#خاطره_از_شب_اعزام
#نقل_از_همکار_و_همرزم #شهید_سیدرضا_طاهر
ساعت حدوداً ۹ شب بود. ۱۴ فروردین ۱۳۹۵، که دیدم گوشیم زنگ میخوره.
#سیدرضا_طاهر بود.
#فرمانده دسته.
_سلام #سیدجان خوبی؟ چه خبر؟
_سلام، خوبی؟
_جانم #سید در خدمتم..
_خبر داری؟
_چه خبری #سید؟
_امشب یا فردا پروازه...
_پرواز کجا؟؟ اونور...؟ جعفر طیار؟
_آره.
_چه بی خبر...!؟
_حسین تو توی لیست نیستی بخاطر فوت پدرت. اگه امکان داره من و میثم رو برسون آخر شب...
_چشم #سیدجان، حتما.
_ممنون؛ منتظریم؛ خوابت نبره؛ یاعلی.
_چشم؛ یاعلی.
حدوداً ساعت یک شب شده بود.
من رفتم دنبال میثم و بعدشم رفتیم دنبال #سیدرضا.
داداش میثم اومد و ازمون چندتا عکس یادگاری جلو در خونه #سیدرضا گرفت وحرکت کردیم به سمت پادگان.
تو پادگان کنار سید که رو تخت دراز کشیده بود، نشستم و آخرین عکسم رو باهاش گرفتم.
آخرین عکس یادگاری من و #سیدرضا
وَه که جدا نمیشود؛ نقـشِ تو از خیالِ من
تا چه شود به عاقبت؟! در طلبِ تو حالِ من!
@safiran_shohadaa
هـم لقمہ بودند
هـمسفرہ بودند
هـمدل و هـمراه
صمیمی شاد و شفاف
چقدر دلزدہ ایم
از تجملات دنیوی
#شهـید_محمدتقی_سالخورده
#شهـید_سیدرضا_طاهـر
#لحظه_سبز_افطار
#التماس_دعا
@safiran_shohadaa
💔
انگشتر عقیقی که حلقه ازدواج شد...
سر سفره عقد به من گفت:
من نمی تونم از حلقه طلا استفاده کنم...
بعد سریع انگشتر عقیقی که در دستش بود را به من داد
و گفت: لطفأ این رو برام به عنوان حلقه بذارید.💍
میگفت: طلا برای مرد حرام است و حاضر نیستم که برای لحظه ای هم تو دستم بذارم.
راوی: همسر #شهید_سیدرضا_طاهر
انتشار به مناسبت #سالروز_ازدواج_حضرت_محمد