eitaa logo
کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
4هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷گلزار شهدا را خیلی دوست داشت . 🍃هر پنجشنبه پاتوقش گلزار شهدا بود . موقعی که شهید اکبر شهریاری را می خواستند دفن کنند ,من عکس رسول را دستم گرفته بودم و کنار ایستاده بودم . 🕊یکی از مادرهای شهدا آمدند و به من گفتند :این پسر هر هفته سر مزار پسر من میومد و چقدر هم پیش من ناهار خورده . 📚 به نقل از مادر شهید رسول خلیلی @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر آبان 1392 اون روز که جدا شدیم ابوحامد و فاتح و غلامرضا و... در حیات دنیایی ما بودند و امروز در عندربهم یرزقون اخرین روز از اولین دیدار ما با دلاوران فاطمیون در زمین تمرین تیراندازی بود. رسم بچه ها به تاسی از بچه های جنگ ،جشن پتو برای کسانی بود که می خواستند به مرخصی بروند حالا تصور کنید که بدن پیزوری ما کجا و ضربات مشت و ... بچه ها کجا! با درایت شهید مصطفی صدرزاده آن جشن پتو تبدیل به انداختن بچه ها با پتو به سوی بالا شد وانقدر این کار جذاب بود که همه بچه ها نوبتی برای این جشن جدید نامزد شدند و اینطور بود که از بعد از سالم ماندن در منطقه جنگی از کوفتگی قطعی نجات یافتیم پ.ن عصر همان روز در حمله دشمن تکفیری پنج تن از همین بچه ها برای دفاع به منطقه اعزام می شوند که به فیض شهادت نایل می آیند و تا امروز پیکرهای مطهرشان مفقود مانده است. . خاطره ای بود از یکی از همرزمان شهید مصطفی صدر زاده شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
3 ـ 💠 خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده در آرزوی شهادت 💠 ♦️ آبان سال ۱۳۹۰ بود, من اهواز خدمت پدر بودم ،ساعت ۱۴ متوجه شدم که سردار و چندتا از نیروهایشان در انفجار موشکی شدند. شب بود که مصطفی طبق معمول همیشه زنگ زد واحوال پرسی کردیم ولی اون صدای شاد همیشگی را نداشت، وقتی بیشتر ازش جویای حال خودش و بچه ها شدم گفت ما خوییم مامان نگران نباش . گفت: مامان دو تا از دوستام که یکی از آنها همسایه ما بود و شب حنابندانش بود به رسیدند خیلی بهم ریخته وناراحت بود . من سریع بلیط گرفتم و برگشتم تهران، که در مراسم شرکت کنم. زمانی که در مراسم خاکسپاری بودم جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند ومن دربین خانم ها بودم که همه چادر مشکی به سر داشتند ، من کناری ایستاده بودم. به تنها چیزی که فکر می کردم به مادران این دو شهید بود ،که یه دفع یه صدای آشنایی به گوشم رسید. که می گفت :مامان دعا کن که خداوند به من هم توفیق شهادت بده ومن را کنار دفن کنن… من یه دفعه برق از چشمانم پرید که مصطفی تو این جمعیت چطور تونست من رو پیدا کنه و چنین دعای از من بخواد . در اون لحظه داشتم به مادرانشان فکر می کردم و چیزی از احساسشون درک نمی کردم ولی الان که دارم فکرشون می کنم با تمام وجودم دارم درک می کنم . حتی کلمه مادر روی قلبم سنگینی می کند… مصطفی دقیقا در تاریخ آبان ۹۴ یعنی بعد از چهار سال به آرزویش رسید. کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾🌾 4 ⚜️ خاطره ای از شهید مدافع حرم در فتنه ۸۸ ⚜️ ♦️ قسمتش این بود که توسط داعش وطنی مجروح بشه و توسط داعش تکفیری خارجی به شهادت برسه.! . ⇝ 🌼 ⇜ ⊰ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯ ⊱ ⇝ 🌼 ⇜
مسیر برگشت بچه ها، تقریبا بسته شده بود؛ 📎با پی ام پی (نفربر) خودمون را به نزدیک روستای الخوابی رساندیم ؛ تقریباً الخوابی هم سقوط کرده بود؛ . 🖇دشمن با گلوله از ما استقبال می کرد؛ باطری بیسم اش تقریبا تمام شده بود! مجتبی ؛مجتبی؛ ابو علی !! مجتبی جان خودتون را به منبع آب برسونید ما آنجا با پی ام پی (نفربر) منتظرتون هستیم . . 📎صدای خش خش بیسیم بی رمقش آخرین جملات سید مجتبی را به سختی ما رساند؛ هنوز آخرین کلماتش که از گلوی خسته و تشنه اش می آمد تو گوشم می پیچد : حاجی ما محاصره شدیم ….. 📍از ۲۰ تا پرستو فقط ۳تامون سرپا هستیم. ودیگر هیچ ... . مجتبی ؛مجتبی ؛ ابو علی ….. مجتبی ؛مجتبی ؛ ابو علی …. مجتبی ؛مجتبی؛ ابو علی …. سید مجتبی اگر صدای من را می شنوی شاسی بیسیم را فشار بده! مجتبی ؛مجتبی؛ ابو علی ….. . 🖇مجتبی جان می دونم باطری بیسم ات شارژ نداره ! اگر صدای من را می شنوی شاسی بیسیم را فشار بده! سید مجتبی جان اگر هنوز زنده ای شاسی بیسیم را فشار بده؛ سید مجتبی تو رو خدا شاسی را فشار بده …. . 📎از بالا دیدیم که تکفیری ها سید مجتبی را دوره کردن؛ رسیدن بهش؛ دیگه داشت اسیر می شد؛ وقتی خوب دشمن دورش جمع شد درست همان لحظه ای که دشمن از به دام افتادن یکی از شیرمردان فاطمی خوشحال بود؛! . 🖇 سید مجتبی ضامن نارنجک ها رو ؛ رهاکرد … تکه های گوشت بود که از آسمان مثل باران بر زمین می بارید…. . شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱 💎کانال شهید مصطفی صدر زاده کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌹 روز اولی در وادی شهیدان ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸چند روزی می‌شد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمی‌کردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ، روی آن نوشته شده بود: «حسین جانم»    📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌷گلزار شهدا را خیلی دوست داشت . 🍃هر پنجشنبه پاتوقش گلزار شهدا بود . موقعی که شهید اکبر شهریاری را می خواستند دفن کنند ,من عکس رسول را دستم گرفته بودم و کنار ایستاده بودم . 🕊یکی از مادرهای شهدا آمدند و به من گفتند :این پسر هر هفته سر مزار پسر من میومد و چقدر هم پیش من ناهار خورده . 📚 به نقل از مادر شهید رسول خلیلی کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
‍ 💠بسم رب الشهدا والصدیقین💠 آقا رسول فوق العاده با حیا بود😌 هم با حیا و سر به زیر، هم با غیرت... موقع هایی که خانواده هامون با هم یک جا بودیم ، وقتی میخواست از قسمت مردونه مادرش رو صدا بزنه می گفت: "حاج خانم" اینی رو که دارم براتون تعریف میکنم برای 7 یا 8 سالگی آقا رسول هست!! 🔺به نقل از آشنایان کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
👈رفیق شهید داری؟؟؟ 1⃣ گام اول) انتخاب یک شهید به عنوان رفیق : خیلی مهمه فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید که من به یک شهید رو میزنم فقط یکیشون جوابمو بده! ❌ شهداء در انقدر و مظلومند که منتظر یک و با هستند تا خودشون رو نشون بدند. ✅ برید شهدای شهرتان که هم کرده باشید و هم رفیقتان را پیدا کرده باشید. اولین انتخاب شهید و شهیده. ببینید با کدوم شهید ته دلتان خالی میشود؟ میکنید یا به وجد می آیید؟! آفرین این شهید همان رفیق شماست.👏👏👏 2⃣ گام دوم) عهد بستن با شهید: 👀یک جا که جلو چشمتون باشه بنویسید و امضا کنید که: ❗با رفیق شهیدم میبندم که پای او تا لحظه شهادت خودم خواهم ماند و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه رو بر نمی گردانم.❗ 3⃣ گام سوم) شهید تا میتوانید از رفیق شهیدتان اطلاعات جمع آوری کنید( همسر شهید، و هر چیز دیگه ای که به فکرتان میرسد)🏞 4⃣گام چهارم) اعمال خود به شهید ✳ از همین الآن هر کار خیر و ثوابی که انجام میدهید هدیه به روح رفیقتان کنید مثل :《 های و حتی درس خوندن برای رضایت خدا، و ....》🕋 5⃣گام پنجم) درگیر کردن خود با شهید سریعا همین الآن موبایلتان را عوض کنید و عکس را بگذارید. از امروز همه پیامک ها و تماس هاتون توسط رفیقتان بررسی میشود! محل کارِتون، کیف جیبی، داشبورد ماشین و یا هرجایی که میتوانید یک عکس یا نشانه از رفیقتان بذارید! صبح ها هم اولین نفر بعد از امام زمان(عج) به رفیقتان صبح به خیر بگویید و شب هم آخرین شب بخیر... 6⃣گام ششم) در حضور رفیق آیا در حضور دوستی معنوی و روحانی به این باصفایی میشه گناه کرد؟؟؟ نگاه هامون، رابطه‌مون با همکلاسی های نامحرم و اساتید نا محرم، چت کردن با نامحرم، کاهل نمازی، فروشی کم کاری در شغل، در منزل و .... جواب این سوال با خود شما...!⛔❌⛔❌ 7⃣گام هفتم) اولین پاسخ رفیق با افتخار منتظر برخی نشانه ها باشید: دعوت به و و کشور و خیلی چیزای دیگه که شاید حتی فکرشم نکنید....🌷🌹🌸 8⃣گام هشتم و مهمترین گام) حفظ و تقویت رابطه تا شهادت گام های سختی را گذروندید. درسته؟؟؟ مطمئنا با شیرینیی که چشیدید از این مسیر خارج نخواهید شد ان شاءالله🤲 به امید محشور شدن با رفیق شهید و شهدا ✌️✌️❤️❤️❤️✌️✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹 مادرشهید مصطفی صدرزاده همیشه زندگی نامه را مطالعه می کرد،جوری که انگار باهاشون کرده باشد.👏🙏 درباره کامل تحقیق می کرد وشناخت داشت.🌹 مصطفی همیشه می گفت : از خدا بخواه نصیبم بشود .😔 من می گفتم : 💕 برای عاقبت به خیریت دعا می کنم. به شوخی می گفت مامان آخرشو برام بخواه یعنی ......🙏😭🙏 بهش می گفتم خیلی چیز از من میخواهی .....😔 واقعا سخته .............😭 با تمام کارشو و راهشو قبول داشتم و دارم.🙏😔🙏 واز اینکه منو قابل دونست که باشم سپاس گذارم، وهمیشه خداروشکر میکنم .😭🙏😭 امیدوارم در آن دنیا کند.🙏 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹 ‌مادر‌ شهید‌مصطفی‌صدرزاده💕 وقتی ازش سوال می کردم چرا میری سوریه ، می گفت : شهرکهای در محاصر هستند ، فرزندان موسی بن جعفر علیه السلام 😔 هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه. 😔🌹😭 بابغض می گفت: بازحمت براشون آذوقه می فرستادیم، ولی می گفتن ما فقط برای خانواده هامون می خواهیم .😔 وقتی بهش می گفت : پیشمون💕😭 می گفت: شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ، ولی اونجا ازاین نعمت محرومند.😔 گاهی ازش درمورداین شهرک ها سوال می کردم ، می گفت دارم که چرا اینجاهستم...... درواقع زمانی که اینجا بود ،در واقع نبود، تمام فکرش این شهرک های شیعه نشین بود.....ً😔💐😔 کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092