11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍#منتشر_شد😍
♨️ویـــژه بــرنــامــه ی جـــدیـــدِ
«#فـــــــانـــوس»👌
💡پــاسـخ بــه سـوالـات پـرتـکـرار ارسال شده توسط مــردم
🔑#قسمت_1
🔻پاسخ به این سوال کـــــه👇
👀 آیــــــا بـــرای نـهـی از منکر می تــوانیم خــودمون مــرتـکـب یـک مـنـکـر دیــگــری بشویم⁉️
👈این قسمت را باکیفیت اصلی ببینید👉
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
@SAGHEBIN
فانوس (1).mp3
3.35M
♨️ویـژه برنامه جدید«#فـــانــوس»👌
🔑#قسمت_1
🔻پاسخ به این سوال کـــــه👇
👀 آیــــــا بـــرای نـهـی از منکر میتــوانیم خــودمـون مــرتـکـب یـک مـنـکـر دیــگــری بشویم⁉️
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
@SAGHEBIN
شنونده حرف ها و نظرات شما مخاطبین همراه و عزیز هستیم.📥
https://eitaayar.ir/anonymous/aC13.WB6bV
#پیام_ناشناس
سلام ممنونم کانالتون عالیه ،اجرتون با سید الشهدا
فقط داستان شهید بسیار جسته و گریخته نوشته شده مطالب قسمت جدید اصلا با قسمت قبل همخوانی ندارد دو قسمت آخر هم که برا من خالی آمد متاسفانه هیچ متن نداشت
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
سلام علیکم
ممنونم از نظرتون
در رابطه با داستان خداحافظ سالار کوتاهی از بنده بوده که دیر و زود شده اما هیچ بخشی رو بنده حذف نکردم و طبق کتاب نوشتم و ارسال کردم میتونید با #خداحافظ_سالار همهی قسمت های که نوشته شده رو بخونید✨
💠#دروغ_منفعتی
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
💬بعضی از مردم برای این که کارشون راه بیفته مدام دروغ میگن و فکر میکنن اینا «دروغ مصلحتی» هست و اشکال نداره.
📛 در حالی که این طوری نیست.
✍️ طبق نظر همه مراجع، «دروغ مصلحتى» که الان بین مردم رایج شده در واقع «دروغ منفعتى» هست و حرام.
👌دروغ مصلحتى دروغیه که مصلحت مهمترى از راست گفتن داشته باشه؛ مثل دروغ گفتن براى نجات جون دیگران، حفظ مال و آبروی مردم، آشتی دادن دو نفر و امثال اون...
🔸 تازه این جاها هم اگر میشه بهتره یا باید توریه کنه، یعنی جوری حرف بزنه که دروغ نگفته باشه اما طرف چیز دیگهای بفهمه.
📚 امام، استفتاءات، ج ۲، گناهان كبيره، س ۴؛ دفتر همه مراجع.
#احکام
@SAGHEBIN
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 شستشوی حرم، ضریح و صحن مطهر آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام پس از دو ماه حزن و اندوه.....
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام
https://eitaa.com/saghebin
🌹امام على عليه السلام:
ترسو را از زندگى، هيچ بهره اى نيست.
📕غررالحكم، حدیث۱۰۱۱
@saghebin
◼️ امام حسن عسکری علیه السلام:
خدا به موسی فرمود: اگر میخواهی ثواب صد سال روزه همه ایام در نامه عملت ثبت شود، مردم را به امام زمانشان آشنا کن!
(بحار الانوار ج۲ ص۴ تفسیر امام عسکری)
🏴 سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد.
@saghebin
🌷امام زمان (عج):
اراده ى حتمى خداوند بر این قرار گرفته است که ـ دیر یا زود ـ سرانجام حق، پیروزى و سرانجام باطل، نابودى باشد.
(بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱۹۳)
🌸سالروز آغاز امامت حضرت صاحب الزمان (عج) مبارک باد🌸
@saghebin
🔄 تکرار تاریخ
🔸 سری به دل تاریخ بزنیم... زمانی، کسانی بودند که میخواستند امامشان را یاری کنند؛ پس با امامشان بیعت کردند.
🔸 بیعت آن ها از صمیم قلب بود، بیعت آن ها به زبان آورده شد و نوشته شد؛ اما...
🔸 به مرحله ی عمل که رسیدند، تهی بودنشان اثبات شد... نام آنها در تاریخ ثبت شد: "توابین"
🔸 در مورد امام مهدی شرایط فرق میکند. این همه حدیث آمده که زمان قیام او، قبول توبه در کار نیست...
🔸 بیعتت را از مرحله قلبی و زبانی بالاتر ببر و با عمل کردن و پایبند بودن به عهدت، رضایت خداوند و امام زمان را جلب کن...
✅ ظهور در دستان من و توست...
❗️نکند تاریخ تکرار شود...
@saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت نود و سوم که اینجا کجاست که ما را آوردی؟! حسی
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت نود و چهارم
پرسیدم مگه ماشین نیاوردی؟ گفت نه، این جوری راحت ترم.
با اصرار سوارش کردم که با هم به تهران بریم. توی راه فهمیدم که از مشهد تا اصفهان، تیکه تیکه، آمده بود. این خاطره رو گفتم که بدونی من به گرد امثال نورعلی شوشتری نمیرسم. قراره سپاه جدید رو ما درست کنیم نه اینکه با اسم و اعتبارمون، مشکلات خودمون رو حل کنیم.» وهب خواست که بگوید با پدرش هم رأی و هم نظر است با لبخندی که نشانه رضایتش بود، گفت:« آقای همدانی، درخواست مامانو نشنیده بگیرین. از فردا بازم میرم ورامین.» حسین پیشانی و هب را بوسید و گفت:« بسیجیها از زمان جنگ مظلومترن، بسیاریشون از هیچ سازمانی حقوق نمیگیرن. با این حال وفادارترین نیروها به نظام و رهبری هستند و ما باید شبانه روز براشون کار کنیم. برام دعا کنین بتونم خدمتگذار صدیقی
براشون باشم.»
آقای جعفری فرمانده سپاه، با حفظ سمت، فرمانده بسیج کشور هم بود ولی تمام اختیارات را در بسیج به حسین واگذار کرده بود. حسین هر هفته به یک استان میرفت و مثل یک جوان بیست ساله جنب و جوش داشت و از کارش راضی بود. من هم سعی میکردم جای خالی او را میان بچه ها پرکنم. زندگی روال آرام و خوبی پیدا کرده بود که موسم انتخابات ریاست جمهوری رسید. پس از یک مناظره تلویزیونی، زمینه برای اعتراض باز شد. اعتراضی که به اغتشاش انجامید و حسین به جای رفتن به استانها، تمام وقتش را روی تهران گذاشت. دیگر نیاز نبود حوادث و درگیریها را از طریق رسانه ها و جراید دنبال کنم یا از طریق این و آن بشنوم. شعله های درگیری به خیابانهای اصلی تهران کشیده شده بود و بیم میرفت که هزینه های انسانی سنگینی روی دست نظام بماند. در بحبوحه درگیریها، حسین سراسیمه آمد. ساعتی توی اتاق با خودش خلوت کرد. از این آمدن ناگهانی و مکث طولانی شستم خبر داد که اتفاقی افتاده و ذهن حسین درگیر این اتفاق است و شک نداشتم که این خلوت با خود، بی ارتباط با حوادث و درگیری های خیابانی نیست. وقتی بیرون آمد. از این رو به آن رو شده بود. انگار نه انگار حسین ساعت پیش است. خودش سر صحبت را باز کرد و گفت:« خوب اومد.» «پرسیدم:« چی؟» گفت:« استخاره.» و ادامه داد: آقا عزیز ازم خواست که مسئولیت سپاه تهران بزرگ رو در این وضعیت نابسامان بپذیرم. گفتم، استخاره
میکنم. آیه ای آمد که دستمو گرفت و راهو نشونم داد.» آیه را خواند و رفت.
وهب و مهدی و امین هر کدام اخباری را از بیرون می آوردند که حاکی از گسترش درگیریها بود. موبایلها قطع بودند. اما حسین یک موبایل مخصوص داشت که گاهی تماس میگرفت و تأکید میکرد که به مراکز درگیری نزدیک نشوید. روز عاشورا رسید و دخترها اصرار داشتند که حداقل برای زیارت به امامزاده صالح برویم. مردم توی پیاده روها و خیابانها توی هم وول میخوردند و خبری از ترافیک همیشگی تهران نبود. بوی سوختن سطلهای پلاستیکی زباله، دماغ را می آزرد و شیشه های بعضی از ادارات بانکها، شکسته شده بودند.
از میدان ونک به سمت بالا که رد شدیم، زن و مرد قاطی هم شعار میدادند:« نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران.» و عده زیادی که نقاب به صورت زده بودند با سنگ و چوب هر چه را که دستشان میرسید، میشکستند و با بنزین، همه چیز را آتش می زدند، حتی بیرقهای سرخ و سیاه عزاداری روز عاشورا را.
بغض کردم و غمی به حجم یک کوه بزرگ بر روح و جانم سنگینی کرد. به امامزاده صالح که رسیدیم، پای روضه ظهر عاشورای سیدالشهدا نشستم و از غصه، خالی شدم. و برای سلامتی همه مردم و موفقیت حسین در بازگردان آرامش به تهران، دعا کردم و زیارت عاشورا خواندم.
روز سوم عاشورا شد. همان روزی که حسین پابرهنه میشد، لباس بلندِ سیاه هیئت عزاداری ثارالله سپاه را میپوشید و میرفت داخل بسيجي ها. حالا حتم داشتم که اگر او هم مثل ما، صحنه آتش زدن بیرقهای حسینی را ببیند، غیرتش
به جوش می آید.
مهدی و امین به عنوان نیروی بسیجی نزدیک تر از من به او بودند. روز چهارم به خانه آمدند. امین گفت:« حاج آقا، مصوبه شورای امنیت ملی رو گرفت که نیروهای نظامی و انتظامی و مردمی از سلاح گرم استفاده نکنن. وقتی که درگیریها اوج میگرفت و بسیجیها کارد به استخوانشون میرسید، باز حاج آقا اجازه شلیک نداد. اگه کسی غیر از حاج اقا بود، کم می آورد یا از کوره در می رفت و حکم تیر می داد.» مهدی هم که وقت ورود حسین برای مدیریت بحران تهران به باباش گفته بود که این کار ترکش زیادی داره، از ورود پدرش اظهار خرسندی میکرد و میگفت:« کنار بابا بودم که به جوان که صورتش رو پوشونده بود، سنگ برداشت و به طرف ما پرتاب کرد و خورد روی سربابا. بلافاصله چند تا بسیجی رفتند و اونو از بین دوستاش بیرون کشیدن. به حضرت آقا، فحش داد. یکی از بسیجی ها، گرفتش زیر مشت و لگد بابا با صدای بلند نهیب زد که:« نزنش، نزنش.»
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️