فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👋خــــداحــــــافـــــظ ۱۴۰۲...
🔺مروری کوتاه بر آنچه در ۱۴۰۲ گذشت
به امید آینده...
🔞عزیزانِ طرفدارِ جنبشِ ز،ز،آ یا برای لخت شدن بجنگید یا برید کنار و خون نیکا رو به گند نکشید... با تشکر🤚😄
#زن_زندگی_آزادی
#برای_برهنگی
🌸امام رضا علیه السلام:
شما را به کثرت در ذکر خدا و صلوات بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله در شب و روز ماه رمضان، به مقداری که میتوانید، توصیه میکنم.
(بحارالأنوار، ج ۹۶،ص۳۸۰)
🔸شیخ مفید:
از سنّتهای نبوی آن است که هر روز از ماه رمضان، صدبار بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله صلوات فرستاده شود، و صلوات به تعداد بالاتر بهتر است.
(کتاب المقنعة، ص۳۱۳)
🌙 خطبه رسول اکرم(ص) در فضیلت و اهمیت ماه مبارک رمضان
بخش چهارم
اي مردم!
هر كه اخلاق خود را در اين ماه نيكو كند، از صراط، آسان بگذرد، آن روز كه قدمها، برآن بلغزد؛ هر كه دراين ماه كارهاي غلامان و مستخدمان خود را سبک گرداند، خدا در قيامت حساب او را آسان كند؛ هر كه در اين ماه از آزار رساندن به مردم خودداري كند، حق تعالي، روز قيامت، خشم خود را از او باز دارد؛ هر كه در اين ماه يتيم بيپدري را گرامي دارد، خدا او را در قيامت عزيز گرداند؛ هر كه در اين ماه صله رحم كند و با خويشان بپيوندد، خدا او را در قيامت به رحمت خود واصل گرداند و هر كه در اين ماه رابطهاش را با خويشان قطع كند، خداوند در قيامت رحمت خود را از او دريغ نمايد؛ هر كه در اين ماه نماز مستحبي بپا دارد، خداوند او را از آتش جهنم برهاند و كسي كه نماز واجبي بهجا آورد، خداوند ثواب هفتاد نماز واجب در ماههای ديگر را به او عطا كند؛ هر كه در اين ماه بسيار بر من صلوات فرستد، خداوند كفه سبك اعمال او را سنگين گرداند؛ كسي كه در اين ماه يك آيه از قرآن تلاوت كند، ثواب كسي را دارد كه در ماههای ديگر قرآن را ختم كرده باشد.
📗 بخشی از خطبه پیامبر(ص) در آستانه ماه رمضان - عیون اخبارالرضا ج۱ ص۲۹۵/کیهان
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت سی و هفتم همه اونو به تقوا و پاک دستی میشنا
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت سی و هشتم
باید حسین رو میفرستادم تا درۀ «یاسین» که «وریان» آب رو به طرف باغ ما باز کنه. یه روز حسین رو قبل از نماز صبح توی تاریکی شب فرستادم. حسین عصای دست من بود. بعد از یه ساعت در حالی که خیس عرق بود، برگشت. بیل رو زمین انداخت. با اینکه ده سال بیشتر نداشت رفت و نماز صبحش رو خوند. ازش پرسیدم چرا دیر کردی؟ گفت توی تاریکی، زیر نور مهتاب، وقتی از کنار درختای قدبلند که دو طرف جوی آب بود، رد میشدم، سایه درختا کوتاه و بلند می شدن. خیال میکردم که آل خاتون و غول بیابونی پشت درختا پنهان شدن، به نفس می دویدم. وقتی میایستادم صدای قلبمو میشنیدم. ترس تمام وجودمو گرفته بود. منتظر بودم که غول بیابونی یا آل خاتون حلقومم رو بگیرن و خفه ام کنن. یک آن تکیه به درخت دادم و چندبار صلوات فرستادم تا آروم شدم. اون قدر آروم که شبه خیالی غول بیابونی و آل خاتون از ذهنم پرید و گفتم، غول بیابونی و آل خاتون دروغه. از اون به بعد با ترس بیگانه شدم.
تعریفهای عمه از حسین کار خودش رو کرده بود و نبض پسرانه و سالاری من از شنیدن خاطرات پسرعمه باغیرت و پرکار و نترسم، می تپید.
تابستان داغ، طعم دیگری داشت. حسین جعبه های خالی رو از زردآلوهای درشت و آبدار پر میکرد و روی الاغ میگذاشت. عمه سبد به سر، جلو می افتاد و حسین از باغ تا خانه، مواظب بار الاغ بود که وارونه نشوند. راه خیلی طولانی بود و خسته میشدم اما دوست داشتم مثل حسین با سختی کنار بیایم. وقتی به خانه میرسیدم بزرگترها هسته زردآلوها را جدا میکردند و داخل سینی میچیدند تا
لب پشت بام، آفتاب بخورد. ما هم از خستگی خوابمان میبرد.
ماه رمضان رسید هم سن و سالهای من روزۀ کله گنجشکی میگرفتند اما من با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم روزه ام مثل بزرگ ترها کامل بود. توی مدرسه، همکلاسیهای میگفتند «پروانه» ما روزه کله گنجشکی گرفتیم، دلمون قاروقور میکنه و از تشنگی داریم میمیریم تو چطور این قدر راحت روزه می گیری؟ البته آن قدر که همکلاسیها میگفتند، راحت راحت هم نبودم ولی تمرین میکردم که تحملم بالا برود.
به غیر از ماه رمضان ماه محرم را هم خیلی دوست داشتم وقتی برای دیدن دسته های عزاداریها با مامان و عمه و دخترها به خیابان میرفتیم. انگار تصویر تمام روضه هایی را که از حاج آقا ملیحی در کودکی شنیده بودم، جلوی چشمم می آمد. تعزیه خوانها، با اسبهای زین ویراق دار و بدنهای خون مالی شده، به میدان اصلی شهر می آمدند. میدانی که مجسمه شاه در یک بلندی، مثل خار توی چشم عزاداران بود. کمی آن طرف تر از میدان، هیئت های عزادار از دسته های زنجیرزن، سینه زن و سقا به طرف مسجد جامع شهر می رفتند. حسین جزو دسته سینه زنها بود که همیشه از خانه تا هیئت را پابرهنه میرفت. عمه میگفت: تربت سیدالشهدا رو که پدر و مادرم از کربلا آورده بودن به دهان حسین گذاشتم، بی وضو شیرش ندادم و گوشش را با روضه امام حسین عادت دادم. نذر کردم که حسین نوکر اهل بیت باشه. بچه م از وقتی که پاش به هیئت امام حسین سین باز شد، کفش از پا کند و پابرهنه شد.
بچه ها بزرگ شده بودند و برای دخترها، خواستگار می رفت و می آمد.
با توافق عمه، پدرم خانه مشترک را فروخت و سهم عمه را داد. منصور خانم دختر عمه ام، به خانه بخت رفت و عمه و بچه هاش -حسین و اصغر- به تهران رفتند و آقام در منطقه ای بیابانی که به «چاله قام دین» معروف بود، زمین خرید و خانه ساخت.
«چاله قام دین» بیابانی دور از شهر، با درهای پردرخت و پرآب بود که چند خانه بیشتر در کنار این درختان ساخته نشده بود. امکانات اولیه نداشتیم، مادرم باردار بود آب را با تلمبه دستی از چاه میکشیدم و در نبود پدرم و پسرعمه ام -حسین- کارهای مردانه به دوش من افتاده بود. خرید میکردم و حیاط را آب و جارو می زدم و با تلمبه حوض را پر میکردم. برای پر کردن حوض باید نزدیک صد مرتبه، تلمبه ها را میشمردم و شماره های آخر، نفسم بالا نمیآمد، خیس عرق میشدم و از کت وکول میافتادم. سر حوض مینشستم و به ماهیهای قرمزی که داخل حوض میچرخیدند، نگاه میکردم تا خستگی را از تن به در کنم. چاله قام دین اصلاً شور و حال محلۀ برج و صفای زندگی با عمه و بچه هایش را نداشت. اگر چه برادرم علی به دنیا آمد، اما سرگرمی من رفتن به خانه دخترعمه -منصور- بود که با قوم و خویش شوهرش، در چاله قام دین، خانه ساخته بودند.
زندگیمان آمیخته با سختی و رنج بود. مامان برای شستن لباسها، کنار حوض، وسواس داشت. رودخانه ای نزدیکمان بود که زمستانها از سرتاسر آن، بخار بالا میآمد میگفت: سالار رختها را بردار و بریم سر اِصیل.
اینکه مادرم مثل آقام، سالار صدایم میکرد، میخواست هندوانه زیر بغلم بدهد و میفهمیدم که کار سختی پیش روست.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت سی و هشتم باید حسین رو میفرستادم تا درۀ «یاسین
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت سی و نهم
روی آب رودخانه، یخ زده است. زنها با تشت و لباس، کنار «اصیل» که از آب رودخانه جمع میشد می ایستادند و لباسها را نوبتی میشستند. ما دیر رسیده بودیم. باید صبر می کردیم؛ که خانمها لباسهایشان را آب بکشند و بروند.
نوبت ما که رسید، عصر شد. آفتاب بود اما گرما نداشت و زورش به سرما نمی چربید. لباس ها را شستیم و آب کشیدیم و روی تشت و توی زنبیل گذاشتیم و آمدیم به طرف خانه.
دستانم از سرما باد کرده و سرخ شده بود. به مامانم میگفتم «مُردم از سرما» درمانده میگفت پروانه جان، چکار کنم که آب یخه، دستاتو بزار زیر بغلت، شاید گرم شی. میگذاشتم اما فایده ای نداشت. بالا و پایین می پریدم و غُر میزدم. دستهایم لپ لپ میکرد و مثل نبض میزد. اشکم که درآمد، مامان دستانم را جلوی دهانش گرفت و با نفسش گرم کرد. گفتم تقصیر شماست. اگه ما هم مثل بقیه زودتر سر چشمه میرفتیم، آب میکشیدیم، این جوری نمیشد. مامان
ناز و نوازشم میکرد و میگفت پروانه جان، آب یخ زده، تقصیر من نیست.
به غیراز رفتن به اصیل هفته ای یکبار مامان جمعمان میکرد میبرد به حمام. حمام انتهای خیابان شهناز بود و به نام حموم شهناز شناخته میشد. من و افسانه را روی اصل وسواسی که داشت، آن قدر کیسه میکشید و میشست که پوست میانداختیم و باز اشکمان در میآمد. یک وقت هایی آن قدر توی حمام می نشست که دلاک حمام میگفت خانم، همه رفتن، بجنبین وگرنه آب سرد میشه.
مامان قول یک قرآن پول اضافه به حمامی میداد و باز می افتاد به جان ما. وقتی بیرون میآمدیم گرمازده شده بودیم و داشتیم از تشنگی هلاک میشدیم که حمامی پارچ آب یخ را به مامان میرساند و سر میکشیدیم. مامان بادمجان ترشی که قبلاً لای نان گذاشته بود لقمه میکرد. به هر کداممان یک لقمه میداد. من و افسانه، یادمان میرفت چه مصیبتی کشیدیم. با همه سختی، رفتن به حموم شهناز بهتر از رفتن به اصیل بود.
اسم اصیل که میآمد ابرو گره میکردم و غمبرک میزدم. منصور خانم - دختر عمه ام- برای اینکه گرم شویم و لباسها را با آب گرم آبکش کنیم، یک حلبی آماده کرد. با مامان و منصور خانم، حلبی را برمیداشتم. مامان لباسها را میشست و ما زیر حلبی پر از آب را با چوب گرم میکردیم. و هر بار که دستمان سرد میشد. توی آب داغ میزدیم. کف دستانمان به خارش می افتاد ولی از سرما بهتر بود.
یک بار چوب برداشتم از سر شیطنتی که داشتم، داخل لانه زنبوری که نزدیک چشمه بود، کردم. دختر عمه کنارم بود و حواسش به دویست سیصد زنبوری که از لانه بیرون آمدند، نبود. من زودتر فرار کردم و زنبورها به جان دختر عمه افتادند. به قدری دست و صورت و پلکهایش را نیش زدند که چشمانش معلوم نبود. دستش را گرفتم و برگشتیم، مادرم نگفته فهمید که دسته گل را من آب دادم ولی به رویم نزد فقط به خاطر اینکه به منصور خانم روحیه بدهد، گفت: «منصور شدی مثل تُنگِلِه( کوزه گرد سفالی)
وقتی به خانه برگشتیم، دعوام کرد. که این چه بلایی بود سر دختر عمه ات آوردی؟ دخترعمه، مدتی از خانه بیرون نمی آمد. فاصله، سنی چندانی با مادرم نداشت. مثل دوتا خواهر بودند، و چون دختر نداشت وقتی به خانه ما میآمد به مادرم میگفت خانم عروس، اجازه بده، پروانه رو ببرم پیش خودم. مادرم اولش سخت میگرفت و میگفت: کار داره، درس و مشقش میمونه. اما بالاخره راضی میشد. وقتی به خانه دخترعمه میرفتم. باز دست از شیطنت برنمیداشتم. با این حال دختر عمه، مثل آبجی ایران، خانم بود و مرا تحمل می کرد. به خانه دختر عمه به خاطر شباهتش به خانه خودمان، خانه دوقلو میگفتیم. خانه دوقلو مثل خانه ما در دل صحرا در حصار زمین کشاورزی و رودخانه بود. ما نمیدانستیم که اینجا مثل باغ فخرآباد، مار و عقرب فراوان دارد.
یک روز مهمان منصور خانم بودم و داخل اتاق میچرخیدم که پایم تیر کشید و سوخت، نگاه کردم عقرب زرد بزرگی نیشم زد و داشت با دم کج و بدریختش، به گوشه اتاق میرفت.
جیغ کشیدم و گریه سر دادم. حسین آقا، شوهر منصورخانم، عقرب را گرفت و داخل قوطی کرد و با منصور خانم، یک ماشین از سر کوچه گرفتند و زود رساندنم به بیمارستان، و عقرب را برای تشخیص نوع پادزهر به آزمایشگاه دادند. پایم را با چاقو بدون بیهوشی و بی حسی چاک زدند و سم عقرب را کشیدند، یکی دو آمپول هم زدند و پا را بستند. زیاد بیمارستان نماندم و برای استراحت به خانه آمدم.
چند روز بعد منصور خانم برای عیادتم آمد و خواست دوباره میهمانش شوم بهترین هدیه برای من رفتن به خانه دخترعمه منصور بود. خیلی خوش میگذشت مادرم با اکراه قبول کرد. دوباره رفتم اما از بختم حادثه ای رخ داد که عاملش خودم و روحیه پسرانه ام بود؛ رفتم روی دیوار باریک خانه و خواستم مثل بند بازها با یک پا لی لیگنان راه بروم که تعادلم را از دست دادم و از همان بالا به کف حیاط افتادم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
✅ عید نوروز مصادف است با عید غدیر
(بر اساس سال شمسی)
🌷امام صادق علیه السلام:
"براستی که روز [عید] نوروز، همان روزی است که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در غدیر خم برای امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) عهد[خِلافت و امامت پس از خود را از مردم و اصحاب] گرفت؛ پس آنها نیز به ولایت او اقرار کردند؛ پس خوشا بحال آنکه ثابت ماند بر آن، و وای بر آنکس که آن عهد و پیمان را شکست." (بِحارُالأنوار، علاّمه مجلسی، ج۵۹ص۱۱۹).
📝 مرحوم علاّمۀ مجلسی، بیش از پنجاه صفحه در جلد ۵۹ بحارالانوار(چاپ اسلامیّه، ایران) را به بحث رِوائی، اعتقادی، تاریخی، تقویمی، نجومی و ریاضی پیرامون نوروز اختصاص داده است، که خود در حکم یک رسالۀ مستقلّ می باشد (جلد ۵۹، صفحات ۹۱ تا ۱۴۳)
🌸 عیدی و کمک به نیازمندان در این روز را به نیت روز عید غدیر انجام بدهیم تا ان شاء الله اجر و ثواب و برکت بیشتری پیدا کند.
4_5787654257415029656.pdf
385K
✅ مقاله اثبات هم زمانی عید غدیر با عید نوروز
🔸 ۱۸ذی الحجه سال ۱۰هجری مصادف اول فروردین بوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 مژده بسیار مهم امام خمینی در مورد ظهور #امام_زمان
#رمضان_مهدوی
💫نماز بسیار مهم شب نهم #ماه_مبارک_رمضان (امشب)
🌷امام علی علیه السلام:
هر كه در شب نهم #ماه_رمضان ميان نماز مغرب و عشا ۶ ركعت نماز (۳تا نماز ۲رکعتی) در هر ركعت بعد از حمد، ۷ مرتبه آية الكرسى(آیه درون تصویر بالا) را بخواند و [بعد از اتمام نمازها] ۵۰ مرتبه صلوات بفرستد، فرشتگان، عمل او را مانند عمل صدّيقان و شهيدان و صالحان بالا برند.
📗چهل حدیث شهید اول، حدیث چهلم
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎ویژه برنامه #بهاحترامماهخدا
🎙با تدریس #دکترعلیتقوی
💡ظرافتهای نهی از منکر روزه خواری
❄️ضبط شده در زمستان ۱۴٠۲
📺در حال پخش از شبکه های ملّی و استانی
📌قسمت #1
🟢موضوع: تقوای اجتماعی
#انتشاربرایاولینباردرفضایمجازی
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
@SAGHEBIN
✅ گزیده ای از اخبار مهم اخیر
◽️دستمزد کارگران ۳۵ درصد افزایش یافت
صولت مرتضوی، وزیر تعاون: میزان افزایش حداقل دستمزد کارگران برای سال آینده ۳۵ درصد تعیین شد.
◽️شگردهای مجرمین سایبری در آخرین ساعات سال
سرهنگ گودرزی رئیس پلیس فتا پایتخت: تورهای لحظه آخری با قیمتی پایینتر از قیمت واقعی از جمله شگردهای مجرمین سایبری در واپسین ساعات سال جاری میباشد. از هموطنان عزیز درخواست میکنیم که از سایتهای معتبر، خرید و یا خدمات خود را دریافت نمایند و به هیچ عنوان #بیعانه پرداخت ننمایند.
◽️شناسایی و برخورد با 42 صفحه اینستاگرامی هنجارشکن
مأموران مرکز سایبری سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی کیش، از ابتدای سال تا کنون تعداد ۴۲ صفحه اینستاگرامی با مجموع مخاطب حدوداً ۲ میلیون نفر را شناسایی و ضمن پاکسازی و مسدود سازی صفحات موصوف با گرداننده آنها نیز برخورد قانونی را انجام دادند. #حجاب
◽️روزنامهٔ صهیونیستی: از آغاز جنگ ۳۵ هزار تن سلاح به اسرائیل رسیده
روزنامهٔ صهیونیستیِ اسرائیل هیوم گزارش کرد که از آغاز جنگ غزه ۳۰۰ هواپیما و ۵۰ کشتی بیش از ۳۵ هزار تن کمک تسلیحاتی به اسرائیل منتقل کردهاند و مقدار کمی از این تسلیحات غیرآمریکایی است.