بویسجادهیخونینکسیمیآید...
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
مداحی آنلاین - نماهنگ خاک یتیمی - مهدی رسولی.mp3
6.04M
خـدانـگـهـدار بـابـای بـیکـسـم
خـدانـگـهـدار تـمـوم نـفـسـم
#مهدی_رسولی
..💔🥀..
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه میدهند
ما هنوز شهادتی بی درد میطلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمیدهند
سالگرد شهادتت مبارک
#شهید_مجتبی_یداللهی
اولین و جوان ترین شهید مدافع حرم ارتش
🌺🌺🌺🌺🌺
تاریخ تولد ۱۳۷۰/۱/۳۱
تاریخ شهادت ۱۳۹۵/۱/۲۱
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
تنها یادگاری های به جا مانده از شهید مجتبی یداللهی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
50.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های شهید مدافع حرم مجتبی یداللهی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
لحظه شهادت شهید مجتبی یداللهی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهیدی که گواهی شهادتش را با دست خودش امضا کرده بود😳
مسئول معراج شهدای جنوب
در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید
شهید محمد نادری✨
از شهدای شهرستان اراک🍀
#شهید_محمد_نادری
کانال شهید مصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
✨مسئول معراج شهدای جنوب بود
صورت شهدایی رو که به معراج میآوردن رو با گلاب میشُست تا خون روی صورتشون پاک شه..
همینطور که برای شهدای معراج فرم گواهی شهادت پر میکرد..
یک فرم با اطلاعات خودش پُر می کنه و امضا میزنه..
در نهایت در عملیات کربلای ۵ در منطقهی شلمچه به شهادت میرسه!
هم اکنون مزار شهید محمد نادری
در گلزار شهدای شهرستان اراک قطعه 9 است
#شهید_محمد_نادری
#شادی_روحش_صلوات
کانال شهید مصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🕊•ا﷽ا•
دعاے #روزنوزدهم
ماه مبارڪ رمضان 🌙🌱
بہ نیّت شھید مصطفی صدرزاده ✨
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
چه مظلومانه پرکشیدند
مدافعان حرم
،وچه زیباامنیت وآرامش رابه ماهدیه دادند
وهیچ فضای مجازی به شهادت این عزیزان نپرداخت
عجب بی رحم است این فضای مجازی
✊با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ...
💐 امروز ۲۱ فروردین ماه سالروز شهادت مدافعان حرم:
🕊شهادت شهید مدافع حرم عقیل شیبک
🕊شهادت شهید مدافع حرم حسین بواس
🕊شهادت شهید مدافع حرم مرتضی زرهرن
🕊شهادت شهید مدافع حرم حسینعلی کیانی
🕊شهادت شهید مدافع حرم محسن قوطاسلو
🕊شهادت شهید مدافع حرم سیدسجاد خلیلی
🕊شهادت شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده
🕊شهادت شهید مدافع حرم مجتبی ذوالفقارنسب
🕊شهادت شهید مدافع حرم مجتبی یداللهی منفرد
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
مداحی آنلاین - نماهنگ خاک یتیمی - مهدی رسولی.mp3
6.04M
خـدانـگـهـدار بـابـای بـیکـسـم
خـدانـگـهـدار تـمـوم نـفـسـم
#مهدی_رسولی
..💔🥀..
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
''نفسانساناگرمهارنشود حتماانسانرازمینمیزند.اینکهمیبینیبرخی
آدمهایخوبعـــاقبتبخیـــــرمیشوند،
بهخاطربیتوجهیبهخواهشهاینفساست
بایدجلوینفــسرابگیریمبایدتلاشکنیم.
بایدزحمتبکشیم''
شهید ابراهیم هادی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
「♥"🔗」
همیشہمیگفت:↯
یهشہیدانتخابکنید،
بࢪید دنبالشبشناسیدش؛
باهاشاࢪتباطبࢪقراࢪ کنید شبیہشبشید !
حاجتبگیریدشما هم
”شہیدمیشید“ :)🙂❤️
•|🌸|• شہیدمصطفےصدࢪزاده
#شهیدانہ
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
بارانی در کار نیست ...!
فقط چشمانم
به آن لبخندی که
در آخرین عکست
جا گذاشته ای حساسیت دارد!
#شهید_محمد_بلباسی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده🖤
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌿پروفایل شهید مصطفی صدرزاده🌿
#شهید_مصطفی_صدرزاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
مصطفی در ساخت مسجد
و کمک به مسجد امیرالمومنین
شهریار، تاسیس هیئت
و حسینیه و حضور فعال
در محافل بسیجی ها
فعال بود و به عنوان
مربی در حلقه های
صالحین فعالیت می کرد
همچنین فعالیت های
فرهنگی و ورزشی برای
نیروهای جوان داشت و
در اردوهای عقیدتی و
فرهنگی به عنوان مدرس
شرکت می کرد.
🌹خاطره شهید صدرزاده🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
روضه 21 رمضان.mp3
1.76M
🎙روایت رهبرانقلاب از ضربت خوردن حضرت علی(ع)
#شب_قدر
#ماه_رمضان
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
🌷 #دختر_شینا – قسمت 104
✅ فصل نوزدهم
💥 از دلشوره داشتم میمردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانهی خانم دارابی. گفتم: « تو را به خدا یک زنگی بزن به حاجآقایتان، احوال صمد را از او بپرس. »
💥 خانم دارابی بیمعطلی گفت: « اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاجآقا حرف میزدم. گفت حال حاجآقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست. »
از خوشحالی میخواستم بال درآورم. گفتم: « الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بیزحمت دوباره شمارهی حاج آقایتان را بگیر تا صمد نرفته با او حرف بزنم. »
خانم دارابی اول ایندست و آندست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: « تلفنشان مشغول است. »
دست آخر هم گفت: « ای داد بیداد، انگار تلفنها قطع شد. »
💥 از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم وآمدم خانهی خودمان. دیگر بد جوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار تفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود.
همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشستهاند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشتهاند و دارند وصیتنامهی صمد رامیخوانند.
پدرشوهرم تا مرا دید، وصیتنامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: « خوابمان نمیآمد. آامدیم کمیقرآن بخوانیم. »
💥 لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: « چی از من پنهان میکنید. اینکه صمد شهید شده. »
قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینهام گذاشتم و گفتم: « صمد شهید شده میدانم. »
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: « کی گفته؟! »
💥 یکدفعه برادرم زد زیر گریه.
من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیتنامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچههایت هنوز کوچکاند، این چه وقت رفتن بود. بیمعرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم. »
💥 دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: « خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان. »
پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه میکرد و شانههایش میلرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلیها پابهپای من گریه میکردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشکهایم را پاک میکرد. مهدی خیرهخیره نگاهم میکرد. زهرا بغض کرده بود.
💥 پدرشوهرم لابهلای هقهق گریههایش، صمد و ستار را صدا میزد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یکدفعه ساکت شد و گفت: « صمد توی وصیتنامهاش نوشته به همسرم بگویید زینبوار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانهام مهدی است.
و دوباره به گریه افتاد.
💥 برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچهها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش میکرد. آن یکی نازش میکرد. زهرا با شیرینزبانی بابا بابا میگفت.
برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « خدایا! صبرمان بده. خدایا! چهطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچههای یتیم را بزرگ کند؟! »
ادامه دارد...
🌷 #دختر_شینا – قسمت 105
✅ فصل نوزدهم
💥 کمی بعد همسایهها یکییکی از راه رسیدند. با گریه بغلم میکردند. بچههایم را میبوسیدند.
خانم دارابی که آمد، نالهام به هوا رفت. دستهایش را توی هوا تکان میداد و با حالت مویه و عزاداری میگفت: « جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچههایت آتشم زدید قدم خانم. غصهی تو کبابم کرد قدم خانم. »
💥 زار زدم: « تو زودتر از همه خبر داشتی بچههایم یتیم شدند. »
خانم دارابی گریه میکرد و دستها و سرش را تکان میداد. بنده خدا نفسش بالا نمیآمد. داشت از هوش میرفت.
آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچهها میخوابیدند، میرفتم بالای سرشان و یکییکی میبوسیدمشان ومینالیدم. طفلیها با گریهی من از خواب بیدار میشدند.
💥 آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچههایم اشک ریختم.
از درون مثل یک پارهآتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایهها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابهپایم گریه کردند.
نمیتوانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغمیکشید. همسایهها زهرا و سمیه را بردند.
💥 فردا صبح، دوست و آشنا و فامیل با چندمینیبوس از قایش آمدند؛ با چشمهای سرخ و ورمکرده. دوستان صمد آمدند و گفتند: « صمد را آوردهاند سپاه.»
آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوتها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور،کنارم ایستاده بود. گفتم: « صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم. »
💥 آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آنها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: « داداش است. »
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یتیم…یتیم…💔
سفارش آخر #پدر😞
حسن…حسین…❤️
بچہیتیمایادتوننره😭
#حاج_مهدی_رسولی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯