🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂
#سوره ی آل عمران آیه ۲۸
بسم الله الرحمن الرحیم
👈لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِنْ
دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ...
👈مؤمنان نباید كافران را به جای
مؤمنان دوست بگیرند، و...
👌مومنان کافریان را اولیاء خودشان
نمیگیرند.
✅افراد امام زمانی هم با کسانی رفت
آمد می کنند که بوی امام زمان ارواحنا
له الفداء را داشته باشند.
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
👤 استاد #رائفی_پور « هدفت از زندگی چیه؟ » قسمت دوم
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَرَج
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
توسـل به امـام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَرَج
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
شهدا شرمنده ایم
از همسرانتان ;
فرزندانتان ;
مادران
و پدرانتان . . . 😔
🎥نماهنگ و تصویر تعدادی از همسران و فرزندان ومادران مدافع حرم
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۳۰
*═✧❁﷽❁✧═*
در ساعات⏱ مشخصی به من
می گفتند:( بروم به بچه شیر بدهم.)
وقتی می رفتم, قطره ای شیر نداشتم تا کمی شیر می آمد, زنگ📞 می زدم که:( الان بیام شیر بدم?)
می گفتند:( الان نه. اگه می خوای بده به بچه های دیگه☹️)
محمد حسین اجازه نمیداد❌
خوشش نمی آمد از این کار.
دو دفعه رفت آن دنیا واحیا شد, برگشت.
مرخصش که کردند, همه خوشحال 😌شدیم که روبه بهبودی رفته است.
پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش, در خانه تا نگاهش 👀به او افتاد,یک دل نه صددل عاشقش😍 شد.
مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت.
اما این شادی و شعف چن ساعتی بیشتر دوام نیاورد😔
دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد. هی سیاه😨 می شد.
حتی نمی توانست راحت گریه کند.
تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت.
به دلهره 😨افتادیم که نکند طوری بشود.
پدرم با عصبانیت😡 می گفت:( ازعمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه تموم کنه.
سریع رساندیمش بیمارستان.
بچه را بستری کردند و ما را فرستادند خانه🏚
حال و روز همه بدتر شد.
تا نیاورده بودیمش خانه, اینقدر به هم نریخته بودیم.
پدرم دور خانه راه 🚶می رفت وگریه😭 می کرد ومی گفت: ( این بچه یه شب اومد خونه,
همه رو وابسته و بیچاره ی خودش کرد و رفت!)
محمد حسین باید می رفت. اوایل ماه🌙 رمضان بود .
گفتم:( تو برو)
اگه خبری شد زنگ📞 می زنیم.
سحر همان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند وگفتند: بچه تمام کرد😱
شب دیوانه کننده ای بود.
بعد از پنجاه روز امیر محمد مرده بود و حالا شیر داشتم,
دور خانه می رفتم , گریه😭
می کردم و روضه ی حضرت رباب ( سلام الله علیها)
می خواندم.
مادرم سیسمونی ها را جمع کرد که جلوی چشمم👀 نباشند.
عکس ها, سونوگرافی ها وهر چیزی را که نشانه ای از بچه داشت , گذاشت زیر تخت.
با پدر ومادرش برگشت.
می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری, سوم, هفتم وچهلم.
خانواده اش گفتند:
( بچه کوچیک این مراسما رو نداره)😶
حرف حرف خودش بود.
پدرش باحاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سر شناسی در یزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند, محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد.🚫
خیلی با هم رفیق💞 بودند.
╰═━⊰🍃🌹🍃⊱━═╯
👈 ادامه دارد... 👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝