قسم به عاشقِ غمگینِ مهربانِ درونت♥️✨
قسم به راهِعزیزت، قسم به سرخی خونت...
#جانفدا
#مرد_ماندگار
بچههـٰاروباشوخـےبیدارمےڪرد
تانمـٰازشـببخونـن ؛
مثلـایڪیروبیـدارمےڪردو مےگفت :
-باباپـاشومنمیخوامنمازشببخونم ،
هیچڪسنیستنگامڪنه،یامےگفت :
پاشـوجونِمـن ؛
اسـمسـه چھـٰارتا مومـن روبگو
توقنوتِنمازشبڪـمآوردم !
#شھـیدمسعـوداحمـدیـٰان🌱
+خلاصهڪِه اگر فرزند دارید؛
ازشهدا در تربیتشون الگو بگیرید .
@sadrzadeh1
شهیدیکهبرایآبنامه مینوشت🍀
●¹شهید یوسف قربانی
محل تولد : زنجان
تاریخ تولد : ۱۳۴۵
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۱۹
نام عملیات: کربلای۵
منطقه عملیاتی: شلمچه – پاسگاه کوت سواری
شهید غواص، یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد
۶ ماهش بود که پدرش را از دست داد
در ۶ سالگی مادر و در ۸ سالگی مادر بزرگش را هم از دست داد
برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد...
زمانی هم که شهید میشه ، غریبانه دفنش می کنند🖤🔗
چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟
او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجالله
نامه برای آب...
همرزم یوسف میگوید هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز.
یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم ، کسی را ندارم که
بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و در گروههایی که هستیم ارسال کنیم تا سیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم .
تا ابد مدیون شهداء هستیم...♥️
#شهــیدانہ🥀
#سالگرد_شهادت
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
یادمونباشھ☝️🏻
شهداقبلازاینڪھجسمشونروراهے
میدونمینڪنن🍃
نفسشونروقربانےڪردن:)🖐🏻
الگو؎ماشهداهستنمگہنہ؟!
°•اللهم عجل لولیک الفرج•°
@sadrzadeh1
«🖤💣»
-
شهیدصدرزاده🖤 ُ
دلتگࢪفت،پناهببࢪبہگلزاࢪشان
بےڪلڪتࢪینࢪفیقمیشوندبࢪایت
توࢪاهࢪجوࢪڪہهستےمیپذیࢪند
ا؎ماهسفࢪڪࢪدهمن..
خداپشتوپناهت🖐🏼
« #شهیـدآنه»
@sadrzadeh1
.
.
مشهـد پُر از
حس هاےِ خوب است🌸🍃
مثلاً وقتے راننده تاکسے
صـدا مےزند : حـرم؟
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
@sadrzadeh1
من میخواهم در آینده شهید بشوم ، برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود ، پرید وسط حرف محمد مهدی و گفت : ببین محمد مهدی جان ! موضوع انشاء این بود که میخواهید در آینده چکاره بشید.
باید در مورد یه شغل یا یه کاری توضیح میدادی.
مثلا پدر خودت چکارست ؟
آقا اجازه شهید شده.
#شهیدمهدیحیدری
@sadrzadeh1
وقت هایے که گیر مالے برای کارهای فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد میگفت:
خدا می رسونه!
خانمش می گفت:
"خب خدا از کجا می رسونه؟"
مصطفے هم می گفت:
”اگه بپرسی از کجا، دیگه اسمش توکل نمیشه!
کارِ خدا امّا و اگه نداره...“
#شهیدمصطفیصدرزاده💌
@sadrzadeh1
#غلامرضا_تختی❣
غلامرضا چیزی رو تبلیغ نمیکرد، مثلا میگفت مردم نمیتونن عسل بخورن من چرا فلان برند عسل رو تبلیغ کنم و پول به جیب بزنم؟ با اینکه خیلی به پول احتیاج داشت اما اینکار را نکرد...
چقدر فاصله است بین تختی با اسطوره های پلاستیکی این روزها....
دی ماه. سالروز آسمانی شدن ورزشکار محبوب ایران، غلام رضا تختی گرامی باد.
#شادی_روح_مطهرش_صلوات🌸
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج
به مامان گفتم که می آییم. صبحانه را خورده و نخورده راه افتادیم. فاطمه را پیش مادرت گذاشتیم و رفتیم. هنوز موقع راه رفتن مشکل داشتی، آرام راه میرفتی و من هم پا به پای تو. مامان هم برای خودش در نمایشگاه می چرخید. هر چقدر اصرار کردم چیزی بخری قبول نکردی.
_همه چی دارم!
باز که اصرار کردم گفتی:((بسیار خب. یک صندل برمیدارم، یعنی دو جفت چون سایز پاهام باهم نمیخونه.))
سایز یک پایت شده بود 42و یکی شده بود 43.
صندل ها را خریدیم و یک کیلو هم کُنار خریدیم و رفتیم گوشه ای نشستیم و شروع کردیم به خوردن کنار.
دوتا روسری هم درحال آمدن بودیم که گرفتم. یکی برای عیدی دادن به مادرت و یکی برای مامانم. تازه آن موقع بود که گفتی:((نمیخوای برای عید خرید کنی؟))
خندیدم:((چون خیلی زود یادت افتاد نه!))
از مامان جدا شدیم و سرراه رفتیم خانه پدرت تا فاطمه را برداریم.
اصرار کردند بمانیم. بعد از شام که برگشتیم خانه، جلوی در، دوستت را دیدی که در ماشین منتظر تو نشسته بود. گفتی:((شما برو بالا من میام!))
با فاطمه آمدیم بالا. همین که دررا باز کردم دیدم خانه به هم ریخته. دویدم سر صندوقچه کوچکی که در کمد بود، درش باز بود و خالی از هر چه پول و طلا. سیصد دلار تشویقی را هم که برای خوب عمل کردن در عملیات گرفته بودی و روی میز توالت گذاشته بودی، برده بودند. دست فاطمه را گرفتم و دویدم پایین. داخل ماشین دوستت نشسته بودی و حرف میزدی.
_آقا مصطفی، دزد! دزد!
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
و نشستم روی پله جلوی در. فهمیدی چه اتفاقی افتاده. من و فاطمه را راهی خانه پدرت کردی. رفتم فاطمه را گذاشتم و برگشتم. زنگ زده بودی اداره آگاهی. به دیوار تکیه داده بودی و به ریخت و پاش کف اتاق نگاه میکردی.
_آقا مصطفی حالا چی کار کنیم؟
_شکر!
به زن صاحب خانه که گفت:((خاک عالم آقا مصطفی چیشده؟))
گفتی:((چیزی نشده. خوشبختانه خونه مارو دزد زده، اگه خونه کس دیگه ای رو میزد چون نزدیک عیده، به نظام بدبین میشد.))
دوری زدی و کیف شهید صابری را که از سوریه آورده بودی، از روی زمین برداشتی:((اگه این رو برده بود، جواب مادرش رو چی میدادم؟))
شب سال تحویل بود، اما به جای اینکه درخانه بمانی گفتی:((جایی برای سخنرانی دعوتم، نزدیک هشتگرد.))
_اونجا چرا؟
_برای مدافعان حرم مراسم گرفتن، باید برم سخنرانی!
_پس من و فاطمه هم میایم!
_عزیز، تو الان نباید زیاد یک جا بنشینی، خسته میشی!
_نگران من نباش، کنار تو راحتم!
با تو آمدم، مراسم که تمام شد گفتی:((برای سال تحویل بریم بهشت زهرا.))
به مامانم هم خبر دادم و همگی رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهدا، اما درست لحظه سال تحویل یک دفعه غیب شدی. وقتی آمدی گله کردم:((کجا رفتی آقا مصطفی؟))
_پیش دوستام، اونا که پیش خدا روزی میخورن!
_ولی دلم میخواست وقت سال تحویل پیش من باشی!
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفت
جوابم را ندادی. اخم هایم در هم رفت. وقت برگشت وقتی خانواده ام میخواستند بروند خانه خودشان، با یک تعارف رفتی بالا.
_بیا بریم خونه خودمون!
_حرف بزرگتر رو نباید زمین انداخت!
مجبور شدم دنبالت بیایم. شاید میخواستی از اخم و تخم من در بروی.
وقت خواب دوباره پرسیدم:((مصطفی اونجا کار تو چیه؟ اعتراف کن چرا مدام میخوای بری سوریه؟))
_بی خیال!
رویت را برگرداندی، اما من چانه ات را گرفتم به طرف خودم چرخاندم:((جوابم رو بده!))
_اذیت نکن عزیز!
_بگو. اعتراف کن!
باز هم خندیدی ولی بی صدا:((درصورتی که قول بدی به کسی نگی!))
_به خواجه حافظ شیرازی که دستم نمیرسه، ولی نخواه به بقیه نگم!
_جدی میگم، به هیچ کی، حتی پدر و مادرت، پدر و مادرم و دوست و آشنا!
_باشه قول میدم!
_من فرمانده گُردانم!
بلند خندیدم. دست گذاشتی روی دهانم.
_یواش، چه خبره!
_برو بابا من که فکر میکردم فرمانده تیپی، فرمانده گردان که چیزی نیست!
_سمیه، برای دویست نفر برنامه ریزی میکنم. اگه یه جا کم بذارم جون خیلیا به خطر می افته!
بلند شدم نشستم:((برای من مهم اینه که مرد خونهم باشی و بابای فاطمه. بابای فاطمه بودن مقامش خیلی بالاتر از فرمانده گردان بودنه.
@sadrzadeh1
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🔴 شهید مجید محمدی...
🔹ما که رفتیم!
🔹مادری پیر دارم و زنی و ٣ بچه قد و نیم قد؛
🔹از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام...
🔹یقه تان را میگیرم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید...
#یاد_شهدا_صلوات
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
امین به زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها ) می رود و در بین دعاهایش یک زن با حیا و عفیف از خداوند میخواهد و بعد به حضرت معصومه (سلام الله علیها) می گوید: خانم ؛ هر دختری که این نشانهها را دارد، هم نام مادرتان حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد.
و من هر خواستگاری که می آمد به دلم نمی نشست، سال 91 تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا بردارم، که آیتالله حق شناس سفارش کرده بودند برای امور مهم بخوانید. سخت بود، اما به نیت یک همسفر که ایمان و اعتقاداتش واقعی باشد نه در حرف و ظاهر ارزشش را داشت. چله زیارت عاشورا که تمام شد چند روز بعد خواب دیدم، شهیدی بر روی سنگ مزار خود نشسته و لباس سبز پوشیده، یک تسبیح سبز به من داد و گفت: شما حاجت روا شدهاید. من چهره شهید را ندیدم. و یک هفته بعد از اتمام چله زیارت عاشورا مادر امین به خواستگاری من آمد. ما در بلوک رو به روی هم زندگی میکردیم به مدت هشت سال، اما هیچ کدام از ما یکدیگر را ندیده بودیم.
همسر#شهید_امین_کریمی
🌱|@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نسخه نهایی اجرای سرود «رفیق شهیدم» توسط دانش آموزان مجتمع امام خمینی (قدس سرّه) و حضرت زینب (سلام الله علیها) دمشق
🌸🍃@sadrzadeh1
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1
نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
روز طلبه مبارک شهید آرمان علی وردی @sadrzadeh1
طلبگی یعنی رو پیشونیت بنویسند وقف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
طلبگی یعنی از همه نوکرتر از همه خادم تر
طلبگی یعنی دوای درد مردم بودن
طلبگی یعنی سنگ صبور دل مردم بودن
طلبگی یعنی معتمد مردم بودن
طلبگی یعنی فحش خوردن و سلام پاسخ دادن
طلبگی یعنی دنبال فراری های از خدا رفتن
طلبگی یعنی در بحران ها وسختی ها کنار مردم بودن
طلبگی یعنی اولین نفر ها در خدمت مردم بودن در زمان های حساس(کرونا سیل زلزله و...)
طلبگی یعنی خوب درس خوندن وخوب رشد کردن
در یک جمله طلبگی یعنی
بوی خدا بدی...
و در این روزها چ قشنگ طلبه ای بنام آرمان را خریدن که بوی خدا میداد و شبیه مولایش حسین به لقای خدا رسید
#شهیدآرمانعلیوردی
#شهیدعلیتمامزاده
#شهیدسیدعلیزنجانی
#شهیدمصطفیردانیپور
#شهیدمرتضیمطهری
و...
@sadrzadeh1