13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جریان #اعدام های سال ۶۷ چه بود؟!
⁉️ چه کسانی #عملیات_مرصاد را رقم زدند؟!
⁉️چه تعداد از کشتههای عملیات مرصاد از زندانهای جمهوری اسلامی آزاد شده بودند؟
#جهاد_تبیین
#اعدام_۶۷
@SAGHEBIN
💫هدیه برای اموات
آیت الله بهجت:
خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میّتی هدیه کند چه معنویتی و چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد. اگر برای خدا کسی انفاق کرد، ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها(طلا و نقره) فانیات هستند و آنها(صلوات و انفاق برای خدا) باقیات هستند. [انسان] هر آن به آن ترقی و رشد می کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفولٌ عنه باشد؛ «لا یعزُبُ عنه مثقال ذرة» ملائکه خبردار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند. هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.
@saghebin
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر #شب_جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور #امام_زمان (عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که در ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم.
هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا حدود ۳۸۷ نفر شرکت کردند و حدود ۱۲۴ هزار صلوات فرستاده شد.
طبق بیانات بزرگان دین ، #صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد.
ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثوابها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهرهمند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم.
برای شرکت در این ختم صلوات، روی لینک زیر کلیک کرده و گزینه ثبت را بزنید سپس تعداد صلواتی که تمایل دارید بفرستید را وارد کنید و سپس روی ثبت کلیک کنید تا ثبت شود.
https://EitaaBot.ir/counter/pngj
🔴ترامپ در صفحۀ شخصی خود در توییتر بخشی از سخنرانی دیروز نتانیاهو را که گفت امیدوار است که آمریکا، #ایران را از روی زمین محو کند، منتشر کرد.
بعد یه سری 🐄 توی ایران منتطرن ترامپ بیاد نجاتشون بده :))😏
🦋کانال الله اکبر
@SAGHEBIN
افتتاحیه رادیو تعالی.mp3
18.26M
📻افتتاحیه رادیوتعالی
✨الهی، یگانه محبوب!
این منم که دست نیاز به سوی تو دراز کرده...
🎙شنوندگان عزیز، شما صدای ما رو از رادیو تعالی میشنوید
🆔@Radio_Taalei
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت شصت و هفتم خانه های سازمانی سپاه از یک طرف به
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت شصت و هشتم
یک روز بمباران که تمام شد، عمه گوهر گفت:«پروانه بیا بریم پرس وجو کنیم، ببینیم حسین کجاست؟»
گفتم:«عمه جان، بریم کجا توی این شهر غریب؟ چی بپرسیم؟ از کی بپرسیم؟»
گفت:«از بیمارستانا بپرسیم اونا میدونن، زبانم لال کی شهید شده، کی مجروحه.» و منتظر جواب من نشد. گوشۀ چادرش را به دندان گرفت و گفت:«اگه تو هم نیای، خودم میرم.»
چه میتوانستم بگویم، اگر نمی رفتم، دلم پیش عمه میماند. مادر بود و حالش را میفهمیدم. اگر می رفتم میدانستم که این کار بی فایده است. با این وجود، زهرا را بغل کردم و با وهب و مهدی، پشت سر عمه راهی بیمارستان شدم.
از جلوی در تا داخل محوطه بیمارستان از ازدحام مجروحین بمباران پر بود. مجروحینی که اگر هر کدام را می تکاندی، یک دو کیلو از سر و لباسشان خاک می ریخت. خانواده هایی هم مثل ما بیمارستان را شلوغ تر کرده بودند و شاید دنبال بستگانشان میگشتند. صدای ناله مجروحین و صدای گریه مردم، دلم را میسوزاند. عده ای بیمارستان را گذاشته بودند روی سرشان، از بس که دادوهوار می کردند. کف راهروها، پهلو به پهلوی هم مجروح، سرم به دست، خوابیده بود. اتاقها پر بودند. آنها را که زخمشان سطحی تر بود، توی راهرو حتی محوطه زیر
آفتاب گذاشته بودند.
نمیخواستم که بچه ها چشمشان به دیدن مجروحان بیمارستان عادت کند. امّا اگر با عمه همراهی نمیکردم. ناراحت میشد. خودم هم تا آن زمان این همه مجروح لت و پار ندیده بودم. باد گرمی میوزید و بوی خون را به هر طرف می برد. برخلاف عمه که دوست نداشت حسین را حتی مجروح ببیند، من در دلم دعا میکردم که:«خدایا اگر قراره اتفاقی برای حسین بیفته، اون اتفاق، مجروحیت باشه نه شهادت.» و هر لحظه منتظر بودم که خبر این اتفاق برسد اما نه در این بلبشوی بیمارستان. عمه هم که هر چقدر چشم چرخاند، کسی را در شکل و شمایل حسین ندید، بعد از ساعتی به برگشتن رضا داد.
به خانه رسیدیم اما به حدی مجروح دیده و صدای ناله شنیده بودم که هنوز خودم را توی فضای بیمارستان میدیدم. آمبولانسی جلوی خانه ایستاده بود. عمه از عمق جانش فریاد زد:«یا ابا الفضل» و قلب من تندتر زد. حسین کنار آمبولانس خم شده بود روی دو عصا به همان شکل مجروحیت سه سال پیش. چهار پنج نفر، دوروبرش بودند. من، عمه، وهب و مهدی قدمهایمان را تند کردیم. حسین یکی دو گام به طرف ما آمد ولی به قدری آهسته که انگار ایستاده است. وهب با لحنی بغض آلود سلام کرد. لبخندی محو، روی صورت رنگ پریده حسین نشست و به همه سلام کرد. من آرام اشک ریختم و نگاهش کردم و عمه میبوسیدش و قربان صدقه اش میرفت. نمیتوانست حتی زهرا را بغل کند. خواست که داخل خانه بیاید. برایش صندلی چرخ دار آوردند. عصا را برای روحیه ما در لحظه دیدار زیر بغل گرفته بود وگرنه نمیتوانست روی پایش بایستد. پایش را آتل بندی کرده بودند. اینها نشان میداد که او مدتی تحت درمان بوده و مثلاً بهتر شده که به خانه آمده است.
همراهان حسین پاسداران گیلانی بودند. تعارف کردیم و برای ساعتی میهمانمان شدند. عمه به حسین گفت:«به دلم برات شده بود که به اتفاقی برات افتاده.»
حسین نگاه پرمهری به او کرد و گفت:«مال اون دل صافته.»
عمه ادامه داد:«خیلی تو بیمارستان دنبالت گشتیم. توی کدوم بیمارستان اهواز
بودی؟»
یکی از همراهان به جای حسین جواب داد:«حاج آقا رو برای جراحی پا، بردیم رشت. آخه تیر کالیبر خورده بود زیر کاسه ،زانوش، اما توی اتاق عمل به جراحیها اجازه نداد بیهوشش کنن. مبادا در حال بیهوشی اطلاعات مربوط به عملیات رو لو بده، بعد از عمل وقتی دید مردم رشت، برای عیادتش به زحمت می آن و میرن، گفت راضی به زحمت مردم نیستم ببریدم اهواز.»
بهار زودرس اهواز در بهمن ماه رسیده بود. ما که سرما و برف و یخبندان همدان را در این ماه دیده بودیم، ذوق میکردیم که در این هوای مطبوع بهاری حسین کنارمان هست. کمکم صندلی چرخدار را کنار گذاشت و با عصا راه رفت. هر روز چند نفر از فرماندهان سپاه به خانه میآمدند و با حسین جلسه میگذاشتند. هنوز بهمن به روزهای آخر نرسیده بود که حسین خداحافظی کرد و رفت و همه سرسبزی و طراوت بهارانه اهواز، پیش چشمم بیروح شد.
نزدیک عید از همدان برایمان میهمان آمد. اکرم خانم بود و دخترش که برای احوالپرسی حسین آمده بودند. تعریف میکردند که همدان از بس بمباران شده، مردم به باغات و روستاهای اطراف رفتهاند و عده کمی ماندهاند که کارشان تشییع شهدای جبهه و بمباران شده است.
به محض ورودشان اهواز هم بمباران شد. با تعجب گفتند:«مثل اینکه اینجا اوضاع از همدان بدتره.»
حداقل روزی یک بار سروکله هواپیماهای عراقی توی آسمان اهواز پیدا میشد.
وقت بمباران باید همه به چالهی بزرگی که گوشهی حیاط کنده بودند، میرفتیم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت شصت و هشتم یک روز بمباران که تمام شد، عمه گوهر
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت شصت و نهم
چاله، حکم سنگر اجتماعی را داشت که اگر بمب روی سقف خانه خورد، ساختمان روی اهالی آوار نشود. این جان پناه در مقابل یک نارنجک هم مقاومت نداشت چه برسد به بمب و موشک چند صد کیلویی. اما وقتی رادیو اعلام وضعیت قرمز میکرد و آژیر قرمز کشیده میشد، داخل همین چاله که میرفتیم،
احساس امنیت میکردیم. تعدادمان زیاد بود و جان پناه کوچک و تاریک. اکرم خانم و دخترش و بچه ها در هم مچاله میشدیم وقتی از جان پناه بیرون میآمدیم، کف جان پناه به خاطر نم خاک پر میشد از قورباغه و مارمولک و حتی بچه مار. جانورها سرگرمی وهب و مهدی شده بودند.
یک بار وهب بیرون از جان پناه برای خزندگان لانه ساخت. روی جعبه چندان محکم نبود. دختر اکرم خانم پا روی جعبه گذاشت و جعبه شکست. نوه عمه، جیغ کشید. با وهب داشتم دعوا میکردم که یک هواپیما مثل یک هیولا از میان ابرها به سمت شهر شیرجه زد. آن قدر پایین آمد که فکر کردیم. دارد سقوط میکند. بمب هایش را روی خانه ها رها کرد و اوج گرفت. هنوز گردوخاک نخوابیده بود که به جای یکی، چند هواپیما میان آسمان چرخیدند.
همه به طرف جان پناه دویدند. اکرم خانم و دخترش و هب و مهدی و من که زهرا را بغل کرده بودم شانه به شانه هم نشستیم و تنها عمه بیرون بود، صدایش میزدیم:«بیا تو سنگ و شیشه میریزه رو سرت.» عمه هم انگار که از همه سروصدا گوشش کیپ شده باشد، صدای ما را نمی شنید. وسط حیاط ایستاده بود و با مشت گره کرده، رو به آسمان، صدام و خلبان هایش را خطاب و عتاب و نفرین میکرد. آن قدر جدی و محکم که انگار خلبانهای صدام روی پشت بام نشسته اند و دادوهوار او را میشنوند. بالاخره خسته شد و آمد کنار ما و یک گوشه
کز کرد.
تا این حد از بمباران، سهمیه هر روز و برایمان عادی بود. ما هم طبق معمول تا آژیر
سفید اعلام شود، بلند بلند حرف میزدیم یا صلوات میفرستادیم. ولی آن روز، صدام تصیمم داشت، آب چشم مردم اهواز را به حدی بگیرد که اگر زنده ماندند، شهر را خالی کنند. بمب از پی بمب، فرود می آمد و جان پناه با انفجار هر بمب، مثل گهواره میجنبید و چپ و راست میشد. گویی زلزله به جان زمین افتاده بود. زلزله ای که پایان نداشت. هواپیماها بمب هایشان را روی شهر می ریختند و می رفتند. بلافاصله چند تای دیگر می آمدند. جان پناه روباز بود و توده ی عظیم
دود که از هر طرفِ شهر به آسمان می رفت، پیدا.
زهرا را محکم توی آغوش گرفتم. وهب و مهدی به پاهایم چسبیدند. سکوت سرد و سنگین داخل جان پناه، فقط با انفجار بمبها شکسته میشد. یک لحظه به این فکر کردم که الآن چه مادران و کودکانی که با هم تکه تکه می شوند و شاید مقصد یکی از این بمبها، خانۀ ما باشد. بچه ها را بغلم چسباندم و زیر لب شهادتینم را گفتم. چشمانم را بستم و صورت خاک خورده حسین، در خاطرم
زنده شد و طنین صدای مهربانش در گوشم پیچید:«پروانه، صبور باش.»
هواپیماها همچنان مثل لاشخور توی آسمان میچرخیدند و تا آژیر سفید زده شود، اهواز زیرورو شد.
نزدیک عید، حسین سری به خانه زد و گفت:«اسبابها رو جمع کنین.» به خانه به دوشی عادت کرده بودم. دیگر نمیپرسیدم کجا و چرا. اسباب کشی پی در پی ما، تابعی از مسئولیت و کار حسین در جبهه بود. خودش که حرفی نمیزد و من حدس میزدم که صحنه جنگ از جنوب به سمت غرب یا شمال غرب تغییر کرده که او میخواهد ما را به همدان ببرد.
مقداری خرت و پرت را که داشتیم پشت یک وانت ریختیم. عمه قبل از ما با میهمانها از اهواز به همدان برگشته بود. اول به تهران رفتیم و با همان وانت و اثاثیه از سمت گردنۀ آوج به طرف همدان برگشتیم. سرما و کولاک از درز شیشه ها، زوزه میکشید و داخل می آمد. وهب و مهدی به هم چسبیده بودند و می لرزیدند. من هم زهرا را داخل پتو پیچیده بودم. نفس که میکشیدیم از دهانمان، بخار بیرون میآمد و لایههای یخ شیشه های داخل ماشین را ضخیم تر می کرد. بخاری ماشین، زورش به سرما نمی چربید. حسین چشمش از پشت شیشه یخ زده، به جاده بود، گاهی با آستین کاپشنش، شیشه را به اندازه ای که ببیند، می تراشید اما خیلی زود با چند بازدم، شیشه گرفته و تار میشد. حتی برف پاک کن هم نمیتوانست یخهای روی شیشه را بردارد. آهسته و با احتیاط میراند که گویی ماشین ایستاده است. بچه ها داشتند می پرسیدند«کی میرسیم؟» که ناگهان لاستیک ها روی یخ لیز خوردند. حسین به تکاپو افتاد نمی توانست پا روی ترمز بگذارد. با مهارت، دنده ها را جابه جا کرد تا ماشین ایستاد.
با گوشه چادرم، یخ شیشه را پاک کردم تا بیرون را ببینم. لب پرتگاه ایستاده بودیم، در یک قدمی مرگ. بچه ها ترسیدند. حسین انگار که اتفاقی نیفتاده، برای روحیه دادن به ما صلوات فرستاد. وهب و مهدی هم با صدای بلند صلوات فرستادند و زهرا از خواب پرید و گریه کرد.
بالاخره به همدان رسیدیم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🌹 امام مهدی (عج):
ملعون و نفرینشده است، کسی که نماز صبح را عمداً تاخیر بیندازد تا موقعی که ستارگان ناپدید شوند.
📙 الغیبه (طوسی)، الغیبه للحجه، ص۱۹۹
@saghebin
✅ نماز دو ركعتی روزهای جمعه برای اینکه تا جمعه آینده فتنه و بلائی نرسد
▫️هر كه در روز جمعه، بعد از نماز ظهر، دو ركعت نماز به جا آورد و در هر ركعت بعد از حمد، ۷ بار سوره «توحید» را بخواند و بعد از نماز بگويد :
اَللَّـهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ الَّتی حَشْوُهَا الْبَرَكةُ وَعُمّارُهَا الْمَلائِكَةُ مَعَ نَبِيِّنا مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَاَبينا اِبراهيمَ عَلَيْهِ السَّلام
خدايا! مرا از اهل بهشت قرار ده، كه درونش همه بركت است و کارکنانش همه فرشتگان هستند، در كنار پيامبر ما حضرت محمّد که درود فرستد خدا بر او و آلش و با پدر ما حضرت ابراهيم عليه السّلام.
▫️تا جمعه ديگر فتنه و بلائی به او نرسد و حقّ تعالی جمع كند ميان او و حضرت محمّد صلّی اللهُ عليه وآله و سلّم و حضرت ابراهيم عليه السّلام.
▫️علّامه مجلسی فرموده كه اگر اين دعا را غير سيّد بخواند بجای "وَاَبينا"، "وَاَبيهِ" بگويد.
📚 منابع:
مفاتیحالجنان، شیخ عباس قمی
مِصباحالمُتَهَجِّد، شيخ طوسی
@saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#غزه درخون
هرچه فریاد دارید بر سر یهود صهیونیسم بکشید
یهودیان صهیونیسم بودند که با کمک بت پرستان در مسیحیت یکتاپرست اندیشه انحرافی تثلیث را با نفوذ از طریق فلسفه و علوم عقلی ایجاد کردند.
و همین مسیحیت تحریف شده و دور افتاده از اندیشه الهی حضرت مسیح (ع) بود که سرآغاز شکل گیری عرفان های و اندیشه های نوظهور و انحرافی در سراسر جهان شد .
و همین مسیحیت کاتولیک بود که از طریق کشیشانی که اسیر هوا نفس بودند حاکمیت کلیسا را در قرون وسطا به وجود آوردند و با تکیه به اندیشه های تحریف شده و دور افتاده از حضرت عیسی (ع) به مردم زمان خود ظلم کردند و زمینه اندیشه اومانیسم (انسان محوری ) را ایجاد کردند .
اومانیسمی که تمام اندیشه های به گل نشسته غربی در زمینه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی از آن سرچشمه می گیرد .
نتیجه : تمام مستضعفان دنیا و آزادگان و حقیقت جویان جهان اسیر تکبر و خودخواهی و نژار پرستی یهودیان صهیونیسم هستند و تا این اندیشه ضاله کودک کش پا برجا باشد بشریت طعم آسایش را نخواهد چشید .
#نشر_حداکثری
#جهاد_تبیین