eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانِ و .سلامٌ‌الله‌علیهٰا. 🕊﴿ مٰا تو را دوست داریٓم ﴾ پائيز سال ۱۳٦۱ بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اينبار نَقل همه مجالس توســلهاي ابراهيم به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود. هر جا ميرفتيم حرف از او بود! خيلي از بچه ها داستانها و حماســهآفريني هاي او را در عمليات ها تعريف ميكردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره سلام‌الله‌علیها انجام شده بود. به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر ميزديم از ابراهيم ميخواستند كه براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرا سلام‌الله علیها بخواند. شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي ازگردانها شروع به مداحي كرد. صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طوالني شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخيكردند و صدايش را تقليدكردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد. آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اينها مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نميكنم! هــر چه ميگفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را بكن، اما فايدهاي نداشت. آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نميكنم! ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان ميدهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم باالي سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نميدونه خستگي يعني چي!؟ البته ميدانســتم كه او هر ساعتي بخوابد، قبل از اذان بيدار ميشود و مشغول نماز. ابراهيم ديگر بچهها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي حضرت زهرا سلام‌الله‌‌علیها ! اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچهها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولي چيزي نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عجيب او بودم. ابراهيم نگاه معنيداري به من كرد و گفت: ميخواهي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! ُ گفتم: خب آره، شــما ديشب قســم خوردي كه... پريد تو حرفم و گفت: چيزي كه ميگويم تا زنده ام جايي نقل نكن. بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نميآمد، اما نيمه هاي شــب كمي خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه طاهره سلام‌الله‌علیها تشريف آوردند و گفتند: نگو نميخوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نميداد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد. https://chat.whatsapp.com/Fcr9EGVf9N98qiwznrVceJ
داستانِ و .سلامٌ‌الله‌علیهٰا. 🕊﴿ مٰا تو را دوست داریٓم ﴾ پائيز سال ۱۳٦۱ بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اينبار نَقل همه مجالس توســل های ابراهيم به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود. هر جا ميرفتيم حرف از او بود! خيلي از بچه ها داستانها و حماســه آفرينی های او را در عمليات ها تعريف ميكردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره سلام‌الله‌علیها انجام شده بود. به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر ميزديم از ابراهيم ميخواستند كه براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرا سلام‌الله علیها بخواند. شــب بود. ابراهيم در جمع بچه های ‌يكی ازگردانها شروع به مداحی كرد. صداي ابراهيم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخی كردند و صدايش را تقليدكردند. بعد هم چيزهایی گفتند كه او خيلي ناراحت شد. آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصبانی بود وگفت: من مهم نيستم، اينها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همين ديگر مداحی نمی كنم! هــر چه ميگفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را بكن، اما فايده ای نداشت. آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نميكنم! ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح احساس كردم كسی دستم را تكان ميدهد. چشمانم را به سختی باز كردم. چهره نورانی ابراهيم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نميدونه خستگی يعني چی؟ ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا سلام‌الله‌‌علیها ! اشعار زيبای ابراهيم اشك چشمان همه بچه ها را جاری كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولی چيزی نگفتم. ادامه ⤵️⤵️⤵️⤵️ @rafiq_shahidam96 1400/10/17 https://www.instagram.com/p/CYbX2HVlnrA/?utm_medium=share_sheet
• . خواهۍڪہ‌شوی‌باخبر‌از ڪشف‌وڪرامات مـردانـگـۍوعشـق‌بیـامـوزودگــرهـیـچ ..!🌱 | ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
ابراهیم ، هیچڪس از ڪارهایش مطلع نمیشد مگر اینڪھ کسانـے ڪھ همراهش بودند !☝️🏻🌱' خیلۍ از دوستانش بخاطر بازگو نڪردن ڪارهایش ، اصرار بھ گفتن میڪردند ولۍ ابراهیم میگفت : ڪاری ڪھ برایِ خُداست،گفتن‌ ندارد:)♥️ 💛' • . او مدام در تلاش بود تا گمنـٰام بماند ! اما حالا میبینیم ڪھ چگونـھ بر همـھ آشکار است :)♥ ' برنامه های تولد شهید ابراهیم هادی دوم اردیبهشت ماه که با همکاری مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی و گروه تولد آسمانی برگزار شد @rafiq_shahidam96 1401/2/9 https://www.instagram.com/tv/Cc8W1Tjo1yc/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
• . ابراهیم بھ مهمان نوازی بسیار اهمیت میداد و می‌گفت : باید صله‌رحم را طبق دستورات دین و بدونِ تجمل گرایـے انجام بدیم تا رابطه خانواده‌ها همیشه برقرار باشد کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
✾͜͡... 🔗☀️ یــادت‌باشــد اسـم‌نیست رســـم‌است...!!! شهیــدعکس‌نیست✖ ڪـه‌اگـرازدیواراتاقت‌برداشتــی فراموش بشـــود!!!💔 شهیــد مسیــر است ~زندگیـست ~راه است ~مرام است 🪴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 👇 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾