eitaa logo
کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
4هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
8.4هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #──
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه85 به نیت ظهور منجی عالم بشریت 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 38 - و کسانی‌ ‌که‌ اموال‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌برای‌ نشان‌ دادن‌ ‌به‌ مردم‌ انفاق‌ می‌کنند و ‌به‌ ‌خدا‌ و قیامت‌ اعتقاد ندارند [همنشین‌ شیطانند] و کسی‌ ‌که‌ شیطان‌ همدم‌ وی‌ ‌باشد‌ بد همدمی‌ ‌است‌ 39 - و ‌اگر‌ ‌به‌ ‌خدا‌ و روز واپسین‌ ایمان‌ می‌آوردند و ‌از‌ آنچه‌ ‌خدا‌ روزیشان‌ کرده‌ انفاق‌ می‌کردند چه‌ زیانی‌ برایشان‌ داشت‌! و خداوند ‌به‌ کارشان‌ آگاه‌ ‌است‌ 40 - ‌خدا‌ ‌به‌ اندازه‌ی‌ سنگینی‌ ذره‌ای‌ ستم‌ نکند، و ‌اگر‌ کار نیکی‌ ‌باشد‌ دو چندانش‌ کند و ‌از‌ نزد ‌خود‌ پاداش‌ بزرگی‌ دهد 41 - ‌پس‌ چگونه‌ ‌است‌ آن‌گاه‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌هر‌ امّتی‌ گواهی‌ بیاوریم‌ و تو ‌را‌ ‌بر‌ اینان‌ گواه‌ آوریم‌! 42 - ‌آن‌ روز کسانی‌ ‌که‌ کافر شدند و پیامبر ‌را‌ نافرمانی‌ کردند آرزو کنند ‌که‌ کاش‌ ‌با‌ خاک‌ یکسان‌ می‌شدند و هیچ‌ سخنی‌ ‌را‌ نمی‌توانند ‌از‌ ‌خدا‌ پوشیده‌ دارند 43 - ای‌ کسانی‌ ‌که‌ ایمان‌ آورده‌اید! ‌در‌ حال‌ مستی‌ ‌به‌ نماز نزدیک‌ نشوید ‌تا‌ بدانید چه‌ می‌گویید، و نه‌ ‌در‌ حال‌ جنابت‌ [‌به‌ نماز و مسجد نزدیک‌ نشوید] مگر راهگذر باشید، ‌تا‌ زمانی‌ ‌که‌ غسل‌ کنید و ‌اگر‌ بیمار ‌ یا ‌ مسافر بودید ‌ یا ‌ کسی‌ ‌از‌ ‌شما‌ ‌از‌ قضای‌ حاجت‌ آمد و ‌ یا ‌ ‌با‌ زنان‌ تماس‌ داشتید و آن‌گاه‌ آب‌ نیافتید، ‌بر‌ خاکی‌ پاک‌ تیمم‌ کنید و صورت‌ و دست‌هایتان‌ ‌را‌ مسح‌ نمایید ‌که‌ ‌خدا‌ بخشنده‌ و آمرزنده‌ ‌است‌ 44 - آیا کسانی‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ کتاب‌ بهره‌ای‌ داده‌ شده‌اند ندیدی‌ ‌که‌ خریدار گمراهی‌اند و می‌خواهند ‌شما‌ نیز راه‌ گم‌ کنید! https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: _بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم مرد ، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت.. _حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم _اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: _زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه را انجام بدهی میکشی؟؟ به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: _ و دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی محلمان. همان جلوی در گفتم: _حاج آقا می شود بین ما صیغه بخوانید؟؟ او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم: _مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما می شوید، هم من . مامان گفت: _آقا جونت را چه کار می کنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان _شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی. بی اجازه شان محرم نشده بودیم.اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند. نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون... این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
زیارت نامهٔ شهدا 📖 🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم...♥️ ‌ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ 🍃🕊 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ســـلام بـر آنہایے ڪہ رفتنـد تـابمانند ونمــاندند تـا بمیـرند و تـا ابـــد بہ آنانڪہ پلاڪشـان را از گـردن خویـش درآوردند تـا مانند مـــادرشان گمنـام و بـے مــزار بمـانند 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 ┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🥀صبحتون شهدایی ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #──
وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمالَهُمْ* سَیهْدِیهِمْ وَ یصْلِحُ بالَهُمْ* وَ یدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ  و کسانی که در راه خدا کشته شده اند، هرگز کارهایشان را ضایع نمی کند. به زودی آنان را راه می نماید و حالشان را نیکو می گرداند. و در بهشتی که برای آنان وصف کرده، آنان را درمی آورد. 🔸آیه ی ۲ سوره ی محمدصلی الله علیه وآله و سلم... زندگی زیباست .. اما شهادت آزآن زیبا تر است . سلامت تن زیباست اما پرنده‌ی عشق تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند ... ومگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق.... آسان تر بریده شوند؟ ای شهید ... ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود نشسته ای ... دستی برآر و... ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این... منجلاب بیرون کش! 🌹🌹🌹🌹🌹 1400/9/25 @shahid_rahman_medadian @shahid__mostafa_sadrzadeh1 #حضرت_رقیه https://www.instagram.com/p/CXiNyFrI-6-/?utm_medium=share_sheet
سلام دوستان هرکسی مایل بود و دوست داشت از این مدل پروفایلا واسه فاطمیه داشته باشه عکس مورد نظرش رو به این ایدی بفرسته👇 ⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️ @liman1380z ❤️❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه86 به نیت ظهور منجی عالم بشریت 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 45 - و ‌خدا‌ ‌به‌ دشمنان‌ ‌شما‌ آگاه‌تر ‌است‌، و ‌خدا‌ ‌برای‌ سرپرستی‌ کافی‌ و ‌برای‌ یاوری‌ بس‌ ‌است‌ 46 - ‌از‌ یهود کسانی‌ هستند ‌که‌ کلمات‌ ‌را‌ ‌از‌ جاهای‌ ‌خود‌ تغییر می‌دهند و ‌از‌ راه‌ زبان‌ بازی‌ و ‌برای‌ طعنه‌ زدن‌ ‌به‌ دین‌ می‌گویند: شنیدیم‌ و نافرمانی‌ کردیم‌، و بشنو ‌که‌ هرگز نشنوی‌، و [‌با‌ تمسخر می‌گویند:] راعنا، حال‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌اگر‌ می‌گفتند: شنیدیم‌ و فرمان‌ بردیم‌ و سخن‌ ‌ما بشنو و ‌به‌ ‌ما نظر کن‌، قطعا ‌برای‌ ‌آنها‌ بهتر و استوارتر ‌بود‌، ولی‌ ‌خدا‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌به‌ سبب‌ کفرشان‌ لعنت‌ کرده‌ ‌که‌ جز اندکی‌ ایمان‌ نمی‌آورند 47 - ای‌ کسانی‌ ‌که‌ کتاب‌ داده‌ شده‌اید! ‌به‌ آنچه‌ نازل‌ کردیم‌ ‌که‌ تصدیق‌ کننده‌ی‌ چیزی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌با‌ شماست‌، ایمان‌ بیاورید، پیش‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌که‌ چهره‌هایی‌ ‌را‌ محو کنیم‌ و ‌به‌ پشت‌ سرشان‌ بگردانیم‌ ‌ یا ‌ لعنتشان‌ کنیم‌ چنان‌ ‌که‌ اهل‌ شنبه‌ ‌را‌ لعنت‌ کردیم‌، و امر ‌خدا‌ انجام‌ پذیر ‌است‌ 48 - مسلما خداوند ‌این‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌برای‌ ‌او‌ شریک‌ قائل‌ شوند نمی‌بخشد و آنچه‌ ‌را‌ ‌که‌ فروتر ‌از‌ ‌آن‌ ‌باشد‌ ‌برای‌ ‌هر‌ ‌که‌ بخواهد می‌بخشد، و ‌هر‌ ‌که‌ ‌برای‌ ‌خدا‌ شریک‌ بگیرد، بدون‌ شک‌ گناهی‌ بزرگ‌ ساخته‌ ‌است‌ 49 - آیا نمی‌بینی‌ کسانی‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌به‌ پاکی‌ می‌ستایند! ‌در‌ صورتی‌ ‌که‌ خداست‌ ‌که‌ ‌هر‌ کس‌ ‌را‌ بخواهد ‌به‌ پاکی‌ می‌ستاید و ذرّه‌ای‌ ‌به‌ ‌آنها‌ ستم‌ نمی‌رود 50 - بنگر چگونه‌ ‌بر‌ ‌خدا‌ دروغ‌ می‌بندند، و همین‌ ‌به‌ تنهایی‌ گناهی‌ آشکار ‌است‌ 51 - آیا کسانی‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ کتاب‌ بهره‌ای‌ یافته‌اند ندیدی‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌هر‌ بتی‌ و طغیانگری‌ می‌گروند و ‌در‌ باره‌ی‌ کافران‌ می‌گویند: اینان‌ ‌از‌ مؤمنان‌ رهیافته‌ترند 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
AUD-20201009-WA0002.mp3
7.24M
نوکر جز سمتِ خونه ی تو کجا بره...؟!
هر وقت از سرکار می‌اومد، یه راست می رفت تو اتاقش و دراز می کشید، از این پهلو به اون پهلو هرکاری می‌کرد آروم نمی‌شد، گریه می‌کرد از بس درد داشت! می‌رفتم کنارش می‌گفتم: مادر بذار پهلوتو بمالم شاید دردش آروم بگیره! میگفت: نه مادر جون، این درد ارث مادرم سلام الله هست، بذار با همینا به آرامش برسم... شهید سید مجتبی علمدار🌷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت.... وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد. می خندید و می گفت: - الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد. فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد. شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم نخوریم. سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود. _ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی. چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری _من؟ دیشب؟ یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود. آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند. نگاهشان کردم، تکان نخوردند. ایستادم و گربه ها را تماشا کردم. ابروهایم را انداختم بالا _فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شاعر شده ام؟؟ _ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی. نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم _نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم. وا رفت. _ راست میگویی؟؟ _ آره هنوز می خندیدم. سرش را پایین انداخت. _ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی. خنده ام را جمع کردم. _ چرا؟ پس چی می گفتم؟ دمغ شد. _ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت هر روز با هم می رفتیم بیرون... دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم... کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید. _ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟ این را می گفت و می خندید. _شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان بگیریم. + ولی دست باف ماندگارتر است. _ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم ؟؟ از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم. جمعه بود و مردم برای می شدند. همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه. ولی ایوب سرش زود درد می گرفت. طاقت شلوغی را نداشت. در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند. ایوب بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم. ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت: _ بچه ها بیایید نزدیکتر بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد: _ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم. بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند.. و او با حوصله برایشان توضیح می داد. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند