eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
12.3هزار ویدیو
152 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
{#} هشتڪ‌هاےِڪانال {#} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⇩مخصوص‌شھیدمصطفی‌صدرزاده⇩ {خاطرات}⇦ {عڪس}⇦ {فیلم}⇦ {کلیپ‌با‌مداحی}⇦ {پروفایل}⇦ {وصیت‌نامہ}⇦ {صداےِ‌شھید}⇦ {پیام‌هاےِشھید}⇦ {ڪتاب‌هاےِ‌متنے‌و‌صوتے}⇦ {تصویرمجازےِ‌شھید}⇦ {استیڪر‌شھید}⇦ {داستان‌شمابا‌شھید}⇦ {تم‌شھید}⇦ {مستند‌هاےِشھید}⇦ و {ذکر‌ایام‌هفتہ} ⇦ {سوالاتے‌ازپدرو‌مادرشھید}⇦ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⇩ شهدا ⇩ {شھیدی‌ڪہ‌شبیہ‌داداش‌مصطفی‌است} فیلم های مختلف و جذاب⇦ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مناسبت ها ⇦ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مداحی ⇦ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⇩ شخصیت ها ⇩ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⇩ دعا ⇩ { شھیدمهدی‌باکری } ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⇩ بحث خودسازی ⇩ آموزش ‌⇦ مشق بعد از آموزش ⇦ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با تشڪر ✋🏻
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: _بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم مرد ، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت.. _حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم _اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: _زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه را انجام بدهی میکشی؟؟ به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✨چند عمل ساده براي چند صد برابر كردن ثواب نمازها؛ 🍃 و اقامه :باعث ميشود دو صف از فرشتگان، پشت سر مومن نماز بخوانند.📒ثواب الاعمال صدوق ص٧٢ 🍃 كامل:باعث نداشتن وحشت قبر ميشود.📒ثواب الاعمال صدوق ص٧٣ 🍃 عقيق:دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت بدون آن است.📒عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠ 🍃 زدن:دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است.📒من لايحضره الفقيه صدوق 🍃 خواندن سوره در يكي از نمازها باعث آمرزش گناهان ميشود.📒ثواب الاعمال ص٢٦٧ 🍃:باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود.📒ثواب الاعمال ص١٢٠ 🍃 حضرت زهرا س بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق ع است 📒فلاح السائل ص١٥
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ زیبای پسر بچه نوجوان در مترو ♦️اگه گیتار دستش بود و لی لی حوضک میخوند الان چندین نفر دورش داشتن تشویقش میکردن و در کانال ها و پست های مجازی هزاران بار لایکش می کردند @sadrzadeh1
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامت‌ جنون ‌خیز‌است‌ حق‌ دارد‌ موذن‌ هم وقت‌اذان‌ با‌ دست‌ خود ‌سر‌را‌ نگه‌ دارد … علی ، علی ، علی 💚 -
حَیَّ عَلَی الصَّلاةِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاةِ بشتابید به سوی نماز، بشتابید به سوی نماز.
درکنارهیلکوپترجنگی‌اش‌ایستاده بودوخبرنگاران‌هرکدام‌به‌نوبت‌ازاوسوال‌می‌کردند. خبرنگار پرسید:شماتاچه‌هنگام‌حاضرید بجنگید؟شیرودی‌خندید.سرش‌رابالاگرفت‌و‌گفت: مابرای‌خاک‌نمی جنگیم‌مابرای‌اسلام‌می‌جنگیم.‌تا هرزمان‌که درخطرباشد.این‌راگفت‌وبه‌راه افتاد.خبرنگاران‌حیران‌ایستادند.شیرودی‌آستینهایش رابالازد.چندنفربه‌زبانهای‌مختلف‌از‌هم‌پرسیدند: کجا؟ کجامی‌رود؟هنوزمصاحبه‌تمام‌نشده! شیرودی‌همانطورکه‌می‌رفت‌برگشت.‌لبخندی‌زدوبلند گفت:!صدای می‌آیدوقت‌نمـ📿ـاز است..♥(: 🥀 🆔 @sadrzadeh1