37.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔉اذان
🌷شهید ابراهیم هادی👆
💠حَےِّعَلَےالْصَّلٰاة...💠
اذانبگوابراهیمـ...
خستہامازدنیا...🥀
از رنگرنگعجیبوغریبایندنیا😔
باصداےطنیݩاندازٺاذانےبگو:
بگوڪہخداغریبشدهاسٺدرایندنیا...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@sadrzadeh1
اولین تصاویر ۴ شهید مدافع امنیت سپاه پاسداران و بسیج که دیروز در درگیری با گروهکهای تروریستی در منطقه سراوان به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
•◡•🌸`
نگاه هایتان ، گاهـے نگران است گاهۍ ناراحت ، شاید هم دلگیر ..
اما هر چھ هست هیچگاه سایهی چشم هایتان را از سرمان برندارید :))💔
| #فاطمیه . #امام_زمان
@sadrzadeh1
4_5834970430351347120.mp3
9.49M
'🎙'
#حاجمسعودپیرایش
خونهتاریکهوسَرده
تودلمخیلےغمریخته...
#صلیاللهعلیکیافاطمةالزهرا
@sadrzadeh1
#سهشنبههایجمکرانی
🍂ابری شده آسمان قلبم مولا
ماتم شده همزبان قلبم مولا...
🍂عمریست که ما چشم به راهت هستیم
برگرد به جمکران قلبم مولا...
#اللهمعجللولیکالفرج
@sadrzadeh1
💢تصاویری از دیدار جمعی از خانواده شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت احمدبن موسی (شاهچراغ) شیراز با حضرت آیتالله خامنهای
@sadrzadeh1
•✨🌱•
مقامزنبراےمااینشکلیهدوستان
تازههرچقدرپیرتربشهباارزشترمیشه
وتازهاگهفرزنداششهیدبشن
فرماندهموندربرابرشبهخاکمیوفته…
#زنیعنےفـاطمـههمسـرعلےعلیهالسلام
🧕⃟🖤|#فاطمیات
ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ
@sadrzadeh1
| اگـر گـوش دل بـاز کـنـی،
| صـدای شـهـدا را مـی شـنـوی ...!
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
#اسمتومصطفاست
#قسمت_شصت_و_نه
هر دختری دوست دارد وقتی باردار میشود یکی از اولین کسانی که خبردار میشود،مادرش باشد.دوست دارد به خانه پدرش برود،در گوشه ای از اتاق،آنجا که افتاب روشنش کرده،دراز بکشد و حس کند در گهواره است. دوست دارد مادرش نازش را بکشد و بگوید:((بلند شو،بلند شو دختر،باید زیرت جا بندازم!مبادا پک و پهلوت رو سرما بدی!))
هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند،موهایش را نوازش کند و بپرسد:((کی بریم برای خرید سیسمونی،دیگه وقتی نداری ها!))
اما من از این چیزها در میرفتم. آن قدر نگفتم تا وقتی که پدربزرگ بعد از یک بیماری سخت،بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری.وقتی بابابزرگ خوب و مهربان را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک ،گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل .
من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم.ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما.
وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد،بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان.تصادف کرده بودیم.
آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی:((سمیه؟))
و مامان داد زد:((مصطفی جان هول نکن ،بچه چیزیش نشده!))
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هفتاد
در همان راه به او گفته بودم. گفته بودم تا غصه اش کم شود . تو داد زدی:((بچه فدای سر سمیه!خودش چطوره؟))
آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری.با وجود حال بدی که مامان داشت،گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟
ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود،اما بعد شدم یک پارچه انرژی . یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک میکنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد میکنم.
_اون بالا چه میکنی؟نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟
_نه بابا ! خوب خوبم!
_بچه عزیزه،اما مادرش عزیزتره ها!
_حالا بذار بیاد،اون وقت معلوم میشه خاطر کی رو بیشتر میخوای!
_به تو ثابت میکنم لب بود که دندون اومد!
_جوجه رو آخر پاییز میشمرن آقا مصطفی!
اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست میگفتی:((باهمه عشقی که به بچه ها دارم،حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم.میفهمی سمیه؟))
در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم.مدام هم سفارش میکردی:((دولا نشو سمیه!تقلا نکن سمیه! بذار بردار نکن سمیه!))
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هفتاد_و_یک
اما همه این ها تا وقتی بود که کارهای مهم،از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی((اگه سرم بره قولم نباید بره))،برایت پیش نمی آمد.
اسفند ۱۳۸۷بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم:((اقا مصطفی،فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!))
_من که فردا نیستم!
_نیستی؟پس دیوارا رو کی باید بشوره؟
_فردا پنجشنبه اخر ساله و باید با حاج اقا بریم گدایی!
_گدایی؟
_بله برای مسجد،طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک میگیرم،کمک مردمی!
با ناراحتی گفتم:((چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!))
_ولی من باید برم!
و رفتی. به همین سادگی.
در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن،یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد.
میدانستم نه بلوزی میپوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. برای همین ،خرید کردن برایت آسان بود. آن هارا کادو پیچ کردم.شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آن هارا پوشیدی و تشکر کردی.دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نا نوشته بین ما بود که قهر بی قهر.
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 🌹شهید مدافع حرم سجاد عفتی🌹 🌸هفتمین سالگردآسمانی شدنت مبارک 😭ش
مزار مطهر شهیدان
شهید مصطفی صدر زاده
شهید سجاد عفتی
شهید محمد آژند
در سالروز شهادت شهید بزرگوار
نائب الزیاره اعضای کانال
@sadrzadeh1