eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
170 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
ذلت های پهلوی 🔻قسمت بیست و دوم 🔸منافع مشترک با اعراب با ناراحتی به شاه گفتم چرا باید این همه به طرف عرب ها برویم؟ فرمودند آخر منافع مشترک داریم. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۲، ص۷۷ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💠نماز قضای پدر 💬 با توجه به اینکه نماز قضای پدر بر پسر بزرگ واجب است، اگر پسر نتوانست ایستاده بخواند، آیا می تواند نشسته بخواند یا باید حتما اجیر بگیرد؟ اگر تمکن مالی برای اجیر گرفتن نداشت چطور؟ ✅ اگر نمازهای خود را نشسته می خواند و به بهبودی در آینده امید ندارد، می تواند نمازهای قضای پدر را نشسته بخواند و لازم نیست اجیر بگیرد. 📚منبع:پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
خبری در دنیا نیست! خیری هم از آن ندیده‌ام! تنها دل‌خوشی‌مان؛ محبت است!❤️ ما از این دنیا... چیزی نخواستیم‌‌‌؛ جز روضه! و نَفَس‌کشیدن... در هوای نوکری! شبتون حسینی🍃🌸
💚 قال امیرالمومنین (علیه‌السلام): 🌸 إِنَّ الْفُرَصَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوهَا إِذَا أَمْكَنَتْ فِي أَبْوَابِ الْخَيْرِ وَ إِلَّا عَادَتْ نَدَماً 🌼 فرصت ها، همانند گذشتن ابرها می‌گذرد. پس هرگاه دری از خیر گشوده شد غنیمت دانید، وگرنه جز پشیمانی محصولی نخواهد داشت. 📚 تصنیف غرر(۱۰۸۱۱)
دࢪد‌ِ ما را‌ احدۍ‌ جز‌ ٺو ندانست حسـین، بہ‌فداۍ‌ تو‌ کہ‌ هم‌ دردے ‌و‌ هم‌ درمانے...! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
یه روز ی گروه میرن برای کوهنوردی که یک روز تا بالا رفتن از کوه طول میکشه👨‍🦯 در حال بالا رفتن یه نفر که لکنت زبون داشت ، هی میگفت: چ چ چ چ چ چ وقتی رسیدن نوک کوه گفت چادر یادمون رفت😬 همگی برگشتن که چادرو بیارن دوباره یارو گفت ش ش ش ش ش رسیدن پایین گفت شوخی کردم😐😂 میگن هنوز دارن دنبال جنازش میگردن🤭😂😂😂 به نام خدای شوخ‌طبعان حدنگه‌دار سلام ‌امام صادق علیه السلام: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِيهِ دُعَابَةٌ هيچ مؤمنى نيست كه شوخى در طبع او نباشد الکافی، ج2، ص663 یکی از ریشه های شادی و نشاط شوخ طبعی و استفاده از مزاح هایی است که در آن گناهی رخ نمی دهد. البته توجه داشته باشیم که این اخلاق حسنه به افراط کشیده نشود و حد میانه رعایت شود، وگرنه شأن و منزلت شخص پایین آمده و حتی سخنان جدی اش بی ارزش میشود. ✍مشاور 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💠 حدیث صبحگاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗✨پنجشنبه تون زیبا و شاد 🌸✨ ان شاءالله 💗✨قلبتون لبریزاز مهربانی 🌸✨وجودتون 💗✨سرشاراز سلامتی 🌸✨زندگی تون 💗✨پراز عشق و محبت 🌸✨و عاقبت بخیر 💗✨باشید و خوشبخت 🌸✨آخرهفته تون زیبا و در پناه خدا
هدایت شده از 🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
📗📗 کتاب "قرارگاه محمود" به قلم خانم مهدیه دانایی ، روایتی داستانی از زندگی شهید محمود نریمانی است. شهید محمود نریمانی از دانشجویان شاخص استان البرز بود که در جریان حملات تکفیری داعش بارها به سوریه اعزام شده بود و در نهایت در مرداد ماه سال ۹۵ به فیض شهادت نائل آمد. داشته ها و باورهای ایمانی شهید نریمانی مهمترین شاخصه این کتاب داستانی است که با توجه به زمان بندی معین شده یکساله و در جریان مصاحبه های مختلف از خانواده و همرزمان این شهید والامقام نگارش شده است. شهید محمود نریمانی در یکی از روزهای سرد دی ماه سال ۱۳۶۶ در روستای دروان کرج به دنیا آمد. پس از اخذ دیپلم به دانشگاه امام حسین سپاه راه یافت و دوره های نظامی را پشت سر گذاشت ، همچنین وی در رشته مهندسی کامیپوتر دانشگاه علمی کاربردی مشغول تحصیل بود . شهید نریمانی به صورت داوطلبانه ۴ نوبت برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت در حالی که خانواده و نزدیکانش فقط از دو نوبت پایانی اطلاع داشتند ، سرانجام در روز دهم مرداد ماه سال ۹۵ در جریان خنثًی سازی بمب های خوشه ای در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای کرج آرمید. از شهید نریمانی یک فرزند به نام محمدهادی به یادگار مانده است.
Part04_قرارگاه محمود.mp3
16.78M
📗کتاب صوتی فصل 4⃣ "دانه های سرخ انار " ادامه دارد
Part05_قرارگاه محمود.mp3
13.73M
📗کتاب صوتی فصل 5⃣ "حافظان امنیت "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ده فرمان مهم وزیبا از علی بن موسی الرضا علیه السلام❣ 1⃣فرمان اول: در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند. 2⃣فرمان دوم: تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است. 3⃣فرمان سوم: در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است. 4⃣ فرمان چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد. 5⃣فرمان پنجم: در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است. 6⃣فرمان ششم: به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم. 7⃣فرمان هفتم: بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند. 8⃣فرمان هشتم: حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست. 9⃣فرمان نهم: ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن. 🔟فرمان دهم: بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،که در آن صورت حق ملامت نخواهید داشت. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
غیبت مجاز: پيامبر اكرم صلّی‌اللّه علیه و آله فرمودند: كسى كه بدون عذر با مسلمانان در مسجد نماز نمىخواند نمازش كامل و مفيد نيست، و غيبت جايز نيست مگر از كسى كه از جماعت ما مسلمانان كناره‌گيرى كند و نماز را در خانه‌اش بخواند، و كسى كه از جمع مسلمانان كناره‌گيرى كند عدالتش ساقط مىشود. ﴿وسایل الشيعه ۵: ۳۹۴ ح۱۳﴾ 📚 برگرفته از کتاب «چهل حدیث غیبت»، تألیف استاد محمود شریفی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌷 العبد محمدتقی بهجت: در خلوتمان با خدا، تضرعاتمان، توبه‌مان، نمازهایمان، عباداتمان، مخصوصاً دعای شریف«عظم‌البلاء و برح‌الخفا» را بخوانیم؛ از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را؛ با او باشیم. حالا اگر رساند که رساند، دور نرویم از کنار او، از رضای او دور نرویم. او می‌بیند، او می‌داند حرف‌هایی که ما به همدیگر می‌زنیم. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🪴﷽🪴 ❤️تنگی قلب برابر است با تنگی قبر ✅طبق فرمول، «نفس ما قبر ماست و قبر ما نفس ماست» ما همین الان در قبرمان هستیم. 👌تمام حیثیت یک جنین، همانی است که در رحم دارد و با خودش به قبرش که دنیاست می‌آورد. ✅ جنین از رحم وفات می‌کند به قبرش که دنیاست. ما بعد از مدتی که در رحم دنیا بودیم، با یک وفات دیگر، به قبر بعدی مان یعنی برزخ انتقال می یابیم. ❌هر کس قبرش تنگ باشد، کسی است که در دنیا دلش کوچکتر و تنگ­تر بوده و فشار زیادی به دلش آمده است. ما باید برای اینکه آن فشار را احساس نکنیم، باید کاری کنیم که قلبمان در اینجا در تنگی و فشار نباشد. ✳️یکی از راهکارهای برداشتن فشار و تنگی از روی قلب، این بود که در زندگی سخت نگیریم و سخت گیری ها را برداریم. چون هر وقت سخت­گیری هست، اولین کسی که در سخت­گیری به او فشار می‌آید، خود ما هستیم. در واقع ما داریم به خودمان سخت می‌گیریم و این سختی را به دیگران هم منتقل می‌کنیم. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ⭕️ بازگشت به قرآن 🔻 حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره قرآن فرمود: قرآن در نزد خداوند و در پيشگاه حقيقت وساطت مى‌كند و پذيرفته مى‌شود و نسبت به بعضى كه به او جفا كرده‌اند شکایت مى‏ كند و مورد قبول واقع مى‏‌شود. 🔻هم نسل قديم و هم نسل جديد به قرآن جفا كردند و مى ‏كنند. اول نسل قديم جفا كرد كه حالا نسل جديد جفا مى‏ كند. 🔻در رهبرى نسل جوان، بيش از هر چيز دو كار بايد انجام شود: 1️⃣ يكى بايد درد اين نسل را شناخت و آنگاه در فكر درمان و چاره شد. بدون شناختن درد اين نسل هرگونه اقدامى بى‏ مورد است. 2️⃣ ديگر اينكه نسل كهن بايد اول خود را اصلاح كند. 🔻نسل كهن از بزرگترين گناه خود بايد توبه كند و آن مهجور قرار دادن قرآن است. 🔻همه بايد به قرآن بازگرديم و قرآن را پيشاپيش خود قرار دهيم و در زير سايه قرآن به سوى سعادت و كمال حركت كنيم. 🔻قرآن مقياس و معيار همه منابع ديگر است. ما حديث و سنت را بايد با معيار قرآن بسنجيم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذيريم وگرنه نپذيريم. 🔻معتبرترين و مقدس‏ترين منابع ما، بعد از قرآن، در حديث، كتب اربعه است، يعنى‏: كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب، استبصار. و در خطب: نهج البلاغه‏ و در ادعيه: صحيفه سجاديه‏ است. 🔻اما همه اينها فرع بر قرآنند و به اندازه قرآن قطعيت صدور ندارند؛ 🔻يعنى حديث«‏كافى» آن قدر مى‌تواند معتبر باشد كه با قرآن منطبق باشد و با تعليمات آن موافق بوده و اختلاف نداشته باشد. 🔻 حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام می‌فرمودند: احاديث ما را بر قرآن عرضه بداريد، اگر بر قرآن منطبق نبود بدانيد كه ساختگى و جعلى است و آن را به ما بسته‏ اند؛ ما چيزى خلاف قرآن نمى‏ گوييم. 📚 مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (آشنايى با قرآن(۵ - ۱)، ج‏۲۶، ص: ۲۵-۲۶ با تلخیص و ویرایش 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🎙برنامه سخنرانی استاد و استاد
🤔احساس میکنم عده‌ای حتی ابتدائی ترین نکات را هم نمیدانند یا به آن توجه نمیکنند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 فکر کن بعد جواب بده 🟢 آیا برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه تا بحال هزینه کردی⁉️ ❌سه دقیقه وقت بزار کلیپ بالا رو ببین ✨ سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عجل الله صلوات 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
سلیمانی میگفت: ما اومدیم خدمت کنیم؛ حالا این وسط شهید هم شدیم فدا سر اسلام... ❤️ 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت چهل و هشتم مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه
قسمت چهل و نهم اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!» از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد. او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت: «به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.» صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر. با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود.همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم.این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.» فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.» خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!» سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.» داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.» تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم. آمدم خانه.
✍ذلت های پهلوی 🔻قسمت بیست و سوم 🔸 عجز و ناله ایران در برابر آمریکا صبح شرفیاب شدم شاهنشاه فوق العاده نگران وضعیت اردن بودند فرمایشاتی فرمودند که به سفیر آمریکا بگویم آیا با از این اندازه درهم برهم باید وضع دفاعی ما طوری باشد که فقط برای هشت روز جنگ مهمات داشته باشیم آخر ما که از شما چیزی و کمکی نمی خواهیم می گوییم نفت ما را ببرید و پول ما را بدهید که در راه منافع مشترک و دفاع مشترک خرج بکنیم از این هم مضایقه دارید؟ 📚کتاب یادداشت های علم، ج۲، ص۱۰۷ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
✍ذلت های پهلوی 🔻قسمت بیست و چهارم 🔸اوج آزادی بیان در زمان پهلوی دانشگاه های کشور شلوغ شده بود من به شاه عرض کردم غرغر کردن حق مسلم مردم است فرمودند صحیح است ولی این غرغر نیست این خیانت به کشور است باری شاهنشاه دستور دادند دانشگاه تهران بسته شد. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۲، ص۱۴۵ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💠 پرداخت کفاره بصورت نقدی به نانو 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺