🤡 #طنز
#صوفی_و_خرش
🕍صوفي سوار بر خرش به #خانقاه رسيد و تصميم گرفت كه شب را در آن جا بگذراند پس خرش را به اسطبل برد و به دست مردي سپرد تا مراقبش باشد.
خود به درون خانقاه رفت و به صوفيان ديگر كه در #رقص_و_سماع بودند پيوست.
🔹او با #صوفيان ديگر به #پايكوبي مشغول بود ، که ناگاه #مرشد آهنگ ضرب را عوض كرد و شعري تازه خواند كه مي گفت ؛
🐴خر برفت و خر برفت و خر برفت♨️
🔸 با آواز مرشد ، صوفيان و از جمله آن مرد صوفي شور و حال تازه ای يافتند و دسته جمعي خواندند ؛
🐴خر برفت و خر برفت و خر برفت♨️
و اینگونه تا صبح #پايكوبي كردند و "خر برفت" را خواندند تا اينكه مراسم به پايان آمد و يك يك خداحافظي كردند و خانقاه را ترك گفتند .
🔹 #صوفی نیز وسايلش را برداشت تا راه بيفتد و برود.
وقتی به اسطبل رسید وسراغ خرش را از مسئول آنجا گرفت ،مرد با تاسف گفت ؛
🐴خر برفت و خر برفت و خر برفت♨️
🔸صوفي با تعجب پرسيد: منظورت چيست⁉️
گفت : ديشب جمعي از صوفيان پايكوبان به من حمله كردند و مرا زدند و خر را گرفتند و بُردند و فروختند .ومن نتوانستم جلوي آنها را بگيرم.
😋آنچه دیشب خورديد و نوشيدید از پول همان خر بود ‼️
🔹صوفي با عصبانیت گفت : پس چرا داد و فرياد نكردي و به من خبر ندادي⁉️
مرد گفت: من چندین بار آمدم كه به تو خبر بدهم و خبر هم دادم كه اي مرد صوفيان مي خواهند خرت را ببرند ولي تو با ذوق مي خواندي،
🐴خر برفت و خر برفت وخر برفت ♨️
من با خود گفتم: حتما خودت اجازه داده اي كه خرت را ببرند و بفروشند.
🆔 @safiresheytan🕸