eitaa logo
سفیرفارفان
2.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
74 فایل
اولین کانال خبری در شرق اصفهان خبری🌹 🌴شعر و ترانه🌴 🍂تک بیت های ناب🍃 🌻جملات ناب قرآنی ♥عارفانه و..... ارتباط با ادمین @safirtavakol
مشاهده در ایتا
دانلود
صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا ما چو مرغان حریص بی‌نوا 🌹 دم بدم ما بستهٔ دام نویم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم 🌹 می‌رهانی هر دمی ما را و باز سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز 🌹 ما درین انبار گندم می‌کنیم گندم جمع آمده گم می‌کنیم 🌹 می‌نیندیشیم آخر ما بهوش کین خلل در گندمست از مکر موش 🌹 موش تا انبار ما حفره زدست و از فنش انبار ما ویران شدست 🌹 اول ای جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن 🌹 بشنو از اخبار آن صدر الصدور لا صلوة تم الا بالحضور 🌹 گر نه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله کجاست 🌹 ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا جمع می‌ناید درین انبار ما 🌹 بس ستارهٔ آتش از آهن جهید وان دل سوزیده پذرفت و کشید 🌹 لیک در ظلمت یکی دزدی نهان می‌نهد انگشت بر استارگان 🌹 می‌کشد استارگان را یک به یک تا که نفروزد چراغی از فلک 🌹 گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم 🌹 چون عنایاتت بود با ما مقیم کی بود بیمی از آن دزد لئیم دفتر اول .........⛈ سفیر فارفان 🌨......... ❄️ @safirfarfan ❄️
🌸🍃🌸🍃 قصه‌گویی در شب، نیرنگهای خیاطان را نقل می‌کرد که چگونه از پارچه‌های مردم می‌دزدند. عدهٔ زیادی دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش می‌دادند. نقال از پارچه دزدیِ بیرحمانهٔ خیاطان می‌گفت. در این زمان ترکی از سرزمین مغولستان از این سخنان به شدت عصبانی شد و به نقال گفت: ای قصه‌گو در شهر شما کدام خیاط در حیله‌گری از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خیاطی است به نام «پورشش» که در پارچه دزدی زبانزد همه است. ترک گفت: ولی او نمی‌تواند از من پارچه بدزدد. مردم گفتند : ماهرتر و زیرکتر از تو هم فریب او را خورده‌اند. خیلی به عقل خودت مغرور نباش. ترک گفت: نمی‌تواند کلاه سر من بگذارد. حاضران گفتند می‌تواند. ترک گفت: سر اسب عربی خودم شرط می‌بندم که اگر خیاط بتواند از پارچهٔ من بدزدد من این اسب را به شما می‌دهم ولی اگر نتواند من از شما یک اسب می‌گیرم. ترک آن شب تا صبح از فکر و خیال خیاط دزد خوابش نبرد. فردا صبح زود پارچهٔ اطلسی برداشت و به دکان خیاط رفت. با گرمی سلام کرد و استاد خیاط با خوشرویی احوال او را پرسید و چنان با محبت برخورد کرد که دل ترک را به دست آورد. وقتی ترک بلبل‌زبانی خیاط را دید پارچهٔ اطلس استانبولی را پیش خیاط گذاشت و گفت از این پارچه برای من یک لباس جنگ بدوز، بالایش تنگ و پاینش گشاد باشد. خیاط گفت: به روی چشم! صدبار ترا با جان و دل خدمت می‌کنم. آنگاه پارچه را اندازه گرفت، در ضمن کار داستانهایی از امیران و از بخشش‌های آنان می‌گفت. و با مهارت پارچه را قیچی می‌زد. ترک از شنیدن داستانها خنده‌اش گرفت و چشم ریز بادامی او از خنده بسته می‌شد. خیاط پاره‌ای از پارچه را دزدید و زیر رانش پنهان کرد. ترک از لذت افسانه، ادعای خود را فراموش کرده بود. از خیاط خواست که باز هم لطیفه بگوید. خیاط حیله‌گر لطیفهٔ دیگری گفت و ترک از شدت خنده روی زمین افتاد. خیاط تکهٔ دیگری از پارچه را برید و لای شلوارش پنهان کرد. ترک برای بار سوم از خیاط خواست که بازهم لطیفه بگوید. باز خیاط لطیفهٔ خنده دارتری گفت و ترک را کاملاً شکارخود کرد و باز از پارچه برید. بار چهارم ترک تقاضای لطیفه کرد خیاط گفت: بیچاره بس است، اگر یک لطیفهٔ دیگر برایت بگویم قبایت خیلی تنگ می‌شود. بیشتر از این بر خود ستم مکن. اگر اندکی از کار من خبر داشتی به جای خنده، گریه می‌کردی. هم پارچه‌ات را از دست دادی هم اسبت را در شرط باختی. ‎ 🍁🍂 سفیر فارفان 🍂🍁 🍁 @safirfarfan 🍁