سه تا موضوع رو باید یکی یکی بهش بپردازیم.
#اول چیکار کنیم که گرفتار این نوع روابط نشیم؟!
#دوم اینکه اگه کسی گرفتار هست چطور رها بشه؟!
#سوم اینکه اگه فردی به این نوع روابط پایان داده باشه چطور بتونه از آسیب های بعدش جلوگیری کنه؟!
درباره مورد اول چند تا نکته رو باید دقیق رعایت کرد.
اول اینکه سعی کنید همیشه "در حد ضرورت" با نامحرم صحبت کنید. اگه واقعا جایی ضرورتی نداره و میتونید به جنس موافق خودتون مراجعه کنید سعی کنید اصلا زمینه این نوع رابطه ها رو فراهم نکنید.
طبیعتا در شرایط مساوی فردی که در طول روز با 50 تا جنس مخالف ارتباط داره بیشتر امکان آلودگی به این خطا رو داره تا کسی که در روز با یکی دو نفر ارتباط داره.
دوم اینکه حین صحبت کردن سعی کنید خیلی رسمی و فقط در همون حدی که نیاز هست صحبت بشه. هر جمله ای که بیش از ضرورت باشه ممکنه طرف مقابل رو به این نتیجه برسونه که انگار شما میخوای باهاش ارتباط عاطفی برقرار کنی... عموما مقدمه روابط جنسی حرام، روابط عاطفی هست...
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت #دوم این را به اقاجون هم
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سوم
پرسیدم:
_چی؟؟؟؟
_ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات...!
نفس توی سینه ام حبس شد...
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
_تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من...
پریدم وسط،حرفش:
_از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر می کنید.
_باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
دست و پایم را گم کرده بودم.
تنم خیس عرق بود. و قلبم تند تر از همیشه میزد...
حق که داشت.
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
_ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من...
خیره به دیوار مانده بودم...
دست هایم را به هم فشردم.انگشت هایم یخ کرده بودند.
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم .
چند ثانیه ای گذشت.گفت:
_خب کافی است
دعای کمیل مان باید زودتر تمام می شد.
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش «اقای مدنی» می آیند خانه ی ما.
از سر شب یک بند #باران میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری_رسمی باشد.
زنگ در را زدند...
اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو
سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند.
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید...
ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب '' پیژامه و پیراهن'' اقاجون به تن آمد بیرون
و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها درجلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار...
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#سوم_خرداد
سالگرد آزادسازی #خرمشهر
و یاد شهدای #سوم خرداد خصوصا #شهید_جهان_آرا گرامی باد
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝