شهادت یعنی...
ڪوچه ے خلوتے را میخواهم
بی انتها، براے رفتن...
بے واژه، براے سرودن
و آسمانے براے پـرواز ڪردن
عاشقانہ اوج گرفتن و
رها شدن...🕊
🌹#شهیداحد_مقیمی
🌹#معطرباذکرصلوات
ــــــــــــــــــــــــــــ
@sadrzadeh1
#تلنگر
تازمانیکه
همنشینِ گناه باشیم💔
همنشینِ امامِزمان نخواهیمبود
#تازمانیکه
گرفتارِ نَفس باشیم🥀
همنَفَسِ امامِزمان نخواهیم بود.
@sadrzadeh1
⚫️کمی از غسل زیر پیرهن ماند
کمی از خون خشک بر بدن ماند
⚫️کفن را در بغل بگرفت و بو کرد
همان طفلی که آخر بی کفن ماند . . .
#فاطمیه
#پست
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ عروس و داماد کارت دعوت فرستادن برای امام رضا(ع) و آقا رو به جشن عروسی دعوت کردن....
#حال_خوب
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
❤️ عروس و داماد کارت دعوت فرستادن برای امام رضا(ع) و آقا رو به جشن عروسی دعوت کردن.... #حال_خوب @sa
خیلی قشنگه حتما دانلود کنید.
فقط اون لحظه ای که خادمان پرچم متبرک آقا امام رضا ع رو میارن تو مراسم
😭😔😍🌺🌺
عمرتون صد شب یلدا
دلتون قدر یه دنیا
توی این شبهای سرما
یادتون همیشه با ما
دل خوش باشه نصیبت
غم بمونه واسه فردا
#شب_یلدا
شب یلداشب شادی وشور
ومهربانی است
زمان همدلی وهمزبانی است
به هرجامحفلی گرم وصمیمی است
که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
#یلدا_مبارک
🌸اَلسَّلامُعَلَیکَ🌸
🌸یامُولانایااَباصالِحاَلمَهدے🌸
#یلدا_مبارک
#پوستر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب یلدا همیشه جاودانی است
زمستان را بهارزندگانی است
شب یلدا شب فر و کیان است
نشان ازسنت ایرانیان است
#یلدا_مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز شب یلدا اومد، بلندترین شب سال ...
#یلدا_مبارک
#استوری_موشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا ابراهیم داره با تک به تک ماها صحبت میکنه...
خوب گوش کنیم....
@sadrzadeh1
دلم گرفته از اين انتظار يلدایی
دقايقم همه غرق "چه وقت می آیی؟"
نوشتهاند "صدايش کنيد می شنود!
صدات می زنم آخر کجای دنيایی؟
بگو چه وقت می آیی؟ ببين که دلهامان
دگر قبول ندارد هنوز و امایی
شنيدهام نمی آيد بهار با يک گل
بهار من، گل نرگس! تویی که می آیی
و باز نقطه سر خط، نريز اشک ای چشم!
تمام می شود اين انتظار يلدایی
#امام_زمان
#یلدای_فاطمی
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هفتاد_و_دو
انتخابات سال ۱۳۸۸بود و جامعه ملتهب. مغازه برنج فروشی ات شده بود محل تجمع دوستانت و پاتوقی برای دورهمی و بحث.
فردای انتخابات لباس پوشیدی تا از خانه بزنی بیرون.
_کجا آقا مصطفی؟
_کافی نت.
تلفنت زنگ خورد،یکی از بچه های پایگاه بود. صدایش آن قدر بلند بود که میشنیدم.
_آقا مصطفی کجایی؟اینا دارن از پشت بام خونه ها میریزن روی سرمون!
دیگر نمیشد جلویت را گرفت. زنگ زدی به پدرم و قرار شد با او و سجاد بروید پایگاه. بابا و مامان همیشه طرفدار تو بودند،امکان نداشت شکایتت را بکنم و حق را به تو ندهند؟
گاهی میگفتم:((به خدا منم بچه شمام! یکی نیست طرف من رو بگیره؟نمیبینین مدام میره گشت؟چهارشنبه سوری میره تا کسی خراب کاری نکنه! عیدا میره تا دزد به خونه های مردم نزنه!
راهپیمایی میره تا وظیفه دینیش رو انجام بده!))
ولی فایده ای نداشت.
میدانستم اگر حالا هم به بابا و سجاد بگویم که نگذارند وارد این این شلوغی ها بشوی،خودشان زودتر از تو جلوی پایگاه هستند. آن شب هم رفتی و من ماندم و تا بیایی شدم نصفه عمر.
اعلام کرده بودند ۲۵ خرداد در میدان ولی عصر تجمع است. در حال رفتن بودی که گفتم:((منم میام آقا مصطفی!))
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هفتاد_و_سه
_نه عزیزجان ،اوضاع مساعد نیست!
_هست یا نیست فرقی نمیکنه،میام!
_گفتم که نه سمیه!
نمیشد مقابلت ایستاد. حداقل اینجور مواقع نمیشد. دیوارهای خانه نزدیک آمده بودند. روحم فشرده میشد. بلند شدم و رفتم منزل مامانم. یک ساعت گذشت. دوساعت،سه ساعت. عصر غروب شد و غروب شب و تو نیامدی. نیمه شب شد،خط ها قطع بودند و تلفن ها جواب نمیدادند.کنج دیوار نشسته بودم،زانوها در بغل و چشم به در ذکر گرفته بودم:((میاد،میاد،میاد.))
ساعت سه نیمه شب تلفن همراهم زنگ خورد. گوشی ام را برداشتم،دیدم پدرت است:((کجایی آقاجان؟))
_منزل پدرم.
_نگران نشی،چیزی نیست. فقط اگه میشه دفترچه مصطفی رو بردار و بیار بیمارستان ۵۰۲ ارتش.
_چیزی شده؟تورو بخدا راستش رو بگید!
_چیزی نیست.فقط یه کم زخمی شده!
زنگ زدم آژانس .ماشین نبود. زنگ زدم به آژانسی در شهریار.
ماشین که آمد با مادرم و سبحان سوار شدیم و رفتیم اندیشه.
دفترچه را برداشتم و رفتم بیمارستان ۵۰۲ارتش .
مادر و پدرت جلوی در بیمارستان بودند.مادرت وقتی مرا دید به گریه افتاد.
پدرت از حراست بیمارستان خواست تا مرا راه بدهند:((خانمشه،اجازه بدین بره ملاقاتش.))
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هفتاد_و_چهار
نمیدانستم چه بلایی سرت آمده. وارد اورژانس که شدم،پرده آبی رنگ پارچه ای جلوی تخت آویزان بود. پرده کوتاه بود و یک جفت کفش پر از خون دلمه بسته پایین تخت بود . پرده را کنار زدم،دیدم روی پهلو خوابیدی. پلک هایت را باز کردی و گفتی:((بالاخره اومدی؟))
میله بالای تخت را گرفتم تا نیفتم:((چه بلایی سرت اومده آقا مصطفی؟))
_میبینی که زنده ام.
ملحفه را کنار زدم. دست چپت بخیه خورده بود:((پس این چیه؟))
_چیزی نیست ،یه بوسه کوچولو از قمه!
با وجود بخیه هنوز گوشت دو طرف از هم فاصله داشت.
ملحفه را از روی پایت برداشتم. پای چپت هم مجروح بود:((این دیگه چیه؟))
_یه بوسه دیگه!
_مسخره بازی در نیار آقا مصطفی،چی کار کردی؟
_فقط همین پشت پامه،چیزی نیست!حال خودت چطوره؟
_من خوبم،توچطوری؟
_فقط کمی سرگیجه دارم،اما طبیعیه.
صندلی را از گوشه ای آوردم و کنار تخت نشستم.
_من همین جا میمونم!
_با این حالت؟مگه فردا امتحان نداری؟!
اشک هایم سرازیر شد. دستت را گذاشتی روی سرم:((اروم باش عزیز!))
بچه که در دلم خودش را جمع کرده بود،انگار خستگی در کند،بدن خود را کشید دستت را چسبیدم.
_آخ آقا مصطفی! چه خطری از بیخ گوشت پریده!حالا بگو ببینم چی شده؟
@sadrzadeh1
#یلدای_شهدایی
🌷به یاد آرمان عزیز
و دیگر شهدای امنیت
که لحظات شیرین یلدا را
مدیون آنهاییم❤️
✅@sadrzadeh1
#یلدای_مهدوی
خوش آن یلدا که صبحش با ظهور است
زمیــــن در انتــــظار یک حضـــور است
اگــر پـایـان رســــد یلـــــدای غــیبـت
جهــانی ، غـــرق در دریــای نــور است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
آرامش یلدامون رو مدیون شهداییم ...
شادی ارواح طیبه تمام شهدای عزیزمون صلواتی هدیه بفرمایید
@sadrzadeh1