eitaa logo
انتشارات صهبا - موسسه جهادی
1.8هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
278 ویدیو
43 فایل
📚 انتشارات صهبا - مؤسسۀ جهادی 🌍 www.jahadi.ir 🖼 www.instagram.com/sahba_nashr 📞 025-33551212 ✅ ارتباط با ما 🆔 @sahba_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 📆 هفتۀ دفاع مقدس ✨ بریده‌ای از خاطرات حضرت آقا از جبهه از ماه‌های آغازین جنگ 🔶 بچه‌های ما در سوسنگرد، خب راه رفت‌وآمد که نداشتند، آذوقه هم به آنها نرسیده بود. یک روز تلفنی به ما خبر دادند ـ تلفن خوشبختانه وصل بود بین سوسنگرد و اهواز ـ که ما اینجا آذوقه هیچ‌چیز نداریم؛ اما سوپرمارکت‌های خود شهر که برای مردم است و مردم درِ آن را بسته‌اند و رفته‌اند، چیزهایی دارد. بعضی‌ها می‌گویند که از اینها برویم استفاده کنیم، از گرسنگی نجات پیدا کنیم؛ لکن ما حاضر نیستیم، می‌گوییم که برای مردم است و راضی نیستند. 🔸 من دیدم واقعاً اینها فرشته‌اند، اصلاً بشر نمی‌شود به اینها گفت. سوپرمارکتی که صاحبش گذاشته از شهر فرار کرده، الان هم اگر بفهمد که این مثلاً جناب سروانِ نیروی هوایی، که دارد می‌کند از شهرش و از خانه‌اش، می‌خواهد از آن استفاده کند، با کمال میل حاضر است برود خودش در سینی هم بگذارد، جلویشان بگذارد. و این جوان‌های به این خوبی و این جوان‌های و ، واقعاً حاضر نبودند از این استفاده کنند؛ از ما اجازه خواستند... 📃 بیانات مقام معظّم رهبری در تاریخ ۱۳۶۳/۶/۲۸ 📚 گفتار خاطرات جبهه (۱) ╭────── 📱 @sahba_nashr ╰────────────
انتشارات صهبا - موسسه جهادی
🔖 🔸 آن روزها عنایات ویژه و فراوان حضرت به رزمندگان و اهالی زینبیه، حرم را تبدیل به مأمن و پناهگاه مردم کرده بود و همه به کوچک‌ترین بهانه، به متوسل می‌شدیم و در حرم آرام می‌گرفتیم. 🔹 «منجي الشام» یا «حافظة الشام» عبارت قدیمی اهالی سوریه در وصف بی‌بی زینب بود که از یادها رفته بود و دوباره بر سر زبان‌ها افتاد. و این جمله معروف شده بود که: 🔸 نحنُ في حِمايَةِ السَیِّدَة زَینَب و هِيَ تُدافِعُ عَنّا و عَن کُلِّ سورِيَة ما در پناه حضرت زینب هستیم، و ایشان، از ما و تمام سوریه دفاع می‌کند. 🔹 برای خود من این قضیه در ماجــ👇ـــرایی که پیش آمد، به‌وضوح ثابت شد. 🔸 یکی از شب‌های محاصره، خانمی از اهل‌سنت منطقه، حدود ساعت سۀ نیمه‌شب، پابرهنه از خانه‌اش بیرون می‌دَوَد، دم درِ حرم می‌آید و می‌گوید: می‌خواهم بروم کنار ضریح. مسئول حفاظت حرم می‌آید و می‌پرسد: داستان چیست؟ الان حرم بسته است، باید فردا بیایی. زن می‌گوید: من از اینجا نمی‌روم تا به ضریح برسم. خلاصه سروصدایی شد و ما هم آمدیم دم در حرم. آن‌قدر اصرار کرد تا واردش کردند. وقتی کنار ضریح رسید، شروع کرد با صدای بلند گریه‌کردن. بعد از مدتی که آرام گرفت، از او پرسیدیم ماجرا چیست؟ 🔹 گفت: امشب در خواب خانم جلیله‌ای را دیدم که دستانش را باز کرده، طوری‌که گویا با دستانش کل منطقۀ زینبیه را در آغوش گرفته و از آن مانند طفلی مراقبت می‌کند، درحالی‌که دستانش خونی شده‌اند. همین‌طورکه با بُهت ایشان را نگاه می‌کردم، رو کردند به من و فرمودند: «اَنا اُدافِع عَنکم»، من دارم از شما می‌کنم. 🔸 وقتی این خواب را تعریف کرد، ما شدیدتر از او شروع کردیم به گریه‌کردن و به بی‌بی عرض کردیم که حقیقت همین است. 📚 کتاب مقاومت زینبیه ╭────── 📱 @sahba_nashr ╰────────────