✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_وسوم
برای هدی #جشن_عبادت مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا #مهمان.
#مولودی_خوان هم دعوت کردیم،...
ایوب به #بهانه جشن تکلیف هدی #تلویزیون_نو خرید.
میخواست این جشن همیشه در #ذهن هدی بماند.
کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل #دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی #عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال می برد.
مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به #امام_حسین و ایام #محرم را محبت بی ریشه ای معرفی کرد.
ایوب #دادوبیداد راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند.
از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند...
با همه احوال پرسی می کرد، پی گیر مشکلات #مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به #زندگی دانشجوها.
#واسطه_آشنایی چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود.
#خانه ما یا محل #خواستگاری های اولیه بود یا محل #آشتی دادن زن و شوهرها.
کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت:
_"من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم"
بالاخره جوابمان کرد.
با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد.
کار خودم بود. چیزی هم به #کنکور_کارشناسی نمانده بود.
شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند.
#جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس #می_خواندم.
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#یا_قدیم_الاحسان🌷
مےخواستـم براے تـو باشم ولے نشد
ڪنج حـرم گداے تو باشم ولے نشد
مےخواستم ڪه یڪ #شب_جمعہ بہ سرزنان
#مهمان ڪربلاے تو باشم ولے نشد
مےخواستم #ڪبوتر جلد حـرم شوم
بر گنبـد طـلاے تو باشم ولے نشد
🌸السلام علیک یا عبدالله الحسین( ع) ✋
شب جمعه یادتون کردم
نزد "حسین فاطمه(سلام الله علیها)" یادم کنید...
باز پنجشنبہ و یاد شٌـھَــدا با صلـوٰات🌱
اللّٰهمَّصَلِّعَلیٰمحمّدوَآلِمُحَمّدوَعَجِّلفَرَجَهُم
بیاد #شهیدان مصطفی رسول هادی دلها
#مصطفی رسول هادی دلها _التماس_دعا
🌷شادی_روحشان _صلوات 🌷
#مصطفی رسول هادی دلها 💔
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------