به واسطه دوستانم از اعتقاداتم فاصله گرفته و از چادر دور شده بودم. به کلاس موسیقی میرفتم و گیتار میزدم. شاید ظاهرم همسو با اعتقاداتم نبود، اما نماز میخواندم، روزه میگرفتم و به اهلبیت (ع) ارادت ویژهای داشتم. هرچند که چادر را کنار گذاشته بودم؛ اما دلم میخواست به دورانی برگردم که چادری بودم. انگار در جستوجوی جرقهای برای انتخاب مجدد حجاب بودم. به دنبال کسی که من را برای این انتخاب تشویق کند. تا اینکه شهید از طریق یکی از اقوام به من معرفی شد.
🌷کمیل علاقه داشت با دختری ازدواج کند که علاوه بر تمایل دختر، به واسطه او حجابش تغییر کند و کامل شود. روزهای آشنایی من با کمیل به محرم سال ۱۳۸۹ برمیگردد. روزهایی که فقط از او یک سری مشخصات کلی میدانستم و قرار بود به زودی برای خواستگاری به منزل ما بیایند.
🔹یک شب با مادرم برای هم زدن دیگ نذری #امام_حسین (ع) به هیات رفتیم. مادرم پیش از رسیدن گفت، «مریم هر حاجتی داری، امشب از امام حسین (ع) بخواه.» نمیدانم چرا فقط گفتم، «اگر انتخاب کمیل بعنوان شریک زندگی باعث عاقبت بخیری میشود، مهر او را به دل من بیندازید و اگر انتخابم اشتباه هست، کمکم کنید تا این وصلت سر نگیرد.» انتخاب کمیل و کنار آمدن با شرایط سخت زندگی او تنها میتواند به خواست امام حسین (ع) باشد.
✍به روایت همسر شهید مصطفی(کمیل) صفری تبار
#امام_حسین_محرم
#امام_زمان
@sadrzadeh1