🌲🌲🌲🌲 🌱🌱🌱🌱🌱🌱 #داستان_آموزنده 🔆زینب کذابه 🌾در زمان متوكل عباسى زنى ادعا كرد كه من زينب دختر فاطمه زهرا عليهاالسلام مى باشم . متوكل گفت : از زمان زينب تا به حال سالها گذشته و تو جوانى ؟! گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله دست بر سر من كشيد و دعا كرد در هر چهل سال جوانى من عود كند.! 🌾متوكل بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قريش را جمع كرد و آنها همگى گفتند: او دروغ مى گويد، زيرا زينب در سال 62 ه‍ ق وفات كرده است . 🌾زينب كذابه گفت : ايشان دروغ مى گويند، من از مردم پنهان بودم و كسى از حال من مطلع نبود تا الان كه ظاهر شدم . 🌾متوكل قسم خورد كه بايد شما با دليل ادعاى اين زن را باطل كنيد. آنان گفتند: دنبال امام هادى عليه السلام بفرست تا بيايد و ادعاى او را باطل كند.متوكل امام را طلبيد و حكايت اين زن را عرض كرد. 🌾امام فرمود: او دروغ مى گويد و زينب در فلان سال وفات كرد. متوكل گفت : دليلى بر بطلان قول او بيان كن . امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است ، او را بفرست نزد شيران اگر راست مى گويد! 🌾متوكل به آن زن گفت : چه مى گويى ؟ گفت : مى خواهد مرا به اين سبب بكشد. امام فرمود: اينجا جماعتى از اولاد فاطمه عليهاالسلام مى باشند هر كدام را خواهى بفرست . راوى گفت : صورتهاى جميع سادات تغيير يافت ، بعضى گفتند: چرا حواله بر ديگرى مى كند و خودش نمى رود. متوكل گفت : شما چرا خودتان نمى روى ؟ 🌾فرمود: ميل تو است مى روم ؛ متوكل قبول كرد و دستور داد نردبانى نهادند؛ حضرت داخل در جايگاه شيران درنده شدند و آنها از روى خضوع سر خود را جلو امام به زمين مى نهادند و امام دست بر سر ايشان مى ماليد، بعد امر كرد كنار روند و همه درندگان كنار رفتند! وزير متوكل گفت : زود امام هادى را بطلب كه اگر مردم اين كرامت را از او ببينند بر او مى گروند. پس نردبان نهادند و امام به بالا آمدند و فرمودند: هر كس اولاد فاطمه عليهاالسلام است بيايد ميان درندگان بنشيند.!! 🌾آن زن گفت : امام ادعايم باطل است ، من دختر فلان مرد فقير هستم ، بى چيزى مسبب شد كه اين خدعه كنم . متوكل گفت : او را نزد شيران بيفكنيد؛ مادر متوكل شفاعت زينب كذابه را نمود و متوكل او را بخشيد 🎄🎄🎄🎄🎄

🌿🌿🌿🌿🌿 🕊 تفسیر آیه ۵۲ سوره کهف 🕊 🍃 وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقاً🍃 ترجمه : 🍃 و (ياد كن روز قيامتى را) روزى كه (خداوند به مشركان) مى گويد: آنان را كه شريك من مى پنداشتيد فرا بخوانيد (تا كمكتان كنند)، پس (مشركان) آنها را مى خوانند ولى پاسخى به آنان نمى دهند و ما ميانشان ورطه ى هلاكت قرار مى دهيم.🍃 آنان كه از خدا جدا شوند سرگردانند و به هر چيز روى مى آورند، از انسان تا جماد و حيوانات، از خورشيد و ماه در آسمان تا گاو وگوساله در زمين، از فرشتگان معصوم تا شياطين فاسق، ولى هرچه بخوانند جوابى نمى شنوند، «فلم يستجيبوا لهم» امّا اگر خدا را بخوانند، حتماً پاسخشان داده مى شود. «اُدعونى اَستَجب لكم» ⭕ سؤال: در قرآن مى خوانيم كه خدا با كتمان كنندگان حقّ وپيمان شكنان حرف نمى زند، «لايكلّمهم اللّه» پس چرا در اين آيه بامشركان سخن مى گويد؟ ✅ پاسخ: شايد به خاطر اين است كه دانشمندانِ كتمان كننده از مشركان بدترند، يا آنكه قيامت مراحل مختلفى دارد، در يك مرحله خدا سخن نمى گويد، ولى در مرحله اى ديگر با آنان سخن گفته و مورد عتاب قرار مى دهد. و ممكن است مراد اين باشد كه سخنى محبّت آميز با آنان نمى گويد، ولى سخنان توبيخى و تحقيرآميز مى گويد. 📌 پیام ها 🌿 در قيامت ميان مشركان و معبودهاى آنان، فاصله زيادى است. «نادوا» 🌿 خداوند در قيامت به مشركان فرصت استمداد از معبودها را مى دهد، ولى چه سود؟ «نادوا شركائى...فلم يستجيبوا لهم» 🌿 ريشه ى شرك، جهل وپندارهاى بى اساس است. «زعمتم» 🕊️🍃🕊️🍃🕊️

🍂🍃🍂🍃 خیلی به فکر فقر و طول عمر مباش 1808 - قَالَ لامیرالمومنین علی علیه السلام رَجُلٌ: أَوْصِنِى، فَقَالَ‏عليه السلام أُوصِيكَ أَنْ لا يَكُونَنَّ لِعَمَلِ الْخَيْرِ عِنْدَكَ غايَةٌ فِى الْكَثْرَةِ، وَ لا لِعَمَلِ الْإِثْمِ عِنْدَكَ غايةٌ فِى الْقِلَّةِ، وَ قالَ لَهُ آخَرُ: أَوْصِنى فَقَالَ عليه السلام‏لا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِفَقْرٍ وَ لا طُولِ عُمُرٍ مردى به حضرت (امیر المومنین علی علیه السلام ) عرض كرد: مرا نصيحت كنيد حضرت فرمودند: به تو سفارش مى‏ كنم كه براى كار خير حد اكثرى قائل نشوى و براى گناه هم حد اقلى قائل نباشى و شخص ديگرى تقاضاى نصيحت كرد حضرت فرمودند: درباره فقر و طول عمر (خيلى) فكر نكن (يعنى فقر وتهى دستى را در برابر خود مجسم مكن كه همواره از آن بترسى و براى نجات از آن دست به هر كار بزنى، و فكر طول عمر مكن كه باعث شود كارها را به عقب بيندازى) کتاب احادیث الطلاب ص 505 🍂🍃🍂🍃🍂

نکاتی از قرآن 118 و اینگونه یوسف را عزیز کردیم و به او علم تعبیر خواب و حکمت دادیم. چرا که او نیکوکار بود. همسر عزیز مصر قصد زنا با او کرد و دربها را قفل کرد یوسف امتناع کرد ولی داشت تسلیم می شد که با برهان ما منصرف و اقدام به فرار کرد که از پشت پیراهنش پاره شد و به درب که رسید عزیز مصر را جلوی خود دید. زن با پیش دستی شکایت کرد. همراه عزیز گفت پارگی پیراهن از پشت نشان صداقت یوسف است. با این حال یوسف شماتت شد.