🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_سی_و_چهار
_آهی کشیدم و آهسته گفتم:((لابد صبر شما خیلی زیاده، ولی من وقتی به رفتن آقا مصطفی فکر میکنم دیوونه میشم!))
_همیشه به خودم میگم اگه حاجی قسمتش باشه اون اتفاقی که باید می افته، اگه نباشه نه.
_واقعا راست میگین؟
_چرا که نه!
_نه، من نمیتونم مثل شما باشم!
_به حاج حسین گفتم بعد از شهادتش شفاعتم رو بکنه.
_ولی من نمیتونم خودم رو راضی کنم مصطفی بره. ترس از ندیدنش خیلی اذیتم میکنه!
تو در حال رانندگی بودی. از پشت سر نگاهت میکردم و دلم میلرزید. من و خانم بادپا با هم آهسته حرف میزدیم. انگار میترسیدیم کمی بلند تر بگوییم همان اتفاق بیفتد. حتی خانم بادپا هم.
حاج حسین گفت:((همین جا نگه دار سید ابراهیم.))
_چیزی شده؟
_نماز اول وقت!
پیاده شدیم. از صندوق عقب زیر اندازی در آوردی و پهن کردی.
هر کس مُهری از جیب و کیفش در آورد و ایستادیم به نماز.
حاج حسین جلو و ما پشت سرش. باد می آمد، بادی ملس که با خود بوی غربت و عطر شهادت می آورد، البته شاید این حس من بود. بعد از نماز رفتیم خانه آقای سیدی، یک خانه ویلایی درروستا.
مادر شیخ محمد را آنجا دیدم. او هم همان حرف خانم بادپا را میزد:((اگه اتفاقی بیفته خدا خواسته، هرچی او بخواد. پس توکل به خدا!))
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج
صبح سری هم به خانه شهید صابری زدیم. در راه برگشت بودیم که تلفنت زنگ زد. زدی روی پخش.
_امشب کجایی سید؟
_خونه مون.
_ما داریم میایم اونجا.
_قدمتون سرچشم. شام منتظریم.
گفتم:((توی خونه که چیزی نداریم!))
_سر راه نگه میدارم میخرم!
وقتی رسیدیم جلوی در، خریدت را کرده بودی و مهمان ها هم رسیده بودند. آهسته گفتی:((شما برنج بذار، من کباب میخرم.))
شب به پذیرایی گذشت. انگار نه انگار از سفر آمده ای و خسته ای.
همیشه از حضور مهمان شاد میشدی. مهمان ها که رفتند، بهانه گیری فاطمه شروع شد:((چرا ما سفره هفت سین نداریم؟))
سفره ای پهن کردم. چند تخم مرغ آوردم، با هم نشستیم به رنگ کردن. من و فاطمه سبز و سرخ رنگ کردیم و تو سیاه و با رنگ زرد رویش نوشتی:یازهرا(س)
تعطیلات نوروز تمام شد و گل های بنفشه حاشیه باغچه ها میگفتند بهار آمده است. شب سیزدهم گفتی:((حاج حسین بادپا قراره فردا بیاد و از اینجا برنامه سفرش رو بچینه.))
دوستانت هم مثل خودت بودند. یک جا ماندن را بلد نبودند. ساعت چهار صبح بود که از کنارم بلند شدی گفتی:((دارم میرم فرودگاه، کاری نداری؟)) با پلک بسته گفتم:((وقتی اومدی نونم بگیر!))
ولی باید بلند میشدم و نمازم را میخواندم و اسباب صبحانه را آماده میکردم. تمام شب تا صبح را دلشوره داشتم. آقای بادپا که می آید برود سوریه، نکند تورا هم ببرد. نکند خودت هوایی شوی و راه بیفتی.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_سی_و_شش
شمابه هم که میرسیدیدانگار روح هایتان به هم گره میخوردومیشدید مثل این پروانه هایی که دور چراغ میگردند.
چنان مجذوب هم و آن شعله ای که ما نمیدیدیم وشما می دیدید می شدید که آدم غصه اش میگرفت ازاین همه پرت افتادگی وبی خیال شدن درباره بقیه چیزها.
بلند شدم. نماز راخواندم،صبحانه راآماده کردم: پنیر و گردو و کره و مربا. سفره را انداختم. نگاهم به عقربه های ساعت بود. میترسیدم به جای آوردن حاج حسین بااو بروی سوریه، ولی دوساعت بعد آمدی.با حاج حسین بادپا و کسی که میگفتی اسمش سید علی است و اهل افغانستان آمدید و صبحانه خوردید و سر سفره ماجرایی را که برای سید علی اتفاق افتاده بود تعریف کردی:(سیدعلی توی افغانستان به قاچاقچیا پول میده تا بیارنش ایران. درحال آمدن، توی مسجد با دست باز نماز میخونه و همین باعث میشه کتک بیشتری بخوره، بعد فرار میکنه و خودش رو به ایران میرسونه.)
سوریه که بودید، با تو آشنا شده بود.حالا هم بی پول شده و میخواستی هرطور شده کمکش کنی.
بعد صبحانه نگاه حاج حسین رفت سراغ عکسی که روی دیوار بود،بلندشد و رفت طرفش:((ابو حامده؟))
برایم گفته بودی لحظه شهادت ابو حامد، حاج حسین کنارش بوده وتکه تکه شدنش را دیده، اما قسمت بوده خود حاج حسین سالم بماند.
حاج حسین با گوشه چفیه اشک هایش را پاک کرد.
بلند شدم رفتم آشپزخانه. دستم را گرفتم به میز که آمدی آنجا و آهسته گفتی:((باید با حاج حسین برم قم خدمت پدر شهید صابری. بعدش هم برمیگردیم و میرسونمش فرودگاه.))
_منم میام!
@sadrzadeh1
• بیخیالِ همهی دردامون ؛ خوشبختی یعنی که یه شهید تو زندگیت باشه♥.
@sadrzadeh1
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
به دل نگیر اگر تولد شما را تبریک نمی گویند، ذوق ولادت مادرتان غافلگیرشان کرده.💐 تولدت مبارک ،بزرگ مرد سرزمینم🌹
#رهبرم
#امام_زمان
#روز_مادر
♥ .
「📚🌻」
•
.
هیچگاه مستقیم بھ نامحرم نگاه نمیکرد و به شدت مقید و چشم پاک بود .
اوقاتـے کھ در مهمانـے های خانوادگی بود ، اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت میکرد . اگر جمع بابت موضوعی میخندیدند سرش را پایین میانداخت و میخندید :)
| #شهیدمحمدرضادهقان . #روز_مادر |
@sadrzadeh1
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1
نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد
@sadrzadeh1
🌻بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌻
سلام عزیز برادرم
🌸
شروع فعالیت کانال همراه با قرائت صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم
هدیه به رفیق شهیدمون باشد که با دعای خیر روزمون منور در مسیر سعادت و قرب الهی ثابت قدم بمونیم
♥شهید مصطفی صدر زاده رفیق شهیدم♥
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السّلام علیکَ ایُّها المقدَّمُ المأمول...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آرزوی آمدنت بهترین آرزوهاست و آرزومندان و منتظرانت، برترین مردم تاریخ...
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
#امام_زمان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
اینجا دلتنگے حاکمِ پریشانِ شهر است...💔
و من همچنان بےاختیار رهسپار خیال توام!🍃
در این هواے بے هوایی ، هوایمان را داشته باش برادر!♥️🖇
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#سلام صبح تون شهدایی✋🌸
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
مخصوصا دخترا حتما بخونن‼️
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
داداشم منو دید تو خیابون..😳
با یه نگاه تندبهم فهموند برو خونه تا بیام..😠
خیلی ترسیده بودم.. 😰
الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..😰
نزدیک غروب رسید..🌅
وضو گرفت دو رکعت نماز خوند📿
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم😰
گفت آبجی بشین☺️
نشستم🙄
بی مقدمه شروع کرد
یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند❗️😭😭😭
حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت😭😭
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند🤔
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه😔
آخه♥غیرت الله♥
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😔
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد😔
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه😭😭😭
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش😥
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون❗️
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم❗️😰
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر داری از حالم رفیق...
شهید مصطفی صدرزاده
@sadrzadeh1
🌾شعر سنگ قبر شهید محمد حسین معز غلامی :
این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله
مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر
چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم
سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام
سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم
@sadrzadeh1
🌱 .
گاهـے بعضی نگاهها چشم دل را بھ
سوی خدا باز میکنند! مخصوصا اگر آن نگاه از قابِ چشمانی آسمانی باشد (:
#رفیقآسموننشینِمندستموبگیر💔
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️با این دعا عاقبت بخیر میشی!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
اینطوری امر به معروف میکرد...
🌱خاطرهای از شهید ابراهیم هادی🌱
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1